مدافعان حضرت زینب سلام الله علیها🖤🖤🖤

#آب
Канал
Логотип телеграм канала مدافعان حضرت زینب سلام الله علیها🖤🖤🖤
@modafehanzynabПродвигать
256
подписчиков
26,2 тыс.
фото
7,73 тыс.
видео
836
ссылок
وقتی که طفل کوچکتان باب حاجت است پس گردش زمین و زمان کار #زینب است جهت تبادل باادمین کانال هماهنگ کنید وقتی که طفل کوچکتان باب حاجت است پس گردش زمین و زمان کار #زینب است جهت تبادل باادمین کانال هماهنگ کنید @Kkjhyygf کپی حلال باذکرصلوات 🌱
#آب_دریاها_با_اشک_عزای_او #مخلوط_است

ماهیان می گریند....

امام حسن مجتبی(علیه السلام) در آخرین لحظات احتضار، خطاب به برادرش امام حسین(علیه السلام) فرمود:

...یبْکی عَلَیک کلُّ شَی ءٍ حَتَّی الْوُحُوشُ فِی الْفَلَوَاتِ وَ الْحِیتَانُ فِی الْبِحَار

همه چیز بر تو گریه می‌کند حتی وحشیان بیابان و ماهیان دریا.
ִֶָ  ִֶָ ִֶָ  ִֶָ ִֶָ  ִֶָ ִֶָ  ִֶָ ִֶָ  ִֶָ ִֶָ  ִֶָ ִֶָ  ִֶָ ִֶָ  ִֶָ ִֶָ  ִֶָ ִֶָ  ִֶָ ִֶָ  ִֶָ ִֶָ  ִֶָ ִֶָ  ִֶָ ִֶָ 

📙بحارالأنوار، ج 45، ص218
#تنها_میان_داعش

#18

💠 در این قحط #آب، چشمانم بی‌دریغ می‌بارید و در هوای بهاری حضور حیدرم، لب‌هایم می‌خندید و با همین حال به‌هم ریخته جواب دادم :«گوشی شارژ نداشت. الان موتور برق اوردن گوشی رو شارژ کردم.»

توجیهم تمام شد و او چیزی نگفت که با دلخوری دلیل آوردم :«تقصیر من نبود!» و او دلش در هوای دیگری می‌پرید و با بغضی که گلوگیرش شده بود نجوا کرد :«دلم برا صدات تنگ شده، دلم می‌خواد فقط برام حرف بزنی!» و با ضرب سرانگشت #احساس طوری تار دلم را لرزاند که آهنگ آرامشم به هم ریخت.

💠 با هر نفسم تنها هق هق گریه به گوشش می‌رسید و او همچنان ساکت پای دلم نشسته بود تا آرامم کند.

نمی‌دانستم چقدر فرصت #شکایت دارم که جام ترس و تلخی دیشب را یکجا در جانش پیمانه کردم و تا ساکت نشدم نفهمیدم شبنم اشک روی نفس‌هایش نم زده است.

💠 قصه غم‌هایم که تمام شد، نفس بلندی کشید تا راه گلویش از بغض باز شود و #عاشقانه نازم را کشید :«نرجس جان! می‌تونی چند روز دیگه تحمل کنی؟»

از سکوت سنگین و غمگینم فهمید این #صبر تا چه اندازه سخت است که دست دلم را گرفت :«والله یه لحظه از جلو چشمام کنار نمیرید! فکر اینکه یه وقت خدای نکرده زبونم لال...»

💠 و من از حرارت لحنش فهمیدم کابوس #اسارت ما آتشش می‌زند که دیگر صدایش بالا نیامد، خاکستر نفسش گوشم را پُر کرد و حرف را به جایی دیگر کشید :«دیشب دست به دامن #امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) شدم، گفتم من بمیرم که جلو چشمت به #فاطمه (سلام‌الله‌علیها) جسارت کردن! من نرجس و خواهرام رو دست شما #امانت می‌سپرم!»

