Arthur Schopenhauer

Канал
Логотип телеграм канала Arthur Schopenhauer
@philosophy_arthurschopenhauerПродвигать
269
подписчиков
-واقعیت در تضاد با حقیقت است، آیا توان شنیدن حقیقت را داری؟! -لایه‌هایِ پنهانِ یک ذِهنِ مشَوّش
هر کار خیر و بی منفعتی یک عمل اسرارآمیز و یک راز (mysterium) است.

انسانها برای توضیح دادن آن، باید به انواع و اقسام افسانه‌ها متوسل شوند.

در دید کانت همه ستونهای خداپرستی بهترین تفسیر و توضبح برای آن عمل رازآمیز است.

کانت خداپرستی را فرضیه‌ای قلمداد کرده که به لحاظ نظری برهان‌ناپذیر است، ولی برای اهداف عملی اعتبار دارد.




#آرتور_شوپنهاور
#متعلقات_ملحقات
هیچ‌چیز قرار نیست سوگ‌تان را برطرف کند، نه این کتاب‌کار و نه هیچ منبع دیگری. برطرف‌شدن سوگ چیزی نیست که دنبالش می‌گردیم. ما به دنبال همراهی، پذیرش و ابزارهایی هستیم که این سوگ را در ذهن و دل‌تان تنها کمی تسکین ببخشند.


سوگ تجربه‌ای همه‌جانبه است؛ خستگی بیش از حد شما علتی دارد، این‌که ممکن است طاقت شما به اندازهٔ قبل نباشد علتی دارد، این‌که تمرکزتان از بین رفته و حتی چیزهای ساده هم برای‌تان گیج‌کننده هستند علتی دارد. ذهن‌تان در تلاش است چیزی را درک کند که با عقل جور درنمی‌آید. جسم‌تان در تلاش است غیرممکنی را درون خود نگه دارد. کل سیستم‌تان خیلی سخت کار می‌کند فقط برای این‌که بتوانید هر روز جان سالم به‌در ببرید.


متأسفانه اظهارنظرهای گستاخانه، بی‌ملاحظه و تحقیرآمیز به طور متوسط اتفاق می‌افتند. بیش‌تر افراد نمی‌خواهند بی‌رحم باشند، فقط راه بهتری برای رفتار با دیگران یاد نگرفته‌اند.


سوگ مشکلی نیست که حل‌وفصل شود، تجربه‌ای است که باید با آن کنار آمد.



📌چگونه رنجی را که نمی توانیم درمان کنیم به دوش بکشیم.
✍️مگان دیواین
مترجم: مهشید شبانیان
209
Shahin Najafi
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
چندثانیه و چکیده یک عمر انسانیت
اگر برای آرزوهای خود هدفی تعیین کنیم و آزمندی را مهار کنیم، عصبانیت را به بند کشیم و پیوسته به یاد داشته باشیم که تنها بخش محدود و کوچکی از خواسته‌های هر فرد دست‌یافتنی است و بسیاری از ناملایمات اجتناب ناپذیر هستند، آنگاه خواهیم توانست همه چیز را تحمل کنیم و از خیلی چیزها چشم پوشی کنیم.



#هنر_خوشبختی
#آرتور_شوپنهاور
قاعده بیست و ششم
اگه بگن کیمیا چه بود و چه کسی بهش دست یافته بود من میگم #خیام و این شعرش:

ای دل ز زمانه رسم احسان مطلب
وز گردش دوران سر و سامان مطلب

درمان طلبی، درد تو افزون گردد
با درد بساز و هیچ درمان مطلب

خرم دل آن کس که معروف نشد
در فوطه و در اطلس و در صوف نشد

سیمرغ وش از سرّ دوعالم برخاست
در کنج خراب همچو من بوف نشد

تا راه قلندری نپویی نشود
رخساره به خون دل نشویی نشود

سودا چه پزی تا که چو دلسوختگان
آزاد به ترک خود نگوئی نشود
جهان در نظر نوجوان مانند باغ عدن است، مکان امن و راحتی‌بخشی که همه ما در آن زاده شده‌ایم. کمی بعد عطش زندگی واقعی در ما ایجاد می‌شود، یعنی انگیزه عمل و رنج، که ما را به درون همه این جهان می‌کشاند.

