پیرنگ | Peyrang

#يادكرد
Канал
Логотип телеграм канала پیرنگ | Peyrang
@peyrang_dastanПродвигать
2,37 тыс.
подписчиков
123
фото
37
видео
1,07 тыс.
ссылок
گروه ادبی پیرنگ بدون هر نوع وابستگی، به مقوله‌ی ادبیات با محوریت ادبیات داستانی می‌پردازد. https://t.center/peyrang_dastan آدرس سايت: http://peyrang.org/ Email: [email protected]
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
.
#ویدئو
#يادكرد ادگار آلن پو در سالمرگ او
انتخاب و توضیح: گروه ادبی پیرنگ

«رودریک آشر» از دوست دوران کودکی‌اش دعوت می‌كند كه به سبب بیماری‌ عجیبی که به آن مبتلا شده به ديدارش بیاید. و داستان با ورود راوی به این خانه آغاز می‌شود. ورودی که داستانی گوتیک و وهم‌آلود را خلق می‌کند.

«خاندان آشر» یا «زوال خاندان آشر» یک فیلم ترسناک به کارگردانی راجر کورمن محصول سال ۱۹۶۰ است. فیلم، اقتباسی از داستان زوال خاندان آشر اثر «ادگار آلن پو» است و از بازیگران آن می‌توان به وینسنت پرایس و مارک دیمون اشاره کرد. پیش از کورمن کارگردان‌های دیگری نیز از این داستان فیلمی اقتباسی ساخته بودند، اما هیچ کدام از آن‌ها مشابه این فیلم نظر منتقدان را به خود جلب نکرد. به طوری که منتقدان آمریکایی به این فیلم امتیاز ۹۰ از ۱۰۰ داده‌اند. جهان فیلم‌های راجر کورمن به مانند آثار ادگار آلن پو جستجویی میان مرگ و زندگیست. هر دو به خوبی می‌دانند که چطور ترس و وهم را به مخاطب خود انتقال دهند.

ترجمه: [email protected]

#ادگار_آلن_پو
#زوال_خاندان_آشر
#خانه_آشر
#راجر_کورمن

@peyrang_dastan
www.peyrang.org
https://instagram.com/peyrang_dastan
Forwarded from پیرنگ | Peyrang
.
#يادكرد

