شاه فرتوت ابریقستان

#صالح_تسبیحی
Канал
Логотип телеграм канала شاه فرتوت ابریقستان
@oldkingofebrighestanПродвигать
2,64 тыс.
подписчиков
24,5 тыс.
фото
3,83 тыс.
видео
8,32 тыс.
ссылок
به مجله سیاسی، اجتماعی، فرهنگی، ادبی، هنری، ورزشی #شاه_فرتوت_ابریقستان خوش آمدید... ارتباط با ادمین: @oldking1976
در تمام امور مقصر اصلی خودِ مردمند!

از آلودگی هوا تا #انتخابات و از نقص قوانین تا ضعف مدیریت.
این یک دستورالعمل مورد توافق است که حاکمان و دولتمردان فرای اختلافاتشان همگی به آن پایبندند و آچاریست که مهره‌ها را با آن باز و بسته می‌کنند.
آنها مدام یادآوری می‌کنند که اگر ما مردم بخواهیم از نیازها و حقوق اولیه بهره‌مند شویم باید مدام با قناعت، ساکت بنشینیم و کاسه به دست، چشم انتظار نواله‌های مرحمتی باشیم.

#صالح_تسبیحی
#شاه_فرتوت_ابریقستان
@Oldkingofebrighestan
‍ بیننده‌ ایرانی دیگر کاملا عادت کرده وقتی به سینما می‌رود، قهرمانها و ضدّقهرمانهایی رنگی، غرق در تجمل و پنت‌هاوس و رفاه ببیند که اگر هم دستشان به خیر می‌رود، هرگز از شکم خود نمی‌زنند و "احتیاط شرط عقل است" یا " اول خانواده‌ خودت بعد دیگران" و شعارهای هالیوودیِ دیگر سرلوحه‌‎ کارِ آنهاست.
آیین عیاران و از خود گذشتن‌هاشان با مرگِ تختی‌ها به خاک سپرده شده است و منشِ پهلوانیِ او به جایِ آن که یک ارزشِ محرز در جامعه‌ای فقیرو عقب مانده دانسته شود، ضد ارزشی تلقی می‌شود که کمک به همنوع را با گداپروری و خودنمایی اشتباه می‌گیرد.
در نظام اخلاقیِ ایرانِ سدهٔ اخیر، جای بسیاری از خیر و شرها با هم عوض شده و منش و روشِ #تختی و تختی‌ها آنقدر غیر قابل درک است که تنهاییِ او از لابه‌لایِ فیلمی که پنجاه سال بعد از مرگش ساخته شده هم بیرون می‌زند و کسی با جهان پهلوان همراه نیست!
فیلم #غلامرضا_تختی روایتِ تنهاییِ عمیقِ یک نخبهٔ کوتاه عمر است.
فیلم استخوان‌بندیِ روایی محکمی ندارد و اگر فضاسازی عالی، دکور فوق‌العاده و گریم قدرتمندش نبود، فیلم از آغاز زمین خورده به حساب می‌آمد.
رُخ تختی برای نزدیک به یک قرن در هر کوی و مغازه و خانه به چشمِ ایرانیان آمده است و خنده و اندامِ آهنینش آنقدر آشناست که بیننده نا خواسته مدام نقش را با عکسهای حقیقی و اطلاعاتِ خودش مقایسه می‌کند. از این منظر فیلمِ تختی مدام در آزمونِ بیننده در حالِ سنجیده شدن است و گزاره‌های آشنا مدام به سینما پهلو می‌زنند و مانند خودِ کشتی، واقعیتِ تاریخی سینما را زمین‌گیر می‌کند. اما فیلمِ غلامرضا تختی در هماوردی با تماشاگر، چغرتر از این است که بازی را یکسره واگذار کند: سکانسِ شاهکارِ"المپیک ملبورن" و صحنه‌هایِ بازگشتِ جهان پهلوان به کشورش، آنقدر خوب در آمده که فیلم کم نفس را نجات دهد و پیش می‌برد.
این فیلم یک روایت تاریک و سرد است که با صحنه‌ای بسیار کثیف و آزارنده در حاشیهٔ شهر آغاز می‌شود و با مرگی خودخواسته و تابوت و خاک به پایان می‌رسد.
فیلم مدام انگشتِ اتهام را به سوی جامعه نشانه می‌رود و از دوستان، حکومت، خانواده و انبوهِ طرفداران دشمنانیِ ساینده و منزوی کننده می‌سازد.
شما به من بگویید چرا باید توقع داشت جامعه‌ای که برای هر شخصیتِ مشهور لباسی می‌دوزد و به زور تنش می‌کند، جامعه‌ای این همه متوقع و بی‌ملاحظه که از نخبگانش توقعات محیرالعقول دارد، باید بلیت بخرد و برود بنشیند و دوساعت تمام جای تفریح و چُس‌فیل خوردن، آینه‌ای برابرش گذاشته شود تا دنائت و دورییِ تاریخی‌اش یادش بیفتد و دست آخر هم با لب و لوچهٔ آویزان از درِ پشتی سینما خارج شود؟
خیر! جامعه چنین قهرمانی را نمی‌پسندد. نمی‌خواهد از پشتِ نقاب همیشه خندانِ جهان پهلوانش نگاهی به صورتِ حقیقیِ تلخکامِ او بیندازد.
نمی‌خواهد باور کند آن ابرمرد همیشه خندان با خودنویس؛ آبِ آلوده به قرص را هم می‌زند و سر می‌کشد. جامعه صورتِ ایده‌آلِ خیالی و ساختگی خود را رها نمی‌کند بیاید پای واقعیتِ مستندِ قاطع سیلی بخورد. این است که فیلمِ تختی با آن که یک سینمایی نسبتا موفق است، در گیشه زمین‌گیر شده و مانند خودِ شخص شخیصِ جهان پهلوانِ شهیر می‌رود که خاک شود...

