رادیو تراژدی

Канал
Логотип телеграм канала رادیو تراژدی
@radiotragedyПродвигать
10,92 тыс.
подписчиков
برای شنیدن رادیو تراژدی و خرید کتاب تراژدی به وب‌سایت ما سر بزنید Radiotragedy.com ارتباط با ادمین @radiotragedy_admin
رادیو تراژدی
تغییر شیفت در پالایشگاه آبادان، ۱۳۳۵ @Radiotragedy
صدای فِیدوس.
اولش این صدا ناآشناست. صدایی مزاحم است. هیچکس به‌ش عادت ندارد. غریبه‌ها نمی‌دانند چرا هر روز صبح این صدا شنیده می‌شود.

آبادانی‌ها می‌دانند این صدای آژیر است؛ آژیر خطر نه آژیر حاضر شدن سرِ کار. ساعت هنوز برای مردمِ ایران وسیله اشرافی است و انگلیسی‌ها خبر دارند که کارگران ایرانی پول ندارند تا ساعت بخرند. پس برای اینکه کارگران سرِ وقت سرِ کارشان حاضر شوند آژیری را به شرکت SECOMAK سفارش داده‌اند و کنار تاسیساتِ پالایشگاه نصب کرده‌اند. فِیدوس با کمک باد هر روز صبح سه بار آژیر می‌کشد؛ اول‌بار سه سوتِ پشتِ سرِ هم برای بیدارباشِ کارگرانی که هر جای آبادان زندگی می‌کنند. بارِ دوم دو سوتِ ممتد برای اینکه کارگران بجنبند و خودشان را به پالایشگاه برسانند و بارِ سوم یک بار سوت؛ این آخرین اخطار است چون بعدِ آن درهای پالایشگاه بسته می‌شوند و دیگر کسی را توی پالایشگاه راه نمی‌دهند.

صدای فیدوس احتمالاً اولین صدایی است که عباس شهریاری و دوانی‌های همراهش می‌شنوند‌ هنوز شهر را ندیدند و مدام از ساکنان شهر پرس و جو می‌کنند تا شنیده‌ها را ببینند. شنیده‌اند آبادان بنگله دارد، باشگاه قایق‌رانی و اسب‌سواری دارد، سینما دارد، بیمارستان دارد، سرویس ایاب‌ذهاب دارد، خانه‌های ۵۰۰ متری دارد، آب لوله‌کشی و لوله‌کشی فاضلاب دارد، باشگاه تفریحی و استخرهای متعدد برای شنا دارد.

اما این‌ها شنیده‌هاست. ایرانی‌های کمی هستند که این‌ها را دیده‌اند. ایرانی‌ها اغلب راهی ندارند به محلات انگلیسی‌ها، به دو محله‌ی بِرِیم و بوارده که خانه‌های ویلایی‌اش مختص مهندسان سینیور و جونیورِ انگلیسی شرکتِ نفت است. آن‌چه ایرانی‌ها می‌بینند ایستگاه‌های ایست‌بازرسی است با سربازهای هندی، مسجد رَنگونی‌هاست که پذیرای سُنّی‌هاست، خانه‌های حصیری است، زمین‌های باتلاقی و فاضلابی است که جزرومد رودخانه‌ی بهمنشیر و اروند را با خودشان می‌برند. مگس است و پشه. بوی گند و کثافت است که اغلب با بوی گِیس مخلوط می‌شود و سَرِ هر آدمی را درد می‌آورد.

آبادانِ رویایی در فاصله یک کیلومتری دوانی‌هاست اما آنها نمی‌توانند به‌ش نزدیک شوند. هیچ ایرانی نمی‌تواند….

از کتاب رفیق‌کُشی
گزارشی از زندگی عباس شهریاری بزرگترین جاسوس ساواک در حزب توده
نوشته کریم نیکونظر

خرید فقط از وب‌سایت رادیو تراژدی
RadioTragedy.com
تغییر شیفت در پالایشگاه آبادان، ۱۳۳۵
@Radiotragedy
وزیر: دیشب هم‌شیره هم راجع به جناب عالی با من مذاکره کردند. من فکر چندین مقام برای شما کرده‌ام، ولی اول بفرمایید ببینم، مختصر اطلاعاتی از حقوق دارید یا نه؟

جعفرخان: خیر، ابداً.