آنگاه با جنبه دیگر جهان آشنا می‌شویم، با بود جهان، یعنی اراده، که در هر گام بلاشک با مانعی روبرو می‌شود. سپس به تدریج سرخوردگی پدید می‌آید و با خود می‌گوییم: "زمان اوهام به سر رسید" و با این حال سرخوردگی ما گام به گام افزایش می‌یابد و مدام به مرور زمان کامل‌تر می‌شود.


بنابراین می‌توان گفت که زندگی در کودکی و نوجوانی در چشم ما به منزله صحنه نمایشی است که از دور دیده می‌شود، در میانسالی و سالمندی همان صحنه بسیار نزدیک و واقعی‌تر است.



#آرتور_شوپنهاور
#درباب_حکمت_زندگی
Arthur Schopenhauer
هر سال اواسط شهریور یه حس عجیبی رو تجربه میکنم که در طول سال بی سابقه است. حس تغییر، جمود، کرختی، سرگشتگی و حیرانی، حس هیاهوی آغاز سال نوی تحصیلی، هیجان بوی کتابهای نو، ارتباطات نو، حس روزهای کوتاه، سرمای هوا، خزان برگها، بارونهای شبانه،بوی خاک، حس سکوت، حیرت،…
به رسم هر شهریور، از حس و حالم میخواستم بنویسم، ولی یادم آمد که من هزاران کیلومتر از سرزمینم دورم و این احساس سنگینی و کاملا نادری برایم دارد. من به رسم سال‌های قبل از احساسات شاید آزاردهنده گذشته ناراحت نمی‌شوم، حتی در حسرت تکرار آنها هستم. من در حسرت تکرار لذت‌های کوچک گذشته سیر میکنم و می‌دانم حداقل به زودی تکرار نمی‌شود. شاید اصلا حقیقت تلخ ولی بسیار ارزشمند ماجرا اینجاست که نباید تکرار شود. لذتی که تکرار شود، ارزشش را از دست می‌دهد، مثل زندگی. زیباییش به تکرارناپذیری آن است. ولی درسی که گرفته‌ام، از کوچکترین اتفاق ساده‌ای چنان استفاده میکنم که تا جرعه آخر از آن بنوشم.

من اگر به گذشته برگردم به احتمال زیادی همچنان به رفتن فکر میکردم و آن را انتخاب میکردم، شاید چون حسرت تجربه نکردن آن بسیار بزرگتر از سختی انتخاب کردن آن است. از درستی انتخابم اصلا مطمئنم نیستم ولی از اینکه به روح تشنه آماده تجربه ناشناخته‌ها اجازه کنجکاوی داده‌ام راضی هستم. از اینکه از دیوار امن خود فراتر رفته‌ام و این خطر را پذیرفته‌ام.

سوالی که همیشه و هر لحظه با خود در ذهنم تکرار می‌کنم؛ براحتی میشد ایرانمان کشوری برای همه ایرانیان با تمام سلایق با یکی از بهترین و باکیفیت‌ترین زندگی‌ها باشد ولی نشد. تلاش کردیم ولی نتیجه نداد. خواستیم ولی به دست نیامد، ولی امید دارم که همه ما روزی گرد هم خواهیم آمد و در آن کوچکترین شکی ندارم. خاک ایران فراموش نشدنی است. برای همه هم‌میهنانم در سراسر دنیا همیشه آرزوی عزت، سربلندی، سلامتی و رفاه داشته و دارم.