#صالح_تسبیحی
#شاه_فرتوت_ابریقستان را به دوستان خود هم معرفی کنید.
@oldkingofebrighestan
در فیلم زیر #محمدعلی_زمِ جوان، بالا ایستاده و میانِ انقلابیون در حال سخنرانیست. شور و اشتیاق آینده از تکان دستهایش پیداست.
وقتی "زم" بالای آن بلندی از آرمانهای #انقلاب می‌گفت آنقدر دل به رهبرِانقلاب داده بود که هنوز انقلاب نشده فرزندش را به نامِ رهبر آینده بنامد. او گمان نمی‌برد که روزگاری در امتدادِ همان نام و انقلاب، فرزندش به #اعدام بیفتد. زم برای سالها موسسه‌ای را اداره می‌کرد که در آن، بازوی فرهنگیِ تندروترین مدافعان نظام ردیف شده بودند. از #میرشکاک و #آوینی بگیر تا #مخملباف و #رضا_رهگذر. امپراطوریِ معظمی که مستقل از وزارت ارشاد، سازوکار و ممنوعیت و گشایشهای خودش را داشت و خیلی زودتر از فضایِ غالبِ بعد از #جنگ به تغییر روی آورد. #محسن_نامجو در سالنِ حوزه هنری کنسرت می داد و نخستین آلبوم او را هم آنها منتشر کردند. هفته نامهٔ "مهر" با رویکردی نسبتا آزاداندیشانه‌تر از نشریات سابقِ حوزه، به مخاطبانِ فرهنگ، لبخندهای رنگی رنگی می زد و خانهٔ عکاسان در دلِ حوزه، محلِ همنشینی جوانها بود.
اما از همان نخست، بسیاری از سرانِ نظام همچون #گیلانی و #جنتی از فرزندانشان دامن کشیدند و برقرار ماندند، بسیاری نیز مانند #گلزاده_غفوری یا زم در سایه گیر افتادند. زم از آن بالا، از آن سخنرانیِ سیاه و سفیدِ سالِ آغازِ انقلاب حالا، پایین افتاده و بر خلاف آن سخنرانِ جوانِ اوایل انقلاب و مدیر فرهنگیِ بعدی، از گروهِ یارانِ "روح الله" به داغدارِ "روح الله" تبدیل شد و مانند بسیاری از پدرانِ فرزند مُرده، مردی خاموش خواهد بود.

