کُنج مقدس

Канал
Логотип телеграм канала کُنج مقدس
@mitra_seyfanПродвигать
46
подписчиков
به کُنج مقدس خوش آمدید. کنج مقدس من آکنده از روانشناسی، ادبیات، هنر و فلسفه است . میترا سیفان| روانشناس، مربی ذهن آگاهی . اینستاگرام: https://www.instagram.com/mitra.seyfan?r=nametag
Bi Nam
Mohsen Chavoshi @RozMusic.com
برِ سلطان

🪷
چرخ بود جای شرف، خاک بود جای تلف
بازرَهَم زین دو خطر، چون بر سلطان برسم
🕊️
عالم این خاک و هوا گوهر کفر است و فنا
در دل کفر آمده ام تا که به ایمان برسم...
.
🌱
@mitra_seyfan
 از سخنان ملاصدرای شیرازی
   خداوند بی نهایت است و لا مکان و بی زمان
اما بقدر فهم تو کوچک می شود
و بقدر نیاز تو فرود می آید
و بقدر آرزوی تو گسترده می شود
و بقدر ایمان تو کارگشا می شود
و به قدر نخ پیر زنان دوزنده باریک می شود
و به قدر دل امیدواران گرم می شود
یتیمان را پدر می شود و مادر
بی برادران را برادر می شود
بی همسر ماندگان را همسر می شود
عقیمان را فرزند می شود
ناامیدان را امید می شود
گمگشتگان را راه می شود
در تاریکی ماندگان را نور می شود
رزمندگان را شمشیر می شود
پیران را عصا می شود
و محتاجان به عشق را عشق می شود
خداوند همه چیز می شود همه کس را
به شرط اعتقاد
به شرط پاکی دل
به شرط طهارت روح
به شرط پرهیز از معامله با ابلیس
بشویید قلب هایتان را از هر احساس ناروا
و مغز هایتان را از هر اندیشه خلاف
و زبان هایتان را از هر گفتار ناپاک
و دست هایتان را از هر آلودگی در بازار
و بپرهیزید
از ناجوانمردیهــا
ناراستی ها
نامردمی ها!
چنین کنید تا ببینید که خداوند
چگونه بر سر سفره ی شما
با کاسه یی خوراک و تکه ای نان می نشیند
و بر بند تاب، با کودکانتان تاب می خورد
و در دکان شما کفه های ترازویتان را میزان می کند
و در کوچه های خلوت شب با شما آواز می خواند
مگر از زندگی چه می خواهید
که در خدایی خدا یافت نمی شود؟
که به شیطان پناه می برید؟
که در عشق یافت نمی شود
که به نفرت پناه می برید؟
که در حقیقت یافت نمی شود
که به دروغ پناه می برید؟
که در سلامت یافت نمی شود
که به خلاف پناه می برید؟
و مگر حکمت زیستن را از یاد برده اید
که انسانیت را پاس نمی دارید؟!
#پاپا
.
🌱
@mitra_seyfan
.


دو استکان چای از میان دویست جنگ خونین

«و رسالت من این خواهد بود
تا دو استکان چای داغ را
از میان دویست جنگ خونین
به سلامت بگذرانم
تا در شبی بارانی
آن ها را
با خدای خویش
چشم در چشم هم نوش کنیم»
(حسین پناهی)