27.05.1403
17.08.2024
باید در برابر مشکلات روزانه، کشمکشهای کوچک در مراوده و ارتباط با انسان‌ها(حیوان متمدن)، ناراحتی ‌های کم اهمیت، اعمال ناشایست دیگران، غیبت گویی‌ها و نظیر اینها مانند زیگفرید به کلاهخودی مسلح بود. اصلا نباید اینها را احساس کرد و به دل گرفت و فکر خود را مشغول آنان کرد. اینها را مانند پاره سنگی در مسیرمان از خود دور کنیم و اجازه ندهیم وارد ذهنمان شوند.



#آرتور_شوپنهاور
#درباب_حکمت_زندگی
#اندرزها_و_اصول_راهنمای_عمل
برای بردباری پیشه کردن در زندگی و برتابیدن وارسته‌وار پلشتی‌ها و انسان‌ها، محال است چیزی مناسب‌تر از این خاطره بودایی باشد؛ "این سانساراست: جهان لذت و تمنا، و از این رو جهان زادن، بیماری، پیری و مرگ: این جهانی است که نباید باشد. و همین اینجا تجمع ساکنان سانساراست. پس توقع چه چیزی بهتر می‌توانید داشته باشید؟"




#آرتور_شوپنهاور
#هنر_پیر_شدن
هیچ کس هیچ وقت مسئول وضعیت شما نیست، جز خودتان؛ افراد زیادی ممکن است در ناراحتی شما مقصر باشند؛ اما هیچ کس هیچ وقت مسئول ناراحتی شما نیست، جز خودتان.

دلیلش این است که همیشه شما هستید که تصمیم می‌گیرید هرچیزی را چگونه ببینید، چگونه به هر چیزی واکنش نشان دهید و چگونه بر هر چیزی ارزش بگذارید. همیشه شما هستید که معیاری را انتخاب می‌کنید که تجارب‌تان را با آن بسنجید.

#هنر_ظریف_رهایی
#مارک_منسن
بیش از یک ماه از مهاجرتم گذشت. در این زمان کوتاه و در عین حال بسیار طولانی، همزمان احساساتی را تجربه کردم که هیچ تجربه مشابه قبلی نداشت و برای کاملا تازگی داشتند. قبل از مهاجرت میگفتند هر چیزی که بگیری، چیزی باید بدهی و انتخاب‌های ما همیشه در طول زندگی به همین شکل بوده، ولی مفهوم واقعی این جمله بعد از مهاجرت برایم آشکار شد.

من رفاه، آسایش، آرامش، امنیت، پیشرفت، نظم، قانون و چشم‌انداز مثبتی برای آینده به دست آوردم ولی همزمان جمعی که تمام زندگیم با آنها خاطره داشتم کنارم نیستند. من استرس‌های روزمره ندارم، ولی شادی یک دورهمی عصرگاهی ساده با چایی کنار دوستان و خانواده برایم حسرت شده است. من رفاه دارم ولی از اینکه نمیتوانم این امتیاز را با بقیه به اشتراک بگزارم ناراحتم. من هنوز چند دقیقه بعد از بیدار شدنم یادم می‌آید که خارج از خانه کسی به زبان آشنایی سخن نمی‌گوید. من بعد از باز کردن پنجره خانه، صدای آشنا نمی‌شنوم.

موضوعی که برایم در این مدت تثبیت شد، کوتاهی زمان و ارزشمندی ارتباطات انسانی است که تا لحظه‌ای که کسی از دست ندهد درک درستی از آن ندارد.
انسان مدرن غربی، همزمان که در حال پیشرفت در ابعاد شغلی و فردی است، در حال اضمحلال در ارتباط با مناسبت‌های جمعی و خانوادگی است. من به وضوح درد و رنج ناشی از تنهایی پیرمردی که بعد از بازنشستگی تاکسی گرفته بود و با پای خود به خانه سالمندان کنار خانه ما آمد دیدم. و این قصه اکثر مردمان این سرزمین است. یک عمر زندگی بدون دغدغه و در آرامش، ولی روحی تهی از ارتباط‌های عمیق انسانی و غرق در تنهایی. شبهایی که پیرمردها و پیرزنهای شیک و خوش لباسی که از پنجره به بیرون نگاه میکنند و در نگاهشان انتظار را میشود دید. یک عمر زندگی مرفه، ولی سرنوشتی اغلب محکوم به تنهایی.