وزیر: بسیار خوب، بسیار خوب. از طب چطور؟ آیا قدری طب خوانده‌اید؟

جعفرخان: به‌هیچ‌وجه. ابداً از طب اطلاعی ندارم.

وزیر: بسیار خوب. حالا بفرمایید چند زبان خارجی می‌دانید؟

جعفرخان: فقط فارسی را می‌دانستم؛ آن را هم فراموش کرده‌ام.

وزیر: به به، بسیار اعلی! شما شخصی هستید که پی‌اش می‌گشتم. پس اجازه بدهید انتخاب شما را برای تصدی مشاغل ذیل تبریک بگویم؛ از امروز ریاست محکمه‌ی استیناف تجارتی، مدیریت مدرسه طب‌ی بحری و ریاست دارالترجمه‌ی همین وزارتخانه را عهده‌دار خواهید بود. حقوق شما هم ماهی ۱۷۰۰ تومان است به اضافی ۴۲۰ تومان کمک‌خرج و ۱۸۰ تومان فوق‌العاده و مخارج حمل‌ونقل و رخت‌شویی مطابق نرخ کنترات مستخدمین اروپایی!


نمایشنامه «ایرانی‌بازی» اثر حسن مقدم، تاریخ انتشار ۱۳۰۳

به نقل از «این هوا را نفس نکش» داستان زندگی حسن مقدم؛ نمایشنامه‌نویسی که دچار نفرین شد (نوشته‌ی هدیه رهبری) از کتاب تراژدی، شماره ۱۱، دی ۱۴۰۲

خرید از وب سایت ما
رادیو تراژدی
🔻 قصه‌ی خون؛ سیدحسین فاطمی شماره‌ی تازه‌ی رادیوتراژدی قصه‌ی زندگی حسین فاطمی است؛ مردی که ستاره‌ی بختش در دهه‌ی بیست درخشید اما سیاست‌بازی و کینه‌ها از پا درش آورد. فاطمی کارش را با روزنامه‌نگاری شروع کرد، در فرانسه در رشته‌ی حقوق تحصیل کرد و بعد از بازگشت…
«اعدام ممکن است در مورد مصدق عاقلانه نباشد ولی شاید برای فاطمی، اگر دستگیر شود، بهترین راه حل باشد. تا زمانی که اینگونه افراد زنده هستند و در ایران به سر می‌برند، همیشه خطر ضد کودتا وجود دارد. شدت عمل ضروری است…»

-ساموئل فال، از اعضای سفارت انگلیس در تهران در زمان کودتا

سید حسین فاطمی پس از شش ماه زندگی مخفی در تهران، در ۶ اسفند ۳۲ بازداشت شد. او را در ۱۸ مهر ۳۳ به مرگ با جوخه آتش محکوم کردند و تجدیدنظرخواهی‌ موفق نبود. سرانجام در سحرگاه ۱۹ آبان ۱۳۳۳ وزیر خارجه‌ی دکتر مصدق اعدام شد.

اپیزود ۳۴ رادیو تراژدی «قصه‌ی خون؛ سیدحسین فاطمی» را در تلگرام رادیو تراژدی بشنوید.
@RadioTragedy
ترافیک خیابان سعدی جنوبی، پایین میدان مخبرالدوله، دهه ۴۰

واقعیت این است که هرچه از شروع دهه‌ی ۴۰ شمسی می‌گذشت وضع هوا بدتر می‌شد. حالا دوره‌ی رونق ساخت صنایع در ایران بود و تجار سنتی رو آورده بودند به ساخت کارخانه‌های مختلف. بدتر اینکه به مرور مشکلات انقلاب «شاه و مردم» هم معلوم شد؛ سیل روستاییانی که زمین‌های کوچک داشتند، کار سرِ زمین‌ها را از دست داده بودند و به امید زندگی بهتر سمت شهرهای بزرگ، از جمله تهران، سرازیر شده بودند، بحران تازه‌ای بود که فکری برایش نشده بود. امید این مردم به یافتن کار در پایتخت بود و هدف‌شان ساختن زندگی معمولی و ای‌بسا زندگی‌ای بهتر از قبل. اما این مقدمه‌ای بود برای آماس کردن شهرهای بزرگ‌ و تازه این یک مشکل بود؛ استفاده‌ی ساکنان شهرها به خصوص تهران از ماشین‌های شخصی، افزایش عبورومرور کامیون و مینی بوس، و سوزاندن مازوت و گازوئیل در کارخانه‌ها همگی آواری شده بود برای شهری که نماد توسعه بود و ناچار بود به‌زور رشد کند.

