⭕️⭕️مرگستان
هنوز یکشنبه تمام نشده، روز دوم هفته است. تلگرام را نگاهی میاندازم لابهلای پیامها بعد از مدتها پیام یکی از دخترانم را میبینم. از آن دختران بسیار نیک...
« سلام استاد خوبید؟ مدتیست که میخواستم ببینمتان و باهاتان کلی حرف بزنم گفتم نکند مزاحم باشم..
راستش من هم دارم بار سفر میبندم. به طرز عجیب و سریعی امکان رفتنم جور شد. اما سخت است بدون دیدن شما بروم. اگر وقت داشتید بگویید پیش از رفتن چند دقیقهای هم که شده ببینمتان و... »
گردنم تیر میکشد. جمعه غروب هم یکی از بچههای شریف آمده بود دیدنم او هم از رفتن یکی دیگر از پسرانم میگفت.
چهل و هشت ساعت دو مسافر ، دو مهاجر دو...(؟!)
راستش دیگر برای من پایان تمام سخنها دارد فرامیرسد.
مثلن در شرح حال این لحظات نمیدانم چه واژهگانی را باید کنار هم چید و چهگونه و اصلن چرا...؟!
نه در وصف صدر و ذیل
مسندنشینان غاصب ابلیس صفت دیگر واژهای مییابم و نه در شرح و تحلیل این اوضاع بوالعجب و نه در بیان حال و احوال خودم ...
همه چیز بیرنگ ، عادی ، بیمعنا و... جهان ما پیشتر پوچ شده بود و چندی است که به برهوت هیچ درآمدهایم. پوچ با هیچ فرق دارد.
جوانانی که بیشترشان بهدرد بخورند و در اغلب امور علمی و اخلاقی و ... سرآمد هستند، پدر و مادر و دوست و ... سرزمین خود را پشت سرمیگذارند و میروند و ما لحظه لحظه پیر میشویم و پیریمان سرعت میگیرد..
خدا نمرده است. خوابیده است و قصد هم ندارد بیدار شود. ما تنهاتر میشویم و..
راستی حتا نپرسیدم :
کجا؟!
- چه فرق میکند؟!
#محسن_یارمحمدی دی ماه ۱۴۰۳
@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