منکر شرایط ایران نیستم و تحت هیچ شرایطی وضعیت حاکم را بخصوص از لحاظ اقتصادی و اجتماعی مناسب حتی یک زندگی حداقلی نمیبینم، ولی میخواهم بگویم، جنس زندگی جاری در ایران، در بطن فرهنگ ایران، در متن مناسبت‌های مختلف ایران یک طعم متفاوتی از زندگی را عرضه میکند که فقط با خارج شدن از آن می‌توان به ابعاد واقعی آن پی برد. کاش می‌توانستم به همه بگویم که قدرشان را بدانید.



04.08.2024
گون از نسیم پرسید
- دل من گرفته زین جا
هوس سفر نداری،
ز غبار این بیابان؟

- همه آرزویم اما
چه کنم که بسته پایم.
به کجا چنین شتابان؟

- به هر آن کجا که باشد،
به جز این سرا، سرایم.

- سفرت به خیر اما تو و دوستی، خدا را
چو از این کویر وحشت به سلامتی گذشتی
به شکوفه‌ها، به باران
برسان سلام ما را.



گرچه معتقد به فاتالیسم یا تقدیرباوری نبودم و تمام ذهنیت من در طول تصمیم‌گیری‌ها و بزنگاه‌های مهم زندگی، آغشته به این مفهوم بود که لازمه هر رسیدنی، خواستن و در امتداد آن حرکت کردن است، ولی وقتی در خلوت شبانه خودم، به تصمیمات مهم زندگی و مسیری که طی شده بدون پرده فکر میکنم، می‌بینم نقش من در تصمیمات مهم زندگیم، نقش یک قایق‌رانی بود در اقیانوسی مواج که گرچه من پارو میزدم ولی نهایتا این موج‌های عظیم بودند که جهت دادند. من هیچ‌تر از آن بودم که حتی برای مسیر خود تعیین تکلیف کنم. با این حال به هیچ وجه منکر تلاش و تفکر و زحمت برای تصمیم‌ها و انتخاب‌هایم نیستم و میدانم حتی اگر من مسیر را مستقل طی نکرده‌ام، حداقل در انتخابش نقش داشتم ولی جهانِ بیرون از جهان درونم و عواملی که دست خودم نیست را هم نمیتوانم نادیده بگیرم.



حقیقتا عاجزم از تشخیص ماهیت این امواج که سرنوشت یا تقدیر می‌نامندش، تصادم، شانس و اقبال، یا هیچ ماهیتی پشت آن نیست و یا خدایی که در این نزدیکیست. هر چه که باشد، من در تمام مسیری که طی کرده و خواهم کرد، ملاک و مصداق هر تفکر و ماهیت هر عملم تلاش برای بهتر کردن و تحمل‌پذیر کردن زندگی و مسیر زندگی خودم و هر آنکه اطرافم است خواهد بود، فارغ از نتیجه آن و این را بدون هیچ چشم‌داشتی رسالت خود میدانم.


مسیر زندگی چه توسط ما تعیین شود و چه توسط هر عنوان و عاملی، در عمق خود فاقد هرگونه مقصد و رسیدنیست و در این مسیر نه کسی از تو عقب و نه جلوتر است. روزی که دنیای اطراف خود و دیگری را جایی بهتر برای زندگی کردی، به حد اعلی مقصدی که باید رسید، دست پیدا کردی. جدا از آن، هر چه که هست، دلخوشکنک‌های زیرجلکی موقتی هستند که چند صباحی سرگرمت می‌کنند.


