⭕️⭕️ درنگستان
-درنگی در غزلی از مولانا( بخش ۲)
من آن شب سیاهم کز ماه خشم کردم ...
در یادداشت پیشین شمارهی (۱) باشتاب برخی از تفاوتهای جهان مثنوی و غزلیات شمس را برشمردم و اکنون ادامهی آن جستوجو:
۲- متن مذکور یک غزل است پس نخست باید اثباتکرد این غزل سرودهی مولاناست.
در غزلیات، غزلها و ابیات فراوانی وجود دارد که الحاقیست زیرا محتوای آنها با مثنوی و نیز غزلیات قطعی جلال الدین، سازگار نیست و از دیگر سو مختصات زبانی و زیباشناختی آنها نیز همراه و همسو با سخنان مولانا نیست؛
من سر نخورم که سر گران است
پاچه نخورم که استخوان است و الخ
تا؛ من خر نخوهم (به همین ابتذال)
نگاهی همهجانبه به جهان مثنوی و غزلیات شمس نشان میدهد که مختصات زبانی، بلاغی و نیز موسیقایی این غزل مشابه دیگر سرودههای مولاناست
وزن دولختی و ریتمیک(مفعولُ فاعلاتن) ردیف دوکلمهای، قافیههای میانی و.. نشان میدهد غزل یا هنگام سماع سروده شده یا برای سماع به کار میرفته، مختصات نحوی و واژهگانی، و نیز وجود غزلی در همین حال و هوا؛
ای مطرب این غزل گو کای یار توبه کردم
از هر گلی بریدم وز خار توبه کردم
در جرم توبه کردن بودیم تا به گردن
از توبه های کرده این بار توبه کردم..
میگوید این سخنان از مولاناست.
شاید بزرگترین عامل تایید این سخن محتوای غزل است
۳- اما محتوای غزل چیست و مولانا دراین غزل چه میگوید؟
از نظر من مولانا جلال یکی از زبردستترین روانپژوهان تاریخ است نمیگویم روانشناس چون نسبت به «لوژی» حساسیت دارم و آن را محصول جهان مدرن، اسطورهی علم و برأمده از مفهوم یونیورسال(جهانشمولی) میدانم نه جهان امروز، از دیگر سو روان انسان را امری سیال و بالنده میدانم و بزرگتر از اینکه تن به شناختهای قطعی بدهد
بههر روی مولانا را روانپژوهی یافتهام که سالها سال در مازهای راز جان و هزارتوی روان خویش و نیز دیگران چرخیده و در رقصی شهودی زیروبم بودِ خویش را به مکاشفه نشسته و بعد در مثنوی و غزلیات به نمود رسانده
وقتی در نخستین داستان مثنوی میگوید:طبیبان بدن،از حال درون کنیزک بیخبر بودند و همین بیتوجهی موجب بیاثری و بداثری درمانها میشد، نشان میهد او در پنجاهواند سالهگی عمر خویش چه قدر در لایههای وجودی انسان غوطه خورده
وقتی در همین داستان کنیزک را به جایی خلوت میبرد و به او اطمینان میدهد:
«بر تو من مشفق ترم از صد پدر»
آشکار میکند که کار بزرگ رواندرمانگر ایجاد پیوند والد و مولود است که پیوندی است بیهمانند
وقتی کنیزک را روی تختی میخواباند و با او به گفت وگو مینشیند صدها سال پیشتر از فروید تخت درمان را بهکار برده و وقتی سوالاتش را اینگونه شروع میکند که کجایی هستی؟به ما یاد میدهد سراغ ریشه های در اعماق زمان برویم و آنگاه که میپرسد
«از قرابت کیستت خویشی و پیوستهگی با چستت؟»
به ما میآموزاند که
انسان موجود در ربط و
موجود مرتبط با است و اتفاقن پیوندهاست که موجب ویرانی ماست.ما با کسی و چیزی که پیوند نداریم کاریمان نیست و..
باری این روانپژوه بزرگ در جایجای مثنوی پرده از بودهایی برمیدارد که دیدن و فهمیدنشان برای انسان جستوجوگر واجب است
مثلن او باور دارد:
تو یکی تو نیستی ای خوش رفیق
بلکه گردونی و دریایی عمیق
آن تو زفتت که آن نهصد تو است
قلزم است و غرفهگاه صد تو است
تو در لهجهی بلخی توو خوانده میشده پس باید تداعیگر تو دوم شخص و توو به معنای لایه باشد
دیدار با این توها یا منهای بسیار زیاد مولانا غوغایی در مثنوی و غزلیات و نیز زندهگی شخصی مولانا پدید آورده وقتی میگوید:
در دوچشم من نشین ای آنکه از من من تری
تا قمر را وانمایم کز قمر روشنتری
(در نه بر ، وانمایم خیلی مهم است)
کسی را یافته که از او اوتر است و میخواهد او را به درون خود ببرد
یا وقتی در پاسخ اجیرشدهای بیخبر که از او میپرسد:تو گفتهای«من با هفتاد دو ملت یکیام» پاسخ میدهد:
«آری»
و سیل فحشهای ناموسی از گندچالهی دهان شخص میریزد بر سر و صورتش، اوست که میگوید:
«با همه ی اینها نیز که گفتی یکیام»
آشکار میشود که این مرد اهل سلوکی راستین در هزارتوی جان و روان خویش به عنوان یک انسان بوده و
«این چاک گریبان تو بیچیزی نیست»
باری در مثنوی و بهویژه غزلیات ما با منظومهای از منهای گوناگون مولانا روبهرو میشویم و از قضا یکی از عوامل درک نشدن مولانا از سوی اکثر مدعیان همین است
این منهای گوناکون مثلن در شاهنامه هم هست اما نمودش در افراد گوناگون جلوهمیکند چون جان حاکم بر حماسهی بیرون همین است. پهلوانان و شاهان و اشخاص حماسهی درون، همه یکیست و آن خود راویست ازین روست که مولانا کل مثنوی را «شرح حال ما» مینامد
ادامه در فرستهی بعد
👇 #محسن_یارمحمدی Niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