از #توسل و توکل عاشقانه‌اش تمام ذرات بدنم به لرزه افتاد و دل او در آسمان #عشق امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) پرواز می‌کرد :«نرجس! شماها امانت من دست امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) هستید، پس از هیچی نترسید! خود آقا مراقبتونه تا من بیام و امانتم رو ازش بگیرم!»

💠 همین عهد #حیدری آخرین حرفش بود، خبر داد با شروع عملیات شاید کمتر بتواند تماس بگیرد و با چه حسرتی از هم خداحافظی کردیم.

از اتاق که بیرون آمدم دیدم حیدر با عمو تماس گرفته تا از حال همه باخبر شود، ولی گریه‌های یوسف اجازه نمی‌داد صدا به صدا برسد. حلیه دیگر نفسی برایش نمانده بود که عباس یوسف را در آغوش کشید و به اتاق دیگری برد.

💠 لب‌های روزه‌دار عباس از خشکی تَرک خورده و از رنگ پژمرده صورتش پیدا بود دیشب یک قطره آب نخورده، اما می‌ترسیدم این #تشنگی یوسف چهار ماهه را تلف کند که دنبالش رفتم و با بی‌قراری پرسیدم :«پس هلی‌کوپترها کی میان؟»

دور اتاق می‌چرخید و دیگر نمی‌دانست یوسف را چطور آرام کند که دوباره پرسیدم :«آب هم میارن؟» از نگاهش نگرانی می‌بارید، مرتب زیر گلوی یوسف می‌دمید تا خنکش کند و یک کلمه پاسخ داد :«نمی‌دونم.» و از همین یک کلمه فهمیدم در دلش چه #آشوبی شده و شرمنده از اسفندی که بر آتشش پاشیده بودم، از اتاق بیرون آمدم.

💠 حلیه از درماندگی سرش را روی زانو گذاشته و زهرا و زینب خرده شیشه‌های فاجعه دیشب را از کف فرش جمع می‌کردند.

من و زن‌عمو هم حیران حال یوسف شده بودیم که عمو از جا بلند شد و به پاشنه در نرسیده، زن‌عمو با ناامیدی پرسید :«کجا میری؟»

💠 دمپایی‌هایش را با بی‌تعادلی پوشید و دیگر صدایش به سختی شنیده می‌شد :«بچه داره هلاک میشه، میرم ببینم جایی آب پیدا میشه.»

از روز نخست #محاصره، خانه ما پناه محله بود و عمو هم می‌دانست وقتی در این خانه آب تمام شود، خانه‌های دیگر هم #کربلاست اما طاقت گریه‌های یوسف را هم نداشت که از خانه فرار کرد.

💠 می‌دانستم عباس هم یوسف را به اتاق برده تا جلوی چشم مادرش پَرپَر نزند، اما شنیدن ضجه‌های #تشنه‌اش کافی بود تا حال حلیه به هم بریزد که رو به زن‌عمو با بی‌قراری ناله زد :«بچه‌ام داره از دستم میره! چیکار کنم؟» و هنوز جمله‌اش به آخر نرسیده، غرش شدیدی آسمان شهر را به هم ریخت.

به در و پنجره خانه، شیشه سالمی نمانده و صدا به‌قدری نزدیک شده بود که چهارچوب فلزی پنجره‌ها می‌لرزید.

💠 از ترس حمله دوباره، زینب و زهرا با #وحشت از پنجره‌ها فاصله گرفتند و من دعا می‌کردم عمو تا خیلی دور نشده برگردد که عباس از اتاق بیرون دوید.

یوسف را با همان حال پریشانش در آغوش حلیه رها کرد و همانطور که به‌سرعت به سمت در می‌رفت، صدا بلند کرد :«هلی‌کوپترها اومدن!»

💠 چشمان بی‌حال حلیه مثل اینکه دنیا را هدیه گرفته باشد، از شادی درخشید و ما پشت سر عباس بیرون دویدیم.

