مدافعان حضرت زینب سلام الله علیها🖤🖤🖤

#امیرالمؤمنین
Канал
Логотип телеграм канала مدافعان حضرت زینب سلام الله علیها🖤🖤🖤
@modafehanzynabПродвигать
256
подписчиков
26,2 тыс.
фото
7,73 тыс.
видео
836
ссылок
وقتی که طفل کوچکتان باب حاجت است پس گردش زمین و زمان کار #زینب است جهت تبادل باادمین کانال هماهنگ کنید وقتی که طفل کوچکتان باب حاجت است پس گردش زمین و زمان کار #زینب است جهت تبادل باادمین کانال هماهنگ کنید @Kkjhyygf کپی حلال باذکرصلوات 🌱

💕 #امیرالمؤمنین علیه السلام:

🍃ای فرزند آدم!
زمانی که می بینی خداوند انواع نعمت ها را به تو می رساند، در حالی که تو معصیت کاری، بترس🌱

📚نهج‌البلاغه، حکمت۲۵🌿

♥️ #امیرالمؤمنین_امام_على_علیه‌السلام

در راه خدا از سرزنش هیچ سرزنشگری نترسید که او شما را در برابر هرکس که بخواهد به شما آسیبی برساند و ستمی کند، محافظت می‌کند.

📗بحارالانوار
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#شهادت_امام_هادی_علیه_السلام

🔸حضرت امام هادی علیه‌السلام فرمودند:
«مردم در دنیا با اموال و دارائی‌شان شناخته می‌شوند و در آخرت ، با اعمال و کردارشان.»

💠 «قال الامام الهادی علیه‌السلام: النّاسُ فِى الدُّنْيا بِالاْمْوالِ وَ فِى الاَّخِرَةِ بِالاْعْمال.»

📚 الدّرة الباهرة، ص۲۴

📝 و خردمند کسی است که با صرف بخشی از اموال و دارائی دنیوی‌اش در امور فرهنگی و تبلیغ #ولایت #امیرالمؤمنین علیه‌السلام، سرای آخرتش را به بهترین شکل آباد کند؛ فرصت بزرگ تبلیغی #غدیر را از دست ندهیم...

السَّلامُ عَلَيْكَ يَا أَبَا الْحَسَنِ عَلِيَّ بْنَ مُحَمَّدٍ الزَّكِيَّ الرَّاشِدَ النُّورَ الثَّاقِبَ وَ رَحْمَةُ اللَّهِ وَ بَرَكَاتُهُ...

السَّلامُ عَلَيْكَ يَا نُورَيِ اللّٰهِ فِي ظُلُماتِ الْأَرْضِ...

🖤شهادت مظلومانه امام هادی علیه ااسلام بر محضر مقدس امام زمان روحی له الفداء و عموم شیعیان تسلیت باد.🖤


#آجرک_الله_یا_صاحب_الزمان

#امام_علی_النقی_علیه_السلام
#به_حق_هادی_عجل_لولیک_الفرج
#سوم_رجب_سالروز_شهادت_امام_علی_النقی_الهادی_علیه_السلام
🌺🇮🇷🌺🇮🇷🌺🇮🇷🌺🇮🇷

✍️ #دمشق_شهر_عشق

#قسمت_پنجاهم

💠 دو ماشین نظامی و عده‌ای مدافع تازه نفس وارد حرم شده بودند و باورم نمی‌شد حلقه #محاصره شکسته شده باشد که دیدم مصطفی به سمتم می‌دود.

آینه چشمانش از شادی برق افتاده بود، صورتش مثل ماه می‌درخشید و تمام طول حرم را دویده بود که مقابلم به نفس‌نفس افتاد :«زینب #حاج_قاسم اومده!»

💠 یک لحظه فقط نگاهش کردم، تازه فهمیدم #سردار_سلیمانی را می‌گوید و او از اینهمه شجاعت به هیجان آمده بود که کلماتش به هم می‌پیچید :«تمام منطقه تو محاصره‌اس! نمی‌دونیم چجوری خودشون رو رسوندن! با ۱۴ نفر و کلی تجهیزات اومدن کمک!»

بی‌اختیار به سمت صورت ابوالفضل چرخیدم و به‌خدا حس می‌کردم با همان لب‌های خونی به رویم می‌خندد و انگار به عشق سربازی #حاج_قاسم با همان بدن پاره‌پاره پَرپَر می‌زد که مصطفی دستم را کشید و چند قدمی جلو برد :«ببین! خودش کلاش دست گرفته!»