مرگ قسطی
آلودگی هوا چطور به مسئله ما بدل شد
از کتاب تراژدی، شماره ۲

چاپ اول این کتاب کمیاب شده و فعلا فقط در چارچوب بسته‌ی کامل ۱۴ تایی کتاب تراژدی به فروش می‌رسد.
رادیو تراژدی
شماره‌ی یازدهم فصل سوم حسن تفضلی شماره‌ی تازه‌ی رادیوتراژدی درباره‌ی حسن تفضلی است؛ کسی که در شهر مادری‌اش کاشان به کار نساجی مشغول شد و کم‌کم کارخانه‌ی مدرنی راه‌اندازی کرد. تفضلی نه تنها بازار داخل که بازار غرب آسیا را هدف قرار داد و موفق شد کارش را توسعه…
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
امروز ۹ آبان سی و هفتمین سالروز درگذشت حسن تفضلی معروف به حاجی ارباب است. مردی که در شهر مادری‌اش کاشان به کار نساجی مشغول شد و کم‌کم کارخانه‌ی مدرنی راه‌اندازی کرد. تفضلی نه تنها بازار داخل که بازار غرب آسیا را هدف قرار داد و موفق شد کارش را توسعه دهد. او همزمان خدمات ویژه‌ای برای کارگرانش درنظر گرفت و به نیکوکاری شهره بود. از او به عنوان پدر نساجی ایران یاد می‌شود.

قصه‌ی زندگی و کار او را در اپیزود ۴۹ رادیوتراژدی بشنوید.
@Radiotragedy
رادیو تراژدی
فصل سوم، شماره سیزدهم شهیدان دریا، برادران بایندر تازه‌ترین شماره پادکست رادیو تراژدی به زندگی غلامعلی و یدالله بایندر اختصاص دارد، دو برادر و دو فرمانده‌ی نیروی دریایی ایران که در شهریور ۱۳۲۰ و در جریان حمله‌ی انگلیس و روسیه به جنوب و شمال ایران، از مرز‌های…
«این مرز محافظ را نیرو بخش و آن را چنان که به میراث برده‌ای به دست آیندگان بسپار».

از وصیت‌نامه‌ی غلامعلی بایندر، فرمانده‌ی قوای بحریه‌ی جنوب در زمان حمله‌ی انگلیس و روس به ایران در شهریور ۱۳۲۰

@RadioTragedy
«هشت نه سال می‌شه، این‌قدر بود وقتی می‌رفت، حالا باید ماشالله مردی شده باشد اما چه فایده! لابد دیگر نه دینی دارد نه مذهبی، آآآ خدا لعنت کنه اون پدرش، که این طفلک را از دست ما گرفت، بعد با خودش برد اونجا توی این فرنگی‌ها...»

شب هشتم فروردین ۱۳۰۱ خورشیدی سالن گراند هتل بیخ تا بیخ پر از تماشاچی بود که چشم دوخته بودند به صحنه و محو بازی زنی جوان بودند که نقش مادر جعفرخان ابجد مستفرنگی را بازی می‌کرد. زنی که آنچنان غرق در نقش خود شده بود که نه لهجه‌ی ارمنی تبریزی‌اش نه چهره‌ی جوانش که بزک و شلیته‌ی شلوار هم نتوانسته بود آن را پنهان کند به چشم می‌آمد.

او آن‌چنان غرق نقش بود که نقش‌های دیگر را هم از چشم انداخته بود. آن زن جوان که دختر شش ماهه‌اش را پشت صحنه گذاشته بود، آن شب فروردینی ستاره‌ی سالن گراند هتل بود که بعدها جایش را به تئاتر تهران داد و باعث شد حسن مقدم مهم‌ترین نمایش زندگی کوتاهش و یکی از مهم‌ترین آثار ادبیات نمایشی معاصر ایران را به او تقدیم کند: بانو تریان.

از کتاب ۷ تراژدی
نویسنده: فرزانه ابراهیم‌زاده

خرید از وب‌سایت ما
Radiotragedy.com
رادیو تراژدی
Hogoyeek.com – Radio Tragedy S01E06 The Eternal Exile - life of Mahmoud Darwish
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
زندگی و شعر محمود درویش با تاریخ فلسطین تنیده شده. قسمت ششم رادیو تراژدی «تبعیدی ابدی» را در همین کانال بشنوید.

