مدافعان حضرت زینب سلام الله علیها🖤🖤🖤

#اخ
Канал
Логотип телеграм канала مدافعان حضرت زینب سلام الله علیها🖤🖤🖤
@modafehanzynabПродвигать
256
подписчиков
26,2 тыс.
фото
7,73 тыс.
видео
836
ссылок
وقتی که طفل کوچکتان باب حاجت است پس گردش زمین و زمان کار #زینب است جهت تبادل باادمین کانال هماهنگ کنید وقتی که طفل کوچکتان باب حاجت است پس گردش زمین و زمان کار #زینب است جهت تبادل باادمین کانال هماهنگ کنید @Kkjhyygf کپی حلال باذکرصلوات 🌱
🦋🕊🦋🕊
🕊🦋🕊
🦋🕊
🕊
هوالشق
رمان مدافع عشق
پارت40
یکنان تستبرمیدارم،تندتندرویشخامهمیریزمو بعدمربای لبالو

ا را به ن

ا اضافهمیکنم. از شپزخانه

ا بیرون می یم

ا و با قدمهای
بلند سمتاتاق خواب میدوم. روبروی ینه

ا ی دراور ایستاده ای ودکمههای پیراهن سفیدرنگترا میبندی. عصایتزیربغلتچفت
شده تا بتوانی صاف بایستی. پشتسرممحمدرضا چهاردستو پا وارداتاق میشود. کنارت می ایستم و نان را سمتدهانتمی
ورم

ا ..
_بخور بخور!
لبخندمیزنی و یک از بزرگاز صبحانه ی سرسری ات میزنی.
_هووووم! مربا!!
محمدرضا خودشرا بهپایتمیرساندو به شلوارت چنگ میزند. تالشمیکندتا بایستد. زور میزندو این باعثقرمزشدن پوستسفید
و لطیفش میشود. کمی بلندمیشودو چندثانیهنگذشتهبا پشتروی زمین می افتد!هردو میخندیم! حرصش میگیرد،جیغمیکشدو
یکدفعهمیزندزیر ریه. بستن دکمهها را رها میکنی، خم میشوی و او را از روی زمین برمیداری. نگاهتان درهم ره میخورد.
چشمهای پسرمان با تومونمیزند... محمدرضاهدیههمان رفیقی استکهروبهروی پنجره ی فوالدششفای بیماری ات را تقدیم زند ی
مان کرد... لبخندمیزنم و نون تسترادوباره سمتدهانتمیگیرم. صورتترا سمتم برمیگردانی تا باقیمانده صبحانهات را بخوری
کهکوچولوی حسودمان ریشترا چنگ میزندو صورتترا سمتخودشبرمیگرداند. اخم غلیظ و بانمکی میکندودهانش ر ا باز
میکندتا ازت بگیرد.
میخندی و عقچنگهش میداری
_موششدیا.. !!
با پشتدستلپهای ویزون

ا و نرممحمدرضا را لمس میکنم
_خچبچهذوق زده شدهدارهدندوناشدر میاد
_نخیرمموششده!!
سرت را پایین می وری،

ا دهانترا روی شکم پسرمان میگذاری و قلقلکش میدهی
_هامهامهامهااااام.... بخورمتورو!
محمدرضا ریسهمیرودودر

اغوشتدستو پا میزند.
لثههای صورتی رنگش شکاف خورده و سردو تادندان ریزو تیزازلثههای فکپایینش بیرون زده. انقدر شیرین و خواستنی استکه
اهی میترسم نکنداو را بیشتراز من دوستداشتهباشی. روی دودستتاو را باالمیبری و میچرخی. اما نه خیلی تند!درهردور
لنگ میزنی. جیغمیزندو قهقههاشدلم را اب میکند. حس میکنم حواستبهزمان نیست، صدایتمیزنم!
_علی!دیرت نشه!؟
روبهرویم می ایستی و محمدرضا را روی شانهات میگذاری. اوهم موهایترا از خدا خواستهمیگیردو باهیجان خودشرا باالپایین
میکند.
لقمهات رادردهانتمیگذارمو بقیهدکمههای پیرهنترا میبندم. یقهات را صاف میکنم ودستی بهریشتمیکشم.
تمام حرکاتم را زیرنظرداری. و من چقدر لذت میبرمکه حتی شمارشنفسهایم بازرسی میشوددر چشمهایت! تمامکهمیشودقبایترا
از روی رخت

اویزبرمیدارمو پشتتمی ایستم. محمدرضا را روی تختمان میگذاری و اوهم طبق معمول غرغرمیکند. صدای کودکانه
اشرادوستدارمزمانی کهبا حروف نامفهومو واج های کشیده سعی میکندتماماحساسنارضایتی اشرا بما منتقل کند
قبا را تنتمیکنم و از پشتسرمرا روی شانهات میگذارم...
#رامش

ا !
شانههایتمیلرزد! میفهمم کهداری میخندی.همانطور کهعبایترا روی شانهات میندازممیپرسم
_چرا میخندی؟؟
_چون تواین تنگی وقتکهدیرم شده، شما از پشتمیچسبی! بچتم از جلوبا اخم بغل میخواد
روی پیشانی میزنم
#اخ_وقت!
سریععبا را مرتچمیکنم. عمامه ی مشکی رنگترا برمیدارمو مقابلتمی ایم. لچبهدندان میگیرمو زیر چشمی نگاهتمیکنم
_خچاینقد#سیدما خوبه..
همهدلشون تندتند#عشق_بازی میخواد
سرت را کمی خم میکنی تا راحتعمامهرا روی سرت بگذارم..
چقدر بهتمیاد!
ذوق میکنم ودورت میچرخم... سرتا پایترا برانداز میکنم... توهم عصا بدستسعی میکنی بچرخی!
دستهایم را بهم میزنم
_وای سیدجان عالی شدی!!!
لبخنددلنشینی میزنی و رو بهمحمدرضا میپرسی
_تو چی میگی بابا؟بم میادیا نه؟
خوشگله؟....
اوهم باچشمهای ردو مژههای بلندشخیره خیره نگاهتمیکند
طفلی فسقلی مان اصلن متوجه سوالتنیست!
کیفترادستتمیدهم و محمدرضا رادر

اغوشمیگیرم.همانطور کهاز اتاق بیرون میروی نگاهتبهکمدلباسمان می افتد... غم به
نگاهتمیدود!دیگر چرا؟...
چیزی نمیپرسم و پشتسرت خیره بهپای چپتکهنمیتوانی کامل روی زمین بگذاری حرکتمیکنم
سه سال پیشپای اسیچدیده ات را شکافتندو تل

ا بستند!
میله ی

اهنی بزر ی کهبهبرکتوجودشنمیتوانی درستر اه بروی! سه سال عصای بلندی رفیق شبانهروزی ات شده!
دیگرنتوانستی بروی #دفاع_ازحرم...
زیادنذر کردی... نذر کرده بودی کهبتوانی مدافعبشوی!... امامرئوف هم طوردیگر جواب نذرت راداد! مشغول حوزه شدی و
بالخره لباساستادی تنتکردند! سرنوشتترا خدا از اول جوردیگرنوشتهبود. جلوی در ورودی که
میرسی #الحول_والقوه_االبااللهمیخوانم و ارام سمتتفوت میکنم.
به قلم: محیا سادات هاشمی
🕊
🦋🕊
🕊🦋🕊
🦋🕊🦋🕊