💠 #سردار_سلیمانی را ندیده بودم و میان رزمندگان مردی را دیدم که دور سر و پیشانی‌اش را در سرمای صبح #زینبیه با چفیه‌ای پوشانده بود. پوشیده در بلوز و شلواری سورمه‌ای رنگ، اسلحه به دست گرفته و با اشاره به خیابان منتهی به #حرم، گرای مسیر حمله را می‌داد.

از طنین صدایش پیدا بود تمام هستی‌اش برای دفاع از حرم #حضرت_زینب (علیهاالسلام) به تپش افتاده که در همان چند لحظه همه را دوباره تجهیز و آماده نبرد کرد.

💠 ما چند زن گوشه حرم دست به دامن #حضرت_زینب (علیهاالسلام) و خط آتش در دست #سردار_سلیمانی بود که تنها چند ساعت بعد محاصره #حرم شکست، معبری در کوچه‌های زینبیه باز شد و همین معبر، مطلع آزادی همه مناطق سوریه طی سال‌های بعد بود تا چهار سال بعد که #داریا آزاد شد.

در تمام این چهارسال با همه انفجارهای انتحاری و حملات بی‌امان تکفیری‌ها و ارتش آزاد و داعش، در #زینبیه ماندیم و بهترین برکت زندگی‌مان، فاطمه و زهرا بودند که هر دو در بیمارستان نزدیک حرم متولد شدند.

💠 حالا دل کندن از حرم #حضرت_زینب (علیهاالسلام) سخت شده بود و بی‌تاب حرم #حضرت_سکینه (علیهاالسلام) بودیم که چهار سال زیر چکمه تکفیری‌ها بود و فکر جسارت به قبر مطهر حضرت دل‌مان را زیر و رو کرده بود.

محافظت از حرم #حضرت_سکینه (علیهاالسلام) در داریا با حزب‌الله #لبنان بود و مصطفی از طریق دوستانش هماهنگ کرد تا با اسکورت نیروهای #حزب‌الله به زیارت برویم.

💠 فاطمه در آغوش من و زهرا روی پای مصطفی نشسته بود و می‌دیدم قلب نگاهش برای حرم #حضرت_سکینه (علیهاالسلام) می‌لرزد تا لحظه‌ای که وارد داریا شدیم.

از آن شهر زیبا، تنها تلی از خاک مانده و از حرم #حضرت_سکینه (علیهاالسلام) فقط دو گلدسته شکسته که تمام حرم را به خمپاره بسته و همه دیوارها روی هم ریخته بود.

💠 با بلایی که سر سنگ و آجر حرم آورده بودند، می‌توانستم تصور کنم با قبر حضرت چه کرده‌اند و مصطفی دیگر نمی‌خواست آن صحنه را ببیند که ورودی #حرم رو به جوان محافظ‌مان خواهش کرد :«میشه برگردیم؟» و او از داخل حرم باخبر بود که با متانت خندید و رندانه پاسخ داد :«حیف نیس تا اینجا اومدید، نیاید تو؟»

دیدن حرمی که به ظلم #تکفیری‌ها زیر و رو شده بود، طاقتش را تمام کرده و دیگر نفسی برایش نمانده بود که زهرا را از آغوشش پایین آورد و صدایش شکست :«نمی‌خوام ببینم چه بلایی سر قبر اوردن!»

💠 و جوان لبنانی معجزه این حرم را به چشم دیده بود که #امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) را به ضمانت گرفت :«جوونای #شیعه و #سنی تا آخرین نفس از این حرم دفاع کردن، اما وقتی همه شهید شدن، #امام_علی (علیه‌السلام) خودش از حرم دخترش دفاع کرد!»

و دیگر فرصت پاسخ به مصطفی نداد که دستش را کشید و ما را دنبال خودش داخل خرابه حرم برد تا دست حیدری #امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) را به چشم خود ببینیم.

💠 بر اثر اصابت خمپاره‌ای، گنبد از کمر شکسته و با همه میله‌های مفتولی و لایه‌های بتنی روی ضریح سقوط کرده بود، طوری که #تکفیری‌ها دیگر حریف شکستن این خیمه فولادی نشده و هرگز دست‌شان به قبر مطهر حضرت سکینه (علیهاالسلام) نرسیده بود.

مصطفی شب‌های زیادی از این حرم دفاع کرده و عشقش را هم مدیون #حضرت_سکینه (علیهاالسلام) می‌دانست که همان پای گنبد نشست و با بغضی که گلوگیرش شده بود، رو به من زمزمه کرد :«میای تا بازسازی کامل این حرم #داریا بمونیم بعد برگردیم #زینبیه؟»

💠 دست هر دو دخترم در دستم بود، دلم از عشق #حضرت_زینب (علیهاالسلام) و #حضرت_سکینه (علیهاالسلام) می‌تپید و همین عطر خاک و خاکستر حرم مستم کرده بود که عاشقانه شهادت دادم :«اینجا می‌مونیم و به کوری چشم #داعش و بقیه تکفیری‌ها این حرم رو دوباره می‌سازیم ان‌شاءالله!»...