@RadioTragedy
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
از مقدمه‌‌ی کتاب تراژدی، شماره‌‌ی یک

خرید کتاب‌های تراژدی از وب سایت ما
Radiotragedy.com
رادیو تراژدی
@RadioTragedy
کریم نیکونظر: عمویم در را باز کرد و من آمدم داخل. آنجا بود که محفلی دوستانه دیدم شامل چهار نفر. همان لحظه همه به هم معرفی شدیم حسن شش‌انگشتی، پرویز، و ل.

کمی بعد فهمیدم که ل آبادانی است و زمان جنگ معلم بوده و ساکن شهر کوچک سربندر که جنگ‌زده‌ها آبادش کرده بودند. بعد که ل همراه پرویز رفت عمویم قصه‌اش را گفت.

ل یک روز در مدرسه بود که صدای هواپیماها را شنیده بود و بعد صدای انفجار به گوشش خورده بود و لرزش زمین را حس کرده بود. دویده بود بیرون و بچه‌ها را برده بود توی پناهگاه سیمانی گوشه‌ی مدرسه. اما کمی بعد یکی از همسایه‌ها با پای برهنه آمده بود دنبالش. همان مرد پابرهنه به او گفته بود که زن و بچه‌اش در بمباران کشته شده‌اند. هواپیمای عراقی موقع برگشت به خاکش بمب‌هایش را نه در بیابان که روی شهر خالی کرده بود و یکی از آنها افتاده بود ۵۰ متری خانه‌ی ل و خانواده او زیر آوار جان داده بودند.

ل از همان وقت آواره شد. بعدِ جنگ رفته بود آبادان اما طاقت نیاورده بود و آمده بود تهران و شده بود معلم ادبیات کنکوری‌ها. ولی کم‌کم حالش بد شده بود و پناه برده بود به افیون. نفهمیدم عمویم چطور پیداش کرده بود اما او یکی از اعضای ثابت محفل خانه‌ی ولنجک بود...

هراس ابدی
تکه‌هایی پراکنده درباره خانه، عصیان و بی‌خانمانی
نوشته کریم نیکونظر
از کتاب تراژدی شماره دوم
Radiotragedy.com
رادیو تراژدی
@Radiotragedy
اما این‌ها در برابر ابزاری که کمی بعد به مُقربی داده شد چیزی نبودند. تا آن زمان روش جاسوسی کاملاً سنتی بود اما از روزی که پیتر وسایل الکترونیکی خاصی را به مقربی تحویل داد همه چیز تغییر کرد.

اولین ابزار یک پیچ‌گوشتی به طول ۴۰ سانتیمتر بود که بین میله و دسته‌اش یک ساچمه‌ی دکمه‌مانند داشت. مقربی موقع عبور از جلو دیوار سفارت شوروی آن را سه بار فشار می‌داد و در داخلِ سفارت، ماموری علامت احضار را دریافت می‌کرد. معنی پیام این بود که دوشنبه‌ی هفته بعد قرار ملاقاتی در ساعت ۲۱:۳۰ ترتیب داده شود...

جز این‌ها روش‌های دیگری هم برای تماس با مقربی در نظر گرفته شده بود. گاهی بعد از ساعت ۱۰ شب با خانه‌ی او تماس می‌گرفتند و اگر مقربی خودش گوشی را برمی‌داشت از او می‌پرسیدند: «منزل آقای دکتر بامداد؟» و مقربی می‌گفت: «آقای دکتر صد سال است اینجا نیست.» این نشانه‌ای بود از وضعیتِ سفید و گفتگو بین دو طرف شروع می‌شد...

اگر قرارها به هر علتی به تعویق می‌افتاد مقربی موظف بود در سه‌شنبه‌ی آخرِ هر سه ماه مسیحی، ساعت ۲۱:۳۰، مقابل هتل میامی برود و یک کتاب در دست چپش بگیرد. اگر مامورهای ک.گ.ب او را می‌دیدند نزدیکش می‌شدند و می‌پرسیدند که «آرتیستای ژاپنی اینجا برنامه دارند یا نه؟» و  مقربی هم می‌گفت «خیر، آرتیست‌های ژاپنی در شکوفه‌ی نو برنامه اجرا می‌کنند.»