کارور و آن سه نفر

به انتخاب #عطیه_رادمنش_احسنی

ریموند کارور (۲۵ مای ۱۹۳۸- ۲ آگوست ۱۹۸۸) در همان چند مصاحبه‌ی محدودش از سه شخصیت اثرگذار در زندگی‌اش نام برده است. سه فردی که نقش پررنگی در زندگی حرفه‌ای او به عنوان نویسنده داشتند: جان گاردنر، گوردون لیش و تس گالاگر.
یک.
کارور در سال ۱۹۵۸ در رشته‌ی نویسندگی خلاق در کالج چیکو ثبت نام کرد. جان گاردنر اولین نویسنده‌‌‌ی جدی‌یی بود که ملاقات کرد و کلاس‌های او تأثیر زیادی در مسیر نویسندگی او داشت. کارور مقدمه‌ی یکی از آخرین کتاب‌های گاردنر، تحت عنوان «درباره‌ی رمان‌نویس شدن» را در زمانی که نویسنده‌ی صاحب‌نامی بود، نوشت.
«... روز اول کلاس، ما را بیرون برد و گفت روی چمن‌ها بنشینیم... پیش تک‌تکمان آمد و پرسید که کار کدام نویسنده‌ها را دوست داریم. یادم نیست چه کسانی را نام بردیم، اما حتماً آنهایی نبودند که بایست. گفت که گمان نمی‌کند هیچ‌کداممان آن چیزی را که برای نویسنده‌ی واقعی شدن لازم است داشته باشیم... اما گفت هر کاری از دستش برآید برایمان می‌کند... یادم هست در یک جلسه‌ی دیگر گفت که اسم هیچ مجله‌ی پرتیراژی را نمی‌آورد مگر به قصد دست‌انداختن. یک دسته از مجلات «کوچک»، فصل‌نامه‌های ادبی را آورده بود و گفت که کارهای چاپ‌شده در آن مجلات را بخوانیم. گفت که بهترین داستان‌ها و شعرهای مملکت همه در همین مجلات چاپ می‌شوند... آموزگاری بود درخشان. در آن دوره از زندگی‌ام اینکه کسی مرا آنقدر جدی بگیرد که با من بنشیند و نسخه‌ی دست‌نویسم را مرور کند برایم حادثه‌ای بزرگ بود... او به من کمک کرد که بفهمم چقدر مهم است دقیقاً همان چیزی را بگویم که می‌خواهم و لاغیر؛ و کلمات «ادبی» یا زبان «شبه‌شاعرانه» به کار نبرم...»*
دو.
گوردون لیش، ویراستار ماهنامه‌ی ادبی اسکوایر بود. این مجله از سال ۱۹۳۳ در نیویورک منتشر می‌شد و شهرت جهانی‌اش برای انتشار آثاری از ارنست همینگوی و فیتزجرالد بود.
«... یکی از داستان‌ها را برای اسکوایر فرستادم. اما داستان با پست برگشت و همراه آن نامه‌ای از گوردن لیش، ویراستار بخش ادبی داستان مجله، به دستم رسید. نوشته بود داستان را پس می‌فرستد... اما می‌خواست داستان‌های دیگرم را ببیند. فوراً همه‌ی کارهایم را برایش فرستادم، و او فوراً همه را برگرداند. اما باز نامه‌ای دوستانه همراه کارهایی که برایش فرستاده بودم به دستم می‌رسید... سال ۱۹۷۰ بود و داشتم داستان کوتاهی می‌نوشتم که اسمش را «این همسایه‌ها» گذاشته بودم. داستان را تمام کردم و آن را برای لیش فرستادم. بلافاصله نامه‌ای به دستم رسید که لیش در آن گفته بود از داستان خیلی خوشش آمده و عنوان را به «همسایه‌ها» تغییر داده و به مجله توصیه کرده که داستان را بخرد. داستان را خریدند و چاپ کردند و دلم گواهی داد که دیگر هیچ‌چیز مثل سابق نخواهد بود. اسکوایر کمی بعد داستان دیگری را خرید، بعد یک داستان دیگر و... در این دوره بود که لیش چندتا از داستان‌هایم را جمع کرد و به شرکت مک‌گراوهیل داد و آنها چاپشان کردند...»
کارور رابطه‌ی دوستی و همکاری‌اش با گوردن لیش را تا آخر ادامه داد و او بعدها ویراستار آثار او در انتشارات کناپف شد.
«... آدم بسیار باهوشی است و کمبودهای یک دست‌نوشته را فوراً تشخیص می‌دهد. شاید ویراستار بزرگی است. آنچه به‌طور قطع می‌دانم این است که ویراستار کارهای من و دوست من است و از بابت هر دو خوشحالم.»
سه.
کارور در سال‌های آخر زندگی با تس گالاگر شاعر ازدواج کرد. و هر دو در خانه‌ای در نیویورک زندگی کردند تا زمانی که کارور بر اثر سرطان ریه درگذشت. خانه‌ای که گاهی تابلویی روی در آویزان می‌شد با این نوشته: «ورود ممنوع» و این مخصوص زمان‌هایی بود که مشغول نوشتن بودند. کارور در مصاحبه‌اش با پاریس ریویو در جواب این سؤال که: چه کسی اول از همه نوشته‌هاتان را می‌خواند؟ پاسخ داده‌: «تس گالاگر. همان‌طور که می‌دانید، او خودش شاعر و داستان‌نویس است. من هرچه را که می‌نویسم، جز نامه‌هایم، به او می‌دهم که بخواند… آخر او چشم‌های شگفت‌انگیزی دارد و با احساسش می‌تواند به درون آنچه نوشته‌ام راه پیدا کند... تا به حال سه کتابم را به او تقدیم کرده‌ام و این تقدیرنامه‌ها فقط نشانه‌ی عشق و محبت نیست؛ نشانگر احترام عمیقی هم هست که برای او قائلم و اذعان به کمک و الهامی است که نثارم کرده است.»

*مطالب داخل گیومه از مقاله‌ای به نام «شور» به قلم کارور و مصاحبه‌ی او با پاریس ریویو انتخاب شده، که هر دو توسط فرزانه طاهری ترجمه و در ابتدای کتاب «کلیسای جامع» توسط انتشارات نیلوفر منتشر شده‌است.

https://t.me/peyrang_files/89
#ریموند_کارور
@peyrang_dastan
www.peyrang.org
.
#يادكرد