#پایان
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد

🌺🇮🇷🌺🇮🇷🌺🇮🇷🌺🇮🇷
#تنها_میان_داعش

#18

💠 در این قحط #آب، چشمانم بی‌دریغ می‌بارید و در هوای بهاری حضور حیدرم، لب‌هایم می‌خندید و با همین حال به‌هم ریخته جواب دادم :«گوشی شارژ نداشت. الان موتور برق اوردن گوشی رو شارژ کردم.»

توجیهم تمام شد و او چیزی نگفت که با دلخوری دلیل آوردم :«تقصیر من نبود!» و او دلش در هوای دیگری می‌پرید و با بغضی که گلوگیرش شده بود نجوا کرد :«دلم برا صدات تنگ شده، دلم می‌خواد فقط برام حرف بزنی!» و با ضرب سرانگشت #احساس طوری تار دلم را لرزاند که آهنگ آرامشم به هم ریخت.

💠 با هر نفسم تنها هق هق گریه به گوشش می‌رسید و او همچنان ساکت پای دلم نشسته بود تا آرامم کند.

نمی‌دانستم چقدر فرصت #شکایت دارم که جام ترس و تلخی دیشب را یکجا در جانش پیمانه کردم و تا ساکت نشدم نفهمیدم شبنم اشک روی نفس‌هایش نم زده است.

💠 قصه غم‌هایم که تمام شد، نفس بلندی کشید تا راه گلویش از بغض باز شود و #عاشقانه نازم را کشید :«نرجس جان! می‌تونی چند روز دیگه تحمل کنی؟»

از سکوت سنگین و غمگینم فهمید این #صبر تا چه اندازه سخت است که دست دلم را گرفت :«والله یه لحظه از جلو چشمام کنار نمیرید! فکر اینکه یه وقت خدای نکرده زبونم لال...»

💠 و من از حرارت لحنش فهمیدم کابوس #اسارت ما آتشش می‌زند که دیگر صدایش بالا نیامد، خاکستر نفسش گوشم را پُر کرد و حرف را به جایی دیگر کشید :«دیشب دست به دامن #امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) شدم، گفتم من بمیرم که جلو چشمت به #فاطمه (سلام‌الله‌علیها) جسارت کردن! من نرجس و خواهرام رو دست شما #امانت می‌سپرم!»

از #توسل و توکل عاشقانه‌اش تمام ذرات بدنم به لرزه افتاد و دل او در آسمان #عشق امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) پرواز می‌کرد :«نرجس! شماها امانت من دست امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) هستید، پس از هیچی نترسید! خود آقا مراقبتونه تا من بیام و امانتم رو ازش بگیرم!»

💠 همین عهد #حیدری آخرین حرفش بود، خبر داد با شروع عملیات شاید کمتر بتواند تماس بگیرد و با چه حسرتی از هم خداحافظی کردیم.

از اتاق که بیرون آمدم دیدم حیدر با عمو تماس گرفته تا از حال همه باخبر شود، ولی گریه‌های یوسف اجازه نمی‌داد صدا به صدا برسد. حلیه دیگر نفسی برایش نمانده بود که عباس یوسف را در آغوش کشید و به اتاق دیگری برد.

💠 لب‌های روزه‌دار عباس از خشکی تَرک خورده و از رنگ پژمرده صورتش پیدا بود دیشب یک قطره آب نخورده، اما می‌ترسیدم این #تشنگی یوسف چهار ماهه را تلف کند که دنبالش رفتم و با بی‌قراری پرسیدم :«پس هلی‌کوپترها کی میان؟»

دور اتاق می‌چرخید و دیگر نمی‌دانست یوسف را چطور آرام کند که دوباره پرسیدم :«آب هم میارن؟» از نگاهش نگرانی می‌بارید، مرتب زیر گلوی یوسف می‌دمید تا خنکش کند و یک کلمه پاسخ داد :«نمی‌دونم.» و از همین یک کلمه فهمیدم در دلش چه #آشوبی شده و شرمنده از اسفندی که بر آتشش پاشیده بودم، از اتاق بیرون آمدم.

💠 حلیه از درماندگی سرش را روی زانو گذاشته و زهرا و زینب خرده شیشه‌های فاجعه دیشب را از کف فرش جمع می‌کردند.