#صالح_تسبیحی
#شاه_فرتوت_ابریقستان را به دوستان خود هم معرفی کنید
@Oldkingofebrighestan
‍ گروه بزرگی از هموطنانِ داخل ایران هستند که به شکل مزمن، قصد مهاجرت دارند اما نمی‌روند. آنها برای مهاجرت خود، کار مهمی نمی‌کنند اما مدتهاست حالت "زندگی موقت" به خود گرفته و درمواجهه با مشکلات روزمره، با یک "باید رفت" خود را تسکین می‌دهند!
گذرنامه‌های در حالِ صدور، روادیدِ ناکام، شرکت در لاتاری، حسرت، حسرتِ دائم، گپ‌وگفت و ردّوبدل کردنِ اطلاعاتِ پوچ تهی و کرختی، آونگان در حرکتند میانِ زحمتِ فراوانِ ناشی از سختیهای مهاجرت یا، ایستادن و در بیم و امیدِ غروب وارهٔ بلاتکلیفی، منجمد شده...

آنها عمدتا دومی را انتخاب کرده‌اند و فکر تصور #مهاجرت برای آنها حکم آرامبخش موقتی دارد و دیگر هیچ.
اما در هزار توی "ویزای کاری، وکیل، تحصیل، گذرنامه‌ جعلی، واسطه‌های تضمینی، کمپ و اردوگاه و انتظار و انتظار، فرار از مرزِ زمینی، ورود از مرز آبی، توریستی رفتن و دیگر بازنگشتن" مدام ایده عوض می‌کنند و روزی به این فکر می‌کنند و روزی آن یکی را سرچ می‌کنند و "کارهای نیمه کاره"، پروندهٔ اصلی مهاجرت آنها راتشکیل می‌دهد.
یکی می‌گفت، این حالت نوعی تصورِ شبیه به خودکشی‌ست. یعنی فرار نهایی ازینجایی که به تنگ آمده‌ای. اما صبورانه‌تر و خوشبینانه‌تر...
وطن ما شده است سالن انتظار فرودگاه. عده‌ای می‌پرند می‌روند. عده‌ای بدرقه‌شان می‌کنند. عده‌ای هم منتظر هواپیمایی هستند که تاخیر کرده و برخواستنش از آشیانه تا ابد به تعویق افتاده است.
‏به نظر من این شرایط منفعل و پاندولی یک جور واکنش خسته و کلافه به وضعیت "شرایط حساس کنونی" هم هست، که در گفتمان رسمی، مدام تبلیغ می‌شود و مردم را به تحمل شرایط موقت تشویق می‌کند. شرایطی که معلوم نیست کِی سنگینی خود را از روی سینهٔ میلیونها نفر ایرانی بر می‌دارد و مشخص نیست تا چه وقت باید مدام در حالت "تحمل" و "تسکین" به سر ببریم...

