فلسفه بدون مرز

#دکارت
Канал
Логотип телеграм канала فلسفه بدون مرز
@philosophybimarzПродвигать
10,56 тыс.
подписчиков
786
фото
276
видео
137
ссылок
فلسفه در جستجوی حقیقت است,اما مدام از خود می پرسد ایا حقیقتی وجود دارد؟ پیج فلسفه بدون مرز🤟 https://www.instagram.com/philosophybimarz/ ادمین :تبلیغ شما در تعرفه جدید هم در استوری اینستاگرام و هم در تلگرام پست میشه به دایرکت پیج اینستاگراممون بیاید
‌ ■ #آرتور_شوپنهاور؛ #فیلسوف_بدبین

شوپنهاور زندگی را یک بدبیاری تمام عیار می دانست؛
–«می توانیم زندگی خود را رویدادی بدانیم که به طرزی بی فایده و ناراحت کننده خواب سعادتمندانه نیستی را بر هم می زند.»
–«وجود بشر باید نوعی اشتباه باشد.»
او عقیده داشت؛”امکان نداشته این جهان کار موجودی رحیم بوده باشد،بلکه کار شیطانی بوده که موجودات را آفریده تا از مشاهده رنج های آنان لذت ببرد.”
به فلسفه روی آورد زیرا از دید او زندگی کسب و کاری اندوهناک است که باید آن را صرف تأمل درباره خودش کرد.
تنهایی را بسیار می پسندید.در اثر شاهکارش،
#جهان_به_مثابه_اراده_و_بازنمود
دلیل نداشتن دوستان زیاد را اینگونه توضیح می دهد:«نابغه به ندرت می تواند خوش مشرب و معاشرتی باشد،زیرا کدام یک از مکالمات دونفره ممکن است واقعا به اندازه تک گویی های خودش هوشمندانه و جالب باشد؟»

از #زنان دوری می جست زیرا زندگی را آن قدر کوتاه،نامعلوم و زودگذر می دید که ارزش آن را ندارد که خود را با تقلای زیاد در آن به دردسر بیندازیم.
هرچند شهرت ناشی از چاپ مجدد کتابش و به دنبال آن افزایش توجه زنان به او #دیدگاهش_درباره_زنها را ملایم تر نمود.به جای این که آن ها را «مناسب پرستاری و معلمی ابتدایی ترین دوران کودکی ما» بداند،«درست به این علت که خودشان کودک مآب،احمق و کوته بین و در یک کلام،در سراسر زندگی خود کودکانی بزرگ هستند»، آن ها را قادر به فداکاری و کسب بصیرت می داند.
باز در خصوص موردتوجه بودن گفت؛
«بزرگ ترین لذت ما این است که ما را بستایند؛ولی ستایندگان حتی اگر انگیزه ای برای این کار داشته باشند،چندان مایل نیستند که ستایش خود را ابراز کنند.و بنابراین،خرسندترین انسان کسی است که توانسته خالصانه خودش را بستاید،مهم نیست چگونه.»

■ دیدگاه شوپنهاور درخصوص دیگر فلاسفه”

–شوپنهاور همزمان با #هگل به تدریس فلسفه در دانشگاه برلین پرداخت.او فلسفه هگل را این چنین ارزیابی میکرد:« آرای بنیادین آن بیهوده ترین توهمات هستند،جهانی واژگون شده،لودگی فلسفی...مضامینش توخالی ترین و بی معناترین نمایش کلماتی هستند که تاکنون ابلهان به آن گوش سپرده اند و نحوه ارائه آن نفرت انگیزترین و بی معناترین پرت و پلاگفتن است...»

–به #گوته و آثار او علاقه مند بود.در یکی از دیدارهایشان گوته برای او بیتی سرود:
“اگر می خواهی از زندگی لذت ببری
باید برای جهان ارزش قائل شوی.”
شوپنهاور در مقابل نقل قولی از #شانفور آورد؛
« بهتر است انسان ها را همان طوری که هستند بپذیریم،به جای این که تصویری خیالی از آن ها ترسیم کنیم.»

آثار #سنکا را خوانده و او را بسیار می ستود.
مجذوب ادیان شرقی به طور عام و آیین برهمنی به طور خاص بود.

–ساعات زیادی را می خوابید.با مقایسه خودش با دو تن از متفکران مورد علاقه اش زیاد خوابیدن هایش را توجیه می کرد:« هرچه انسان ها پیشرفته تر باشند و هرچه مغزشان فعال تر،بیش تر به خواب نیاز دارند؛#مونتنی و #دکارت بخش زیادی از عمرشان را در خواب بوده اند.»
«اگر زندگی و هستی شادی آفرین بود،در آن صورت همه با بی میلی به حالت ناهشیار خواب نزدیک می شدند و با شادی دوباره از خواب برمی خاستند ولی درست عکس این امر مصداق دارد.»