و همچنین من فهمیدم که ماهیت زندگی آلوده به رنج است و چیزی که همیشه بر تفکرات و تمایلات ما سایه افکنده است تقلاست برای بقا با اشکال مختلف و این اصل با تغییر جغرافیا تغییر نخواهد کرد، ولی یقینا در تاب‌آوری آن نقش خواهد داشت و تلاش من استفاده از این ابزارهاست برای پالایش بهتر و ارتقای بیشتر خودم.


و من در این مدت تمام تلاشم را کردم تا کوچکترین تاثیری نه در جامعه که اول در خودم و بعد در چند نفر محدود اطرافم برای فهم بهتر و درک عمیق‌تر و تحمل بیشتر زندگی داشته باشم ولی صادقانه اگر بخواهم بگویم، فقط برای درصد بسیار کمی کارساز بود و اصل تغییرناپذیری سرشت انسان بیش از پیش برایم اثبات میشد.


و در نهایت اینجا بود که در تیر ماه سال ۱۴۰۳ پرونده ایران با تمام خوبی‌ها و بدی‌ها بسته شد. به امید فصلی جدید برای روحی تشنه از دیدن و شنیدن.


۱۴۰۳-تیر
هر روز را با گفتن این سخن به خود آغاز کنید:

امروز با بی‌احترامی، فضولی، ناسپاسی، خصومت و خودپسندی مواجه خواهم شد - همهٔ این‌ها ریشه در جهل آدم‌ها نسبت به نیک و بد امور دارد و کاملا طبیعی است.


#مارکوس_اورلیوس (فیلسوف رواقی روم باستان)
#تاملات
So Far
Olafur Arnalds
نهان زندگی کن تا بتوانی برای خود زندگی کنی. نسبت به چیزی که برای زمانۀ تو بسیار با اهمیّت به نظر می‌رسد بی‌خبر باش.

میان خود و زمانِ حال، حداقل سه قرن فاصله ایجاد کن، تا هیاهوی زمانِ حال و جار و جنجالِ جنگ ها و انقلاب‌ها تنها به صورت زمزمه به گوش تو رسد.

تو نیز می‌خواهی کمک کنی، اما فقط به آن هایی که دردشان را کاملا درک می‌کنی کمک کن، زیرا آنها فقط یک غم و یک امیدِ مشترک با تو دارند.

کمکِ تو به آن‌ها فقط به طریقی است که تو به خود کمک کرده‌ای؛ یعنی آن ها را شجاع‌تر، پر تحمل‌تر، ساده‌تر و شادتر گردان.

چیزی به آنها بیاموز که افرادِ اندکی در روزگار ما، خصوصا واعظان همبستگی در ترحم, از آن سر در می‌آورند؛ یعنی همبستگی و شادی.

#فردریش_نیچه
#حکمت_شادان
تسلیم و رضا در برابر حوادث علاج ناپذیر، مهمترین توشه سفر زندگی است.


#آرتور_شوپنهاور
در برهه‌ای از زمان زندگی می‌کنیم که زندگانی پر است از زحمت و مشقت، ترس و درد، بی‌کمترین وقوف بر این که از کجا می‌آییم، به کجا می‌رویم و اصلا چرا زنده‌ایم، و همزمان هزار جور کشیش ریز و درشت به رنگ‌های مختلف.

ما به همدیگر نگاه می‌کنیم و با همدیگر مراوده می‌کنیم، چنان که نقابی با نقابی؛ نمی‌دانیم چه کسی هستیم؛ نقاب‌هایی که حتی خودشان را هم نمی‌شناسند. همانطور که حیوانات به ما می‌نگرند، ما نیز به آن‌ها می‌نگریم.


#آرتور_شوپنهاور
#هنر_پیر_شدن
Telegram Center
Telegram Center
Канал