کارور و آن سه نفر

به انتخاب #عطیه_رادمنش_احسنی

ریموند کارور (۲۵ مای ۱۹۳۸- ۲ آگوست ۱۹۸۸) در همان چند مصاحبه‌ی محدودش از سه شخصیت اثرگذار در زندگی‌اش نام برده است. سه فردی که نقش پررنگی در زندگی حرفه‌ای او به عنوان نویسنده داشتند: جان گاردنر، گوردون لیش و تس گالاگر.
یک.
کارور در سال ۱۹۵۸ در رشته‌ی نویسندگی خلاق در کالج چیکو ثبت نام کرد. جان گاردنر اولین نویسنده‌‌‌ی جدی‌یی بود که ملاقات کرد و کلاس‌های او تأثیر زیادی در مسیر نویسندگی او داشت. کارور مقدمه‌ی یکی از آخرین کتاب‌های گاردنر، تحت عنوان «درباره‌ی رمان‌نویس شدن» را در زمانی که نویسنده‌ی صاحب‌نامی بود، نوشت.
«... روز اول کلاس، ما را بیرون برد و گفت روی چمن‌ها بنشینیم... پیش تک‌تکمان آمد و پرسید که کار کدام نویسنده‌ها را دوست داریم. یادم نیست چه کسانی را نام بردیم، اما حتماً آنهایی نبودند که بایست. گفت که گمان نمی‌کند هیچ‌کداممان آن چیزی را که برای نویسنده‌ی واقعی شدن لازم است داشته باشیم... اما گفت هر کاری از دستش برآید برایمان می‌کند... یادم هست در یک جلسه‌ی دیگر گفت که اسم هیچ مجله‌ی پرتیراژی را نمی‌آورد مگر به قصد دست‌انداختن. یک دسته از مجلات «کوچک»، فصل‌نامه‌های ادبی را آورده بود و گفت که کارهای چاپ‌شده در آن مجلات را بخوانیم. گفت که بهترین داستان‌ها و شعرهای مملکت همه در همین مجلات چاپ می‌شوند... آموزگاری بود درخشان. در آن دوره از زندگی‌ام اینکه کسی مرا آنقدر جدی بگیرد که با من بنشیند و نسخه‌ی دست‌نویسم را مرور کند برایم حادثه‌ای بزرگ بود... او به من کمک کرد که بفهمم چقدر مهم است دقیقاً همان چیزی را بگویم که می‌خواهم و لاغیر؛ و کلمات «ادبی» یا زبان «شبه‌شاعرانه» به کار نبرم...»*
دو.
گوردون لیش، ویراستار ماهنامه‌ی ادبی اسکوایر بود. این مجله از سال ۱۹۳۳ در نیویورک منتشر می‌شد و شهرت جهانی‌اش برای انتشار آثاری از ارنست همینگوی و فیتزجرالد بود.
«... یکی از داستان‌ها را برای اسکوایر فرستادم. اما داستان با پست برگشت و همراه آن نامه‌ای از گوردن لیش، ویراستار بخش ادبی داستان مجله، به دستم رسید. نوشته بود داستان را پس می‌فرستد... اما می‌خواست داستان‌های دیگرم را ببیند. فوراً همه‌ی کارهایم را برایش فرستادم، و او فوراً همه را برگرداند. اما باز نامه‌ای دوستانه همراه کارهایی که برایش فرستاده بودم به دستم می‌رسید... سال ۱۹۷۰ بود و داشتم داستان کوتاهی می‌نوشتم که اسمش را «این همسایه‌ها» گذاشته بودم. داستان را تمام کردم و آن را برای لیش فرستادم. بلافاصله نامه‌ای به دستم رسید که لیش در آن گفته بود از داستان خیلی خوشش آمده و عنوان را به «همسایه‌ها» تغییر داده و به مجله توصیه کرده که داستان را بخرد. داستان را خریدند و چاپ کردند و دلم گواهی داد که دیگر هیچ‌چیز مثل سابق نخواهد بود. اسکوایر کمی بعد داستان دیگری را خرید، بعد یک داستان دیگر و... در این دوره بود که لیش چندتا از داستان‌هایم را جمع کرد و به شرکت مک‌گراوهیل داد و آنها چاپشان کردند...»
کارور رابطه‌ی دوستی و همکاری‌اش با گوردن لیش را تا آخر ادامه داد و او بعدها ویراستار آثار او در انتشارات کناپف شد.
«... آدم بسیار باهوشی است و کمبودهای یک دست‌نوشته را فوراً تشخیص می‌دهد. شاید ویراستار بزرگی است. آنچه به‌طور قطع می‌دانم این است که ویراستار کارهای من و دوست من است و از بابت هر دو خوشحالم.»
سه.
کارور در سال‌های آخر زندگی با تس گالاگر شاعر ازدواج کرد. و هر دو در خانه‌ای در نیویورک زندگی کردند تا زمانی که کارور بر اثر سرطان ریه درگذشت. خانه‌ای که گاهی تابلویی روی در آویزان می‌شد با این نوشته: «ورود ممنوع» و این مخصوص زمان‌هایی بود که مشغول نوشتن بودند. کارور در مصاحبه‌اش با پاریس ریویو در جواب این سؤال که: چه کسی اول از همه نوشته‌هاتان را می‌خواند؟ پاسخ داده‌: «تس گالاگر. همان‌طور که می‌دانید، او خودش شاعر و داستان‌نویس است. من هرچه را که می‌نویسم، جز نامه‌هایم، به او می‌دهم که بخواند… آخر او چشم‌های شگفت‌انگیزی دارد و با احساسش می‌تواند به درون آنچه نوشته‌ام راه پیدا کند... تا به حال سه کتابم را به او تقدیم کرده‌ام و این تقدیرنامه‌ها فقط نشانه‌ی عشق و محبت نیست؛ نشانگر احترام عمیقی هم هست که برای او قائلم و اذعان به کمک و الهامی است که نثارم کرده است.»

*مطالب داخل گیومه از مقاله‌ای به نام «شور» به قلم کارور و مصاحبه‌ی او با پاریس ریویو انتخاب شده، که هر دو توسط فرزانه طاهری ترجمه و در ابتدای کتاب «کلیسای جامع» توسط انتشارات نیلوفر منتشر شده‌است.

https://t.me/peyrang_files/89
#ریموند_کارور
@peyrang_dastan
www.peyrang.org