رمان-
#بت سنگی من
نویسنده-
#هدیه مهرا
قسمت چهارم
ناشر
#حریر_خوشبخت —— شتاب کن بار دوم مکرر نخواهم کرد
مردک وقیح چه کارهیی منی اصلا، زیر لب چند فحش نثاراش کردم که گفت :خیریت است با خود حرف میزنی ناحق نگفته اند که روانشناسان در اصل خودشان دیوانه اند و ریز ریز خندید
سکوت کردم از همان سکوت های همیشه گی که استاد به
کفتریای دانشگاه رفت
—— و گفت:چی دوست داری عرشیان تا سفارش بدهم؟
اسمام را چنان زیبا تلفظ کرد که واژه های قبل از اسمام را به ذهول سپردم
—–از تو پرسیدم؟
—–ها استاد نیازی نیست اگر لطف کنید یارا را به نزدم بفرستید خوشحال خواهم شد.
——به ظنام از حضور من ناراحت هستی؟
——نی استغفرالله.
——درست است می فرستم اش تو هم تا او وقت یکچیز فرمایش بده.
——چشم استاد
استاد روانه صنف ما شد که از عقب صدایش کردم استاد تشکر به زحمت شدین
بدون اینکه عقباش را نگاه کند گفت:هر کی جای من میبود همین کار را میکرد.
رفت آه کذب ورزیدم غلط کردم که از این گستاخ تشکریکردم متکبر مجهول نمیدانم در مغزاش چی جریان دارد آخر به من چی؟
از آن طرف هم یارا را دیدم که با شتاب به نزد من می آید
—–قریبام شده گفت: عرشیان خواهرکم خوبی؟
——هی هی فقد مُردیم که این گونه نیمه جان شدهیی چه گپ است سر تو ؟
——تو چی خبر که استاد سالار آمده و با صدای بم خود چه ها نثار ام نکرد.
——بشین درست قصه کن چه گفت غضب خان
——گفت دوستات در آن جا در اغما به سر میبرد و تو این جا نشستی و غیره....
—– ای خاک در سر ای اخمو نشه
که یارا شروع به خندیدن کرد
——چپ باش عرشیان که دلم از خنده ترکید اخمو دیگر چه اسمی است
——برو او برکت های سابق نمانده که تو بترکی
——اما دروغ چرا از حرف های استاد بیم بارم شد، خوبی عرشیان جانم؟
——خوبم نگران نباش
—–یک چیز بگوییم غضب نمیشی؟
-بگو
——اول قسم بخور
——خو درست قسم
——بنظرم استاد سالار دوستت....
——اوووو چپ باش ادامه نتی که کاری میکنم با دندانهای صدف مانندت خداحافظی کنی
——اما تو که گفتی قهر نمیشم
——آنقدر هم مفلوک نیستم که مشفق بودن کسی ره دوست داشتن اش تعبیر کنم در ضمن خودش گفت: که هرکی جای من باشد همین کار ره میکنه پس ابله نشووو
——هی عرشیان کاش مه جای تو بودم به مه هم میکرد جذاب لعنتی
——مرگ جای مه بودی شکر خدای ات را بکش قصه مفت نگو
——خو حقیقت تلخ است
——آها شبیه قهوه
——نوچ شبیه استاد سالار
——بلا باز سالار از کجا شد؟
——چی بفهمم چشمان عبوس اش یادم آمد
——دیوانه شدی یارا بجز او دیگر چیزی یادت نمی آید ؟
——خیر گپی نیست نزد استاد تالار میرم که تداویام کند روانشناس است دیگه
-آهاخدازده هستی باید خانه بروم حوصله گپ های احمقانه کسی ره ندارم.
#𝓓𝓸𝓷𝓲𝓪_𝓮_𝓡𝓪𝓷𝓰𝓲