#صالح_تسبیحی
#شاه_فرتوت_ابریقستان را به دوستان خود هم معرفی کنید.
@Oldkingofebrighestan
‍ بیننده‌ ایرانی دیگر کاملا عادت کرده وقتی به سینما می‌رود، قهرمانها و ضدّقهرمانهایی رنگی، غرق در تجمل و پنت‌هاوس و رفاه ببیند که اگر هم دستشان به خیر می‌رود، هرگز از شکم خود نمی‌زنند و "احتیاط شرط عقل است" یا " اول خانواده‌ خودت بعد دیگران" و شعارهای هالیوودیِ دیگر سرلوحه‌‎ کارِ آنهاست.
آیین عیاران و از خود گذشتن‌هاشان با مرگِ تختی‌ها به خاک سپرده شده است و منشِ پهلوانیِ او به جایِ آن که یک ارزشِ محرز در جامعه‌ای فقیرو عقب مانده دانسته شود، ضد ارزشی تلقی می‌شود که کمک به همنوع را با گداپروری و خودنمایی اشتباه می‌گیرد.
در نظام اخلاقیِ ایرانِ سدهٔ اخیر، جای بسیاری از خیر و شرها با هم عوض شده و منش و روشِ #تختی و تختی‌ها آنقدر غیر قابل درک است که تنهاییِ او از لابه‌لایِ فیلمی که پنجاه سال بعد از مرگش ساخته شده هم بیرون می‌زند و کسی با جهان پهلوان همراه نیست!
فیلم #غلامرضا_تختی روایتِ تنهاییِ عمیقِ یک نخبهٔ کوتاه عمر است.
فیلم استخوان‌بندیِ روایی محکمی ندارد و اگر فضاسازی عالی، دکور فوق‌العاده و گریم قدرتمندش نبود، فیلم از آغاز زمین خورده به حساب می‌آمد.
رُخ تختی برای نزدیک به یک قرن در هر کوی و مغازه و خانه به چشمِ ایرانیان آمده است و خنده و اندامِ آهنینش آنقدر آشناست که بیننده نا خواسته مدام نقش را با عکسهای حقیقی و اطلاعاتِ خودش مقایسه می‌کند. از این منظر فیلمِ تختی مدام در آزمونِ بیننده در حالِ سنجیده شدن است و گزاره‌های آشنا مدام به سینما پهلو می‌زنند و مانند خودِ کشتی، واقعیتِ تاریخی سینما را زمین‌گیر می‌کند. اما فیلمِ غلامرضا تختی در هماوردی با تماشاگر، چغرتر از این است که بازی را یکسره واگذار کند: سکانسِ شاهکارِ"المپیک ملبورن" و صحنه‌هایِ بازگشتِ جهان پهلوان به کشورش، آنقدر خوب در آمده که فیلم کم نفس را نجات دهد و پیش می‌برد.
این فیلم یک روایت تاریک و سرد است که با صحنه‌ای بسیار کثیف و آزارنده در حاشیهٔ شهر آغاز می‌شود و با مرگی خودخواسته و تابوت و خاک به پایان می‌رسد.
فیلم مدام انگشتِ اتهام را به سوی جامعه نشانه می‌رود و از دوستان، حکومت، خانواده و انبوهِ طرفداران دشمنانیِ ساینده و منزوی کننده می‌سازد.
شما به من بگویید چرا باید توقع داشت جامعه‌ای که برای هر شخصیتِ مشهور لباسی می‌دوزد و به زور تنش می‌کند، جامعه‌ای این همه متوقع و بی‌ملاحظه که از نخبگانش توقعات محیرالعقول دارد، باید بلیت بخرد و برود بنشیند و دوساعت تمام جای تفریح و چُس‌فیل خوردن، آینه‌ای برابرش گذاشته شود تا دنائت و دورییِ تاریخی‌اش یادش بیفتد و دست آخر هم با لب و لوچهٔ آویزان از درِ پشتی سینما خارج شود؟
خیر! جامعه چنین قهرمانی را نمی‌پسندد. نمی‌خواهد از پشتِ نقاب همیشه خندانِ جهان پهلوانش نگاهی به صورتِ حقیقیِ تلخکامِ او بیندازد.
نمی‌خواهد باور کند آن ابرمرد همیشه خندان با خودنویس؛ آبِ آلوده به قرص را هم می‌زند و سر می‌کشد. جامعه صورتِ ایده‌آلِ خیالی و ساختگی خود را رها نمی‌کند بیاید پای واقعیتِ مستندِ قاطع سیلی بخورد. این است که فیلمِ تختی با آن که یک سینمایی نسبتا موفق است، در گیشه زمین‌گیر شده و مانند خودِ شخص شخیصِ جهان پهلوانِ شهیر می‌رود که خاک شود...