از روی ایوان دو هلی‌کوپتر پیدا بود که به زمین مسطح مقابل باغ نزدیک می‌شدند. عباس با نگرانی پایین آمدن هلی‌کوپترها را تعقیب می‌کرد و زیر لب می‌گفت :«خدا کنه #داعش نزنه!»...


#ادامه_دارد


نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
به روایت از همرزم #شهید :
باید کار #شناسایی محور را انجام می‌داد. هر شب باید مسیر چهار کیلومتری آب و باتلاق را برای شناسایی می‌رفت، وقتی برمی‌گشت، حتماً #جایی از #بدنش با سیم‌های خاردار دشمن زخمی می‌شد.
🍃🍃
شب بعد دوباره باید با این #زخم‌ها از داخل آب شور رد می‌شد😭. به همین دلیل درمان و پانسمان روی زخمش تأثیر نمی‌کرد، بلکه هر شب زخم دیشب، بازتر می‌شد.😭
🍃🍃
مثل اینکه نمک رویشان می‌پاشیدی😭.
#حاج قاسم خیلی #حسینعلی رو دوست داشت همیشه می گفت که «#حسین عالی واقعاً عالی است». واقعاً کارش عالی بود.😭
🍃🍃
#دوربین دید در شب را باید با خودمان می‌بردیم و #آب تا #ناحیه سینه‌مان را می‌پوشید، شنا كردن لازم نبود. دوربین را روی سرمان می‌گذاشتیم و داخل #آب #راه می‌رفتیم.

خط دشمن با ما سه كیلومتر آبی فاصله داشت. در این #ده شب ما باید #هر شب یک مسیر را برای #شناسایی و #جمع‌آوری اطلاعات انتخاب و وضعیت دشمن را بررسی می‌كردیم كه كدام نقطه از خط عراق، از نظر #نگهبانی، #تجهیزات و #رفت و آمد نفرات ضعیف‌تر و برای #حمله #مناسب‌تر است.
💥 #تلنگر

☝🏻اگر آقا ابوالفضل العباس از ما سوال ڪنند:⬇️

من براے #یاری_ڪردن امامم از👇🏻

♦️ #آب🌊 گذشتم،
♦️ #دستهایم🖐🏻 را دادم،
♦️ #چشمم👀 را دادم،
♦️ #تیر 🏹را با چشمم خریدم،
♦️تیرها را با جان ♡و دل قبول کردم،

☝🏻ولے...
💥دست از یارے امام زمانم
#برنداشتم...✋🏻

💢شما براے #امام_زمانتان چڪار ڪرده اید

😞چهـ جوابے داریم بدهیم...⁉️😭

💢آیا بخاطر امام زمانمان از یڪ #گناه
 گذشتهـ ایم...؟⁉️


اَلَّلهُمـّ؏جِّل‌لِوَلیِڪَ‌الفرج
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
این فیلمو ببین
اگه خودتو #زدی هم زدی
#آب شدی هم شدی
#پیر شدی هم شدی
#شکسته شدی هم شدی
#غم گلوتو گرفتم گرفت
فقط ببین چی کشیدن اهل حسین 😭
  ‌────══────
بدن های مطهرشان را #آب برد😔
تا #دنـیـــا
مـا را بــا خــود نـَبــَرَد

کجـاے کــاریم رفیـــق ‼️

شـُهــداء شــرمــنـده ایــمــ
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
بمیرم برا غربت امام حسین...😭💔

همه با هم وسط خطبه ے من خندیدند 
نسخه ے ڪودک بے شیر مرا پیچیدند

روے دستم گل بے برگ و برم را ڪشتن 
رو زدم #آب بگیرم پسرم را ڪشتن

#محرم_الحرام
#روضه_هفتم

🏴🏴🏴
#علقمه

نمی دانستیم که جز #آب؛
در #خاک هم می شود،
#غرق شد!
#دعایمان کنید...


#شهدای_غواص
😭😭😭