یهودا در ارتش شاه
بزرگترین جاسوس شوروی در ایران چه کسی بود؟
نوشته‌ی کریم نیکونظر

از کتاب تراژدی، شماره ۱
خرید از وب سایت ما
RadioTragedy.com
فکر می‌کردم خبر شده باشی که دو ماه و نیم است به اداره نمی‌روم (خودم خسته شدم و بهانه‌ای پیدا کردم و خانه نشستم) مدتی گذشت و اولیای امور دیدند به هیچ ترتیبی حاضر به مراجعت نیستم یک معاون دفتر دیگر برگزیدند و باز مدتی گذشت و برای من حکم ریاست اداره انباره‌ها را صادر کردند که محل دزدی است و یکی از کارمندان زرنگش در تهران از مال حلال دزدی اداری صاحب خانه و زندگی و اتومبیل شخصی شده!

توی این انبارها که در تهران و خراسان و آذربایجان و اهواز و کاشان و غیره است مقادیر معتنابهی ریل و تراورس آهنی و سایر مصالح ساختمانی راه و راه‌آهن است و زمام امور آنها را طبق حکم صادره به من به دست من سپرده‌اند، مخلصم هم حکم را دریافت کرد (که استنکاف نکرده باشد و منتظر خدمت نشده باشد!) و مطلقاً به محل ریاست خود نرفت و تا بحال نیز همچنان در اعتصاب یک‌نفری خود برقرار است و حقوق می‌گیرد و می‌خواهد از مرخصی و ایام معذوریت استفاده کند، تا از این زندگی بی‌شکل کنونی خود هم خسته بشود...

از نامه‌ی مرتضی کیوان به مصطفی فرزانه
تهران شنبه ۳ اسفند ۱۳۳۰


کتاب تراژدی شماره ۳ 
Radiotragedy.com
رادیو تراژدی
پس هر وقت از این مرزی که به چشمت آذرخیز است و آبش همه تلخ و شور می‌باشد می‌گذری… @radiotragedy
وقتی که خلیجِ فارس در زمان صلح چنین اهمیتی را دارا باشد، بدیهی است که در صورت پیدایش جنگ، یعنی هنگامی که احتیاجات از هر حیث چندین برابر می‌شود، در دست داشتن این دروازه‌ی کشور و باز بودن آن به روی دنیا، تا چه حد در سرنوشت ایران حکم‌فرماست.

و به این جهت است که باید گفت تو ای ایرانی که در سرزمین خوش آب و هوای داخله‌ی کشور و نواحی شمالی آن، در سایه‌ی درختان و باغ‌های مصفا، تماشای طبیعت قشنگ و روان‌آسای ایران را می‌نمایی و از همه لذت‌های زندگانی در این کشور سرتاسر زرخیز می‌توانی کام خویش را شیرین سازی، و به این جهت به اندازه‌ای دلبستگی به دهکده یا شهرستان خویش پیدا کرده که با سختی به دهکده یا شهرستان همسایه به هنگام ضرورت مسافرت می‌کنی، باید بدانی که هرگاه روزی ایران مرز دریایی را از دست بدهد و یا با نیروی لازمه نتواند در آب‌های آن حکم‌فرمایی کند، در دهکده‌ی خودت مانند مرغی در قفس گرفتار شده، همه شیرینی‌هایی که امروزه در زندگانی داری به کامت تلخ گشته، ناچار هستی آنچه داری به ارزش کم از دست بدهی و آنچه به آن احتیاج داری به بهای جان به دست آوری.

پس هر وقت از این مرزی که به چشمت آذرخیز است و آبش همه تلخ و شور می‌باشد می‌گذری و یا از آن سخنی می‌شنوی، بدان که این آذر، مایه‌ی زندگی ایران و آن تلخی و شوری برای فرو بردن به کام دشمنان آن بوده....

از کتاب «خلیج فارس»، دریادار غلامعلی بایندر، ۱۳۱۷ شمسی

@rafiotragedy
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
در روز جهانی پادکست، اپیزودهای مورد علاقه‌تون از رادیو تراژدی رو در اینستاگرام ما کامنت کنید 😌✌️

Instagram.com/radiotragedy
Telegram Center
Telegram Center
Канал