#صالح_تسبیحی
#شاه_فرتوت_ابریقستان را به دوستان خود هم معرفی کنید.
@oldkingofebrighestan
بیننده‌ ایرانی دیگر کاملا عادت کرده وقتی به سینما می‌رود، قهرمانها و ضدِ قهرمانهایی رنگی، غرق در تجمل و پنت‌هاوس و رفاه ببیند که اگر هم دستشان به خیر می‌رود، هرگز از شکم خود نمی‌زنند و "احتیاط شرط عقل است" یا " اول خانواده‌ خودت بعد دیگران" و شعارهای هالیوودیِ دیگر سرلوحه‌‎ کارِ آنهاست. آیین عیاران و از خود گذشتن‌هاشان با مرگِ تختی‌ها به خاک سپرده شده است و منشِ پهلوانیِ او به جایِ آن که یک ارزشِ محرز در جامعه‌ای فقیرو عقب مانده دانسته شود، ضد ارزشی تلقی می‌شود که کمک به همنوع را با گداپروری و خودنمایی اشتباه می‌گیرد.
در نظام اخلاقیِ ایرانِ سدهٔ اخیر، جای بسیاری از خیر و شرها با هم عوض شده و منش و روشِ #تختی و تختی‌ها آنقدر غیر قابل درک است که تنهاییِ او از لابه‌لایِ فیلمی که پنجاه سال بعد از مرگش ساخته شده هم بیرون می‌زند و کسی با جهان پهلوان همراه نیست!
فیلم #غلامرضا_تختی روایتِ تنهاییِ عمیقِ یک نخبهٔ کوتاه عمر است.
فیلم استخوان‌بندیِ روایی محکمی ندارد و اگر فضا سازی عالی، دکور فوق‌العاده و گریم قدرتمندش نبود، فیلم از آغاز زمین خورده به حساب می‌آمد.
نقشِ اصلی زیر گریم‌های سنگین به چوب خشکی می‌ماند و سه بازیگر از ادارهٔ این صورتِ سنگی ناتوان مانده‌اند.
رُخ تختی برای نزدیک به یک قرن در هر کوی و مغازه و خانه به چشمِ ایرانیان آمده است و خنده و اندامِ آهنینش آنقدر آشناست که بیننده نا خواسته مدام نقش را با عکسهای حقیقی و اطلاعاتِ خودش مقایسه می‌کند. از این منظر فیلمِ تختی مدام در آزمونِ بیننده در حالِ سنجیده شدن است و گزاره‌های آشنا مدام به سینما پهلو می‌زنند و مانند خودِ کشتی، واقعیتِ تاریخی سینما را زمین‌گیر می‌کند. اما فیلمِ غلامرضا تختی در هماوردی با تماشاگر، چغرتر از این است که بازی را یکسره واگذار کند: سکانسِ شاهکارِ"المپیک ملبورن" و صحنه‌هایِ بازگشتِ جهان پهلوان به کشورش، آنقدر خوب در آمده که فیلم کم نفس را نجات دهد و پیش می‌برد.
این فیلم یک روایت تاریک و سرد است که با صحنه‌ای بسیار کثیف و آزارنده در حاشیهٔ شهر آغاز می‌شود و با مرگی خود خواسته و تابوت و خاک به پایان می‌رسد.
فیلم مدام انگشتِ اتهام را به سوی جامعه نشانه می‌رود و از دوستان، حکومت، خانواده و انبوهِ طرفداران دشمنانیِ ساینده و منزوی کننده می‌سازد.
شما به من بگویید چرا باید توقع داشت جامعه‌ای که برای هر شخصیتِ مشهور لباسی می‌دوزد و به زور تنش می‌کند، جامعه‌ای این همه متوقع و بی‌ملاحظه که از نخبگانش توقعات محیرالعقول دارد، باید بلیت بخرد و برود بنشیند و دوساعت تمام جای تفریح و چُس‌فیل خوردن، آینه‌ای برابرش گذاشته شود تا دنائت و دورییِ تاریخی‌اش یادش بیفتد و دست آخر هم با لب و لوچهٔ آویزان از درِ پشتی سینما خارج شود؟
خیر! جامعه چنین قهرمانی را نمی‌پسندد. نمی‌خواهد از پشتِ نقاب همیشه خندانِ جهان پهلوانش نگاهی به صورتِ حقیقیِ تلخکامِ او بیندازد.
نمی‌خواهد باور کند آن ابرمرد همیشه خندان با خودنویس؛ آبِ آلوده به قرص را هم می‌زند و سر می‌کشد. جامعه صورتِ ایده‌آلِ خیالی و ساختگی خود را رها نمی‌کند بیاید پای واقعیتِ مستندِ قاطع سیلی بخورد. این است که فیلمِ تختی با آن که یک سینمایی نسبتا موفق است، در گیشه زمین‌گیر شده و مانند خودِ شخص شخیصِ جهان پهلوانِ شهیر می‌رود که خاک شود...