■ نظریه شوپنهاور در باب #عشق و #ازدواج

فلاسفه سنتاً به موضوع عشق علاقه ای نداشته اند زیرا از نظر آنان مصیبت های عشق بیش از حد بچه گانه است و باید آن را به شاعران و مجنونان واگذار نمود.
اما شوپنهاور از این بی تفاوتی حیرت کرد و آن را نتیجه انکار متکبرانه جنبه ای از زندگی می دانست که تصور انسان از خودش به عنوان موجودی عقلانی را نقض می نمود؛
«عشق در هر ساعتی جدی ترین اشتغالات را بر هم می زند،و گاهی برای لحظه ای حتی بزرگ ترین اذهان را فلج می نماید...عشق گاهی نیازمند قربانی کردن سلامت،
ثروت،مقام و خوشبختی است.»
شاید شوپنهاور از آشوب و نگرانی ناشی از عشق متنفر بود ولی آن را نامناسب و تصادفی نمی دانست:
«چرا این همه سرو صدا و هیاهو؟ چرا این همه اضطرار،دلشوره و تقلا؟..این جا هیچ چیز بی اهمیتی وجود ندارد؛برعکس، اهمیت این موضوع با جدی بودن و شور و شوق این کار کاملا متناسب است.هدف غایی تمام روابط عشقی واقعا مهم تر از تمامی دیگر اهداف زندگی انسان است و بنابراین کاملا سزاوار همان جدیت شدیدی است که همگان در مورد عشق نشان می دهند.»
اما هدف از عشق چیست؟
#مونتنی اذهان ما را تابع بدن ما می دانست ولی شوپنهاور فراتر رفت و به نیرویی در درون ما پرداخت که به نظر او همواره بر عقل غلبه دارد،نیرویی آن قدر قوی که همه نقشه ها و داوری های عقل را درستکاری می کند و این نیرو را #اراده_معطوف_به_حیات نامید و آن را سائقه ای ذاتی در انسان ها برای بقا و تولیدمثل تعریف کرد.


@Philosophybimarz
◾️مدت ها قبل برای اولین بار دریافتم بسیاری از عقاید نادرست را از زمان کودکی به عنوان آرا درست پذیرفته بودم و متوجه شدم که ساختار اندیشه ی من که تماما بر مبنای این عقاید نادرست شکل گرفته بود تا چه اندازه غیرقابل اعتماد بود.


◾️بنابراین فهمیدم اگر قصد داشته باشم در علوم به نتایج مستحکم و ماندگار دست یابم، باید یکبار برای همیشه خود را از قید تمامی آرایی که قبلا پذیرفته ام رها سازم و کار خود را از مبنایی کاملا جدید آغاز کنم.

▪️از نوشته های #دکارت

@philosophybimarz
◾️#مونتسکیو می گوید اقوام سکایی دو چشم غلامان خود را می کندند تا هنگام زدن کَره حواسشان جمع تر باشد. انگیزیسیون نیز چنین می کند و در تمام کشورهایی که این دیو مهیب فرمانرواست، همه ی مردم کورند. بیش از صدسال است که در انگلستان مردم دو چشم دارند و مردم فرانسه نیز می خواهند یک چشم خود را باز کنند. اما گاه کسانی در جامعه پیدا می شوند که با یک چشم هم مخالفند. این گونه اشخاص بیچاره شبیه دکتر « بالوارد » در « کمدی ایتالیایی » هستند که می خواهد همیشه نوکرش مرد زشتگویِ احمقی باشد و از خدمتکار هوشمندِ بصیر بیم دارد.
اگر در مدح حضرت «سوپر بوس فادوس» قصیده ای یا برای معشوقه ی آن جناب غزلی بسازید یا به دربانش کتاب جغرافیایی اهدا کنید، از شما پذیرایی گرمی خواهد کرد. اما اگر فکر مردم را روشن کنید، شما را درهم خواهند شکست.
( #دکارت) ناچار جلای وطن می کند. « گاسندی » متهم می شود. « آرنو » در تبعید بسر می برد. با هر فیلسوفی همان می کنند که بنی اسرائیل با پیمبران خود کردند.
چگونه می توان باور کرد که در قرن هجدهم فیلسوفی به محاکم عرفی کشیده شود و از آن پس در محاکم شرع به جرم اینکه گفته است: «اگر مردم دست نمی داشتند از کار صنعت و هنر باز می ماندند.» به بی دینی محکوم گردد؟ باید منتظر بود که به زودی کسی را هم به جرم اینکه گفته است : « آدم بی سر نمی تواند فکر کند» به اعمال شاقه محکوم کنند و یکی از قضات چنین استدلال کند که : روح جوهر محض است و سر جز مادّه چیزی نیست. خداوند می تواند روح را همانطور که در مغز آدمی قرار داده است در پاشنه ی پای او جای دهد. پس من شما را به بی دینی محکوم می کنم. »
شاید بزرگترین بدبختی یک مرد فاضل و ادیب در این نیست که مورد حَسدِ همکاران یا هدف افترا و تحقیر فرمانروایان جهان باشد؛ بزرگترین مصیبت برای او این است که محکوم رأی گروهی احمق شود. احمقان گاه کارهای عجیب می کنند. خاصه وقتی که موهوم پرستی نیز با بلاهت توأم شود و حماقت با حسّ انتقام جویی درآمیزد. بدبختی دیگر اهل ادب نیز اینست که به چیزی دلبسته نیست. یک فرد متوسطه جامعه، در دستگاه دولت مقام کوچکی برای خود می شمرد و به همین سبب همکارانش از او جانبداری می کنند و اگر بر او ستمی رود، به سهولتی مدافعانی پیدا می کند. اما اهل ادب بی یار و یاور است. مثل ماهی بالدار، که اگر کمی از آب بالا پرید, طعمه ی طیور می شود و اگر سر زیر آب برد، به کام ماهیان دریا می رود.

▪️#فرانسوا_ولتر
▪️#منتخب_فرهنگ_فلسفی
▪️#نصرالله_فلسفی

@philosophybimarz