من و زن‌عمو هم حیران حال یوسف شده بودیم که عمو از جا بلند شد و به پاشنه در نرسیده، زن‌عمو با ناامیدی پرسید :«کجا میری؟»

💠 دمپایی‌هایش را با بی‌تعادلی پوشید و دیگر صدایش به سختی شنیده می‌شد :«بچه داره هلاک میشه، میرم ببینم جایی آب پیدا میشه.»

از روز نخست #محاصره، خانه ما پناه محله بود و عمو هم می‌دانست وقتی در این خانه آب تمام شود، خانه‌های دیگر هم #کربلاست اما طاقت گریه‌های یوسف را هم نداشت که از خانه فرار کرد.

💠 می‌دانستم عباس هم یوسف را به اتاق برده تا جلوی چشم مادرش پَرپَر نزند، اما شنیدن ضجه‌های #تشنه‌اش کافی بود تا حال حلیه به هم بریزد که رو به زن‌عمو با بی‌قراری ناله زد :«بچه‌ام داره از دستم میره! چیکار کنم؟» و هنوز جمله‌اش به آخر نرسیده، غرش شدیدی آسمان شهر را به هم ریخت.

به در و پنجره خانه، شیشه سالمی نمانده و صدا به‌قدری نزدیک شده بود که چهارچوب فلزی پنجره‌ها می‌لرزید.

💠 از ترس حمله دوباره، زینب و زهرا با #وحشت از پنجره‌ها فاصله گرفتند و من دعا می‌کردم عمو تا خیلی دور نشده برگردد که عباس از اتاق بیرون دوید.

یوسف را با همان حال پریشانش در آغوش حلیه رها کرد و همانطور که به‌سرعت به سمت در می‌رفت، صدا بلند کرد :«هلی‌کوپترها اومدن!»

💠 چشمان بی‌حال حلیه مثل اینکه دنیا را هدیه گرفته باشد، از شادی درخشید و ما پشت سر عباس بیرون دویدیم.

از روی ایوان دو هلی‌کوپتر پیدا بود که به زمین مسطح مقابل باغ نزدیک می‌شدند. عباس با نگرانی پایین آمدن هلی‌کوپترها را تعقیب می‌کرد و زیر لب می‌گفت :«خدا کنه #داعش نزنه!»...


#ادامه_دارد


نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد

#امیرالمؤمنین_علی_ع

🌟نماز، قلعہ و دژ محکمی است
کہ نماز گزار را از حملات شیطان
نگہ می دارد.

📚غررالحکم

‌التماس دعا

#امیرالمؤمنین_علی_ع

🌟نماز، قلعہ و دژ محکمی است
کہ نماز گزار را از حملات شیطان
نگہ می دارد.

📚غررالحکم
💠 #امیرالمؤمنین(ع):
در شگفتم از كسي كه به رحمت و شفقت فرادست خود اميد دارد ، چگونه به فرودست خود رحم نمي كند؟!

عَجِبتُ لِمَن يَرجُو رَحمَةَ مَن فَوقَهُ كيفَ لا يَرحَمُ مَن دُونَهُ؟!
📚غررالحكم حدی
پیام #فاطمیه اینست که

حتی اگردستت راشکستند
دست از دامن
#امام_زمانت برنداری

منِ #فاطمه، برای امام زمانم،
#امیرالمؤمنین جان دادم

شمابرای #امام_زمانتان
پسرم #مهدی چه کردید❗️
#امیرالمؤمنین

گاهی میان راه عقب را نگاه کن
خیر کثیرِ حضرت رب را نگاه کن

بی خود نبوده که شب و روزت علی شده
از لطف فاطمه است سبب را نگاه کن

هرگز پیِ فلان و فلان زاده ها نرو
در راه عشق، اصل و نسب را نگاه کن

از برکت زراعت حیدر چنین شده
شیرینی میان رطب را نگاه کن

هرجا که رد شده است بهشتی بپا شده
خاک نجف وجب به وجب را نگاه کن

سوگند میخورم که به چشمش طلا کند
در زیر پاش ظرف حلب را نگاه کن

از من نپرس این همه سائل برای چیست؟!
کیسه به دوشِ نیمه ی شب را نگاه کن

تا که طبیب شد، همه بیمار او شدند
خیل گدای پشت مطب را نگاه کن

در جنگ تن به تن که همه خوف کرده اند
تنها امیرِ داوطلب را نگاه کن

عمربن عبدود سر خود را به باد داد
بنشین و رزم شیر عرب را نگاه کن

نَفسُ الرَّسول بودن او جای خود سپس...
"زوج البتول" گشت... "لقب" را نگاه کن

نذر نگاه او صدقه، سر عطا نما
یعنی طریق ام وهب را نگاه کن

زهرا اجازه داد... محب علی شدیم
خیر کثیرِ حضرت رب را نگاه کن

#محمد_جواد_شیرازی