#صالح_تسبیحی
#شاه_فرتوت_ابریقستان را به دوستان خود هم معرفی کنید.
@oldkingofebrighestan
هم برایِ ارضاء حسِ کنجکاویِ روزنامه‌نگارانه، هم برای دریوزگیِ اندکی خنده در روزگارِ عبوس، خبط کردم و به تماشای فیلمِ رحمان1400 رفتم...
بازی های کلامیِ سخیفِ جنسی، کلیشه‌های رایج فقر و غنا، بی‌نمکیِ کودکانه، زن با لباس در وانِ حمام، همه مجاز و وفادارِ"مجوزِ پخش". پرسش این است: یک جامعه چطور به انحطاط می‌افتد که به بدبختیهایِ هموطنانش می‌خندد؟ چطور می‌شود کلیشهٔ رایجِ "حاجی بازاری" و پسرِ "ژن خوب"اش، یعنی همانهایی که مملکت را به باد داده‌اند، خودشان فیلم بسازند و بفروشند و دستمایهٔ شوخی شوند و کک‌شان هم نگزد؟
چگونه جامعه به مالباختگانِ بانکی بخت‌برگشته که هنوز به هیچکدام از پولهایِ از دست رفته‌شان نرسیده‌اند می‌خندد؟ ابتذال مهیبِ سلیقه و شعور تا کجایِ استخوانِ تمامِ ما فرو رفته است؟ چطور شده است که این همه یخ زده‌ایم و انقدر کرخت شده‌ایم؟
گفته‌اند در دورانِ #مظفرالدین‌شاه، یکی از شازده‌ها تخم‌مرغی پُخته به مقعد خود فرو کرده و رفته پیش شاه نشسته تنبان را در آورده قدقدکنان تخم را بیرون انداخته. بله آنها خندیدند...
آنها هم فقط می‌گفتند "طنزه دیگه" آنها هم می‌گفتند "سخت نگیر". آنها هم در پایان‌بندیِ دورانِ پر رخوتِ سنت‌زدگانِ قجری یخ زده بودند و با مغزها و جوارحِ بی‌حسِ منجمد مردگانِ متحرکی را می‌ماندند که به همه چیز با ریشخندی پوچ نگاه می‌کند. اما وقتی ما، از ورای تاریخ به این مضحکه نگاه می‌کنیم ترس برمان می‌دارد که جامعهٔ غرق در فساد، تباهیِ‌اش انتها ندارد و این هم سندش...

فیلم رحمان1400 سندی به یاد ماندنی از دورانِ فترت، انفعال، هرزگیِ فکر و کلام، و افتضاحِ تاریخیِ دورانِ ماست. دورانی که آیندگان نه تنها به باشندگانش نخواهند خندید، بلکه با افسوس به این تخم مرغ نگاه خواهند کرد و سر تکان خواهند داد. همچون ما به وقتِ شنیدنِ داستانِ شازدهٔ تخم گذار!!!

هدفِ این فیلم که مشخص است: هرز کردن و بی اهمیت نشان دادن بحرانها و ریشخند کردنِ مشکلاتی که دقیقا حامیانِ مالی و تهیه‌کنندگان همین سینما برای مملکت و مردم به وجود آورده‌اند. اما پرسش نهایی از وجدانِ ماست:
خندیدن به چه بهایی؟

شرح تصویر: سربازِ آلمانیِ یخ زده است که سربازانِ روس به عنوانِ نشانهٔ راه در برف فرو کرده‌اند. آنها مطمئن بودند این جسدِ یخ زده حالا حالا ها باز نمی‌شود و مغزِ بی روحِ یک انسان یخ زده، با چوبِ خُشک فرقی ندارد.

#صالح_تسبیحی
#شاه_فرتوت_ابریقستان را به دوستان خود هم معرفی کنید.
@oldkingofebrighestan