گون از نسیم پرسید
- دل من گرفته زین جا
هوس سفر نداری،
ز غبار این بیابان؟
- همه آرزویم اما
چه کنم که بسته پایم.
به کجا چنین شتابان؟
- به هر آن کجا که باشد،
به جز این سرا، سرایم.
- سفرت به خیر اما تو و دوستی، خدا را
چو از این کویر وحشت به سلامتی گذشتی
به شکوفهها، به باران
برسان سلام ما را.
گرچه معتقد به فاتالیسم یا تقدیرباوری نبودم و تمام ذهنیت من در طول تصمیمگیریها و بزنگاههای مهم زندگی، آغشته به این مفهوم بود که لازمه هر رسیدنی، خواستن و در امتداد آن حرکت کردن است، ولی وقتی در خلوت شبانه خودم، به تصمیمات مهم زندگی و مسیری که طی شده بدون پرده فکر میکنم، میبینم نقش من در تصمیمات مهم زندگیم، نقش یک قایقرانی بود در اقیانوسی مواج که گرچه من پارو میزدم ولی نهایتا این موجهای عظیم بودند که جهت دادند. من هیچتر از آن بودم که حتی برای مسیر خود تعیین تکلیف کنم. با این حال به هیچ وجه منکر تلاش و تفکر و زحمت برای تصمیمها و انتخابهایم نیستم و میدانم حتی اگر من مسیر را مستقل طی نکردهام، حداقل در انتخابش نقش داشتم ولی جهانِ بیرون از جهان درونم و عواملی که دست خودم نیست را هم نمیتوانم نادیده بگیرم.
حقیقتا عاجزم از تشخیص ماهیت این امواج که سرنوشت یا تقدیر مینامندش، تصادم، شانس و اقبال، یا هیچ ماهیتی پشت آن نیست و یا خدایی که در این نزدیکیست. هر چه که باشد، من در تمام مسیری که طی کرده و خواهم کرد، ملاک و مصداق هر تفکر و ماهیت هر عملم تلاش برای بهتر کردن و تحملپذیر کردن زندگی و مسیر زندگی خودم و هر آنکه اطرافم است خواهد بود، فارغ از نتیجه آن و این را بدون هیچ چشمداشتی رسالت خود میدانم.
مسیر زندگی چه توسط ما تعیین شود و چه توسط هر عنوان و عاملی، در عمق خود فاقد هرگونه مقصد و رسیدنیست و در این مسیر نه کسی از تو عقب و نه جلوتر است. روزی که دنیای اطراف خود و دیگری را جایی بهتر برای زندگی کردی، به حد اعلی مقصدی که باید رسید، دست پیدا کردی. جدا از آن، هر چه که هست، دلخوشکنکهای زیرجلکی موقتی هستند که چند صباحی سرگرمت میکنند.
و همچنین من فهمیدم که ماهیت زندگی آلوده به رنج است و چیزی که همیشه بر تفکرات و تمایلات ما سایه افکنده است تقلاست برای بقا با اشکال مختلف و این اصل با تغییر جغرافیا تغییر نخواهد کرد، ولی یقینا در تابآوری آن نقش خواهد داشت و تلاش من استفاده از این ابزارهاست برای پالایش بهتر و ارتقای بیشتر خودم.
و من در این مدت تمام تلاشم را کردم تا کوچکترین تاثیری نه در جامعه که اول در خودم و بعد در چند نفر محدود اطرافم برای فهم بهتر و درک عمیقتر و تحمل بیشتر زندگی داشته باشم ولی صادقانه اگر بخواهم بگویم، فقط برای درصد بسیار کمی کارساز بود و اصل تغییرناپذیری سرشت انسان بیش از پیش برایم اثبات میشد.
و در نهایت اینجا بود که در تیر ماه سال ۱۴۰۳ پرونده ایران با تمام خوبیها و بدیها بسته شد. به امید فصلی جدید برای روحی تشنه از دیدن و شنیدن.
۱۴۰۳-تیر