بدنِ موجوداتِ زنده و عملکردِ شگفت انگیزِ اندام های آنها که از تنوع و تفاوت های بسیاری نیز برخوردار است، یکی از متداول ترین و واقعی ترین مثال هایی است که در علوم اجتماعی، و به منظورِ بیان برخی نظریه ها، مورد استناد قرار می گیرد. نظامی که با وجود ساختار، وظایف و عملکردهای تخصصیِ تمام اندام ها، در یک هماهنگی و هارمونی بی نظیر با همدیگر بوده و باعثِ بقای موجودات زنده می شوند؛ و هرگونه مشکل در یک اندام می تواند موجب بی نظمی و مشکل در سایر اندام ها شده و برخی دیگر را برای جبرانِ اِشکالِ به وجود آمده به تکاپو وادارد.
چیزی که در ساختار و تشکیلاتِ سیاسی کشور به عنوان نهادی اجتماعی که
#قدرت را در جامعه توزیع می کند و در مورد مسایل و برنامه های اجتماعی تصمیم می گیرد، به هیچ وجه دیده نمی شود!!!
تصمیماتِ وزارت اقتصاد را وزارت صمت رد می کند!
برنامه های وزارت ارتباطات را وزارت کشور محدود و ممنوع می کند!
وزارت نیرو با وزارت جهاد کشاورزی تضادِ منافع دارد!
و خلاصه این که هیچ کدام از نهادها و سازمان های یک
دولتِ واحد نه تنها همسو و هماهنگ نیستند که در خیلی موارد، با مخالفت و جنجال، هر یک کارِ خودش را می کند!!! این وضعیت زمانی وخیم تر می شود که نهادهای دیگری مثل
#مجلس و
#قضاییه و دست های پنهان(به زعمِ آلن تورن) در ساختارِ نظامِ سیاسی یک کشور وجود داشته باشند و هیچ یک، با آن یکی در تعامل و ارتباطی درست و معقول و عقلانی نباشد.
در همین ساختارِ بیمار و فاسد است که دستِ کم در هنگامه ی وقوعِ هرگونه بحران که باید تمامِ قوا بر روی آن متمرکز شود، همه در پیِ انتشارِ نامه ها و مصاحبه ها و صحبت ها و افشاسازی برمی آیند و/یا تهدید به این کار می کنند!
ریشه ی مفهوم
#سیاست (politics) در خاستگاهِ یونانی آن یعنی polis نهفته است که به معنایِ
#دولت_شهر می باشد.
شهر آتن در زمان افلاطون و ارسطو یک
دولت شهر بود. از نظر ارسطو، مهم ترین رابطه و پیوندی که میان انسان ها برقرار می شود رابطه و پیوندی است که در
دولت شهر شکل می گیرد. این به آن معنی است که اهمیت روابط سیاسی افراد بیش از همه ی رابطه های دیگر است.
یک فردِ علاقمند به مسایل سیاسی نمی تواند انتظارِ دستیابی به یک تعریف یا مفهومِ واحد و مشخص از سیاست در کتاب ها و متون مختلف داشته باشد زیرا، مفهومِ سیاست بستگی تام و تمام به جهان بینی، ایدئولوژی یا نگرش افراد دارد. تعریف یک لیبرال از سیاست با تعریف مارکسیست و افلاطون گرا متفاوت است.
پیتر مرکل، در چهارچوبی اخلاقی، سیاست را چنین تعریف می کند: سیاست در بهترین حالتِ خود، جست و جوی اصیل و باشکوهی است برای برقراری نظم و عدالتی مطلوب و در بدترین حالتِ خود دزدیِ خودخواهانه ی قدرت، افتخار و ثروت است.
🔺سیاست و سیاست گذاری در کشورمان با «بدترین حالتِ خود» حتی از نظامِ منسجم و هماهنگیِ اندام هایِ بدنِ سیاسیون هم عقب مانده تر است!!!
فلور خواجوی
@Pazudharma