جنگ هست. ستم هست. اختناق و خودکامگی هست. تحقیر و تعدّی هست. آدمیان میرنده یکدیگر را تا سر حدّ مرگ آزار می‌دهند. به جای آنکه یکدیگر را فراخوانند تا در حیرتی پاک به حالت سنگ‌ها بنگرند، دیوارها را بلندتر می‌کنند. میان من و تو، میان تو و لبخند عارفانه‌ٔ گل نیلوفر، میان آدمی و مشایعت شکوفه‌های بهار دیوار می‌کشند تا چشم‌انداز تیره باشد و دیگر از خود نپرسیم به وقت کودکی، با چه لحنی شب به خیر می‌گفتیم. من نباید سنگی هر چند کوچک بر دیوار بلند ستم باشم. نباید از سرنوشت مشترک آدمی چشم بپوشم. باید دست‌های کم‌جانم را نذر مراقبت از چراغی رو به خاموشی کنم. اما، من رسالت بزرگ‌تری هم دارم. در میان انبوهی از بادهای برگ‌ریز که ما را دوره کرده‌اند باید به فکر آن دو استکان چای داغ باشم که می‌خواهم شبی بارانی در کنار تو بنوشم. و فکر می‌کنم در گیر و دار همه‌ٔ شب‌های بلند و لشکریان ظلم که از کران تا به کران پراکنده‌اند رسالت هر انسانی عبور دادن آن دو استکان چای از میان دویست جنگ خونین است. و هیچ مقاومت و پیکار مقدّسی نباید ما را از دورنمای آن دقیقه‌ٔ وارسته و واقعه‌ٔ عظیم غافل کند. از نوشیدن دو استکان چای داغ با خدای عشق که یگانه پاسخ قلب ماست... یافتنِ سهم مقدّر خود از دیدار... از دو استکان چای داغ...

صدیق قطبی

برای پاپا✨️
.
🌱
@mitra_seyfan
میانگین هوش در جهان از ۹۲ در سال ۱۹۵۰ به حدود ۹۰ در سال ۲۰۰۰ کاهش یافته و تا ۲۰۵۰ به زیر ۸۵ خواهد رسید.(هوش مرزی). مهمترین علتش این است که میانگین تعداد فرزندان افراد باهوش، حدود ۱.۵ فرزند و میانگین تعداد فرزندان افراد با هوش پایین ۲.۶ فرزند است و با وجود اینکه هرنسل، نسبت به نسل قبل از خود، 5point باهوش‌تر است ولی این غلبه‌ی تعداد فرزندانِ افراد باهوش پایین، این رشد را خنثی خواهد کرد.

با این روند، به گمانم در آینده، جهان بر می‌گردد به حکمرانی امپراتوری‌های دیکتاتورِ باهوش و سایکوپات، بر اکثریت مردم با هوش مرزی و تاریخ اینگونه از نو تکرار می‌شود.
.
🌱
@mitra_seyfan
اول، توی باشگاه با رفقا خوش و بش می‌کردم که یک خانمی رد شد و دیدم که تی‌شرت شرکت فلان تنش است. شرکت فلان یک کارفرمای فسقلی شرکت ما بود که در سال فلانقدر مثقال با شرکت ما کار می‌کرد و به عنوان یکی از کوچکترین کارفرماهای شرکت داده بودندش دست من تازه‌کار. با کار خوب و شناختن این و آن و جلب اعتماد و دو سال این در و آن در زدن، فلانقدر مثقال شده بود سالی شش رقم و به خاطرش یک ترفیع هم گرفته بودم و دروغ چرا؟ نه من انتظار رشد بیشتر داشتم و نه همکارها و نه روسا. خودم را به خانم تی‌شرت شرکت فلان پوشیده معرفی کردم. خودش جای دیگری کار می‌کرد و شرکت فلان، شرکت آقای همسر بود. دو هفته بعد به آقای همسر معرفی شدم. سر صحبت گفت والیبال دوست دارد و قاطی لیگ چهارشنبه شبها شد. دو سه ماهی گذشت تا یک روز که پای میز کار کاسه چینی به روم می‌بردم و دیبای رومی به هند، آقای همسر زنگ زد که «راستی هم‌والیبالی جان، شرکت شما خدمات مهندسی ایمنی هم دارد؟ چند جا زنگ زدم نداشتند، گفتم از تو هم بپرسم.» داشتیم. چند هفته بعد فلانقدر مثقالی که شده بود سالی شش رقم، تبدیل شد به سالی هفت رقم. بعد یک روز تلفن بی‌هوا زنگ خورد که گل کاشتی برادر، بلند شو بیا مصاحبه. موقع ترفیع بعدی رسیده. 

دوم، سر این داستان فهمیدم که کاربلدی و مهارت و علم و دانش و تجربه کار موجود را نگه می‌دارند و امکانِ برداشتن قدم بعدی را ایجاد می‌کنند، خود قدم بعدی اما معمولا بیرون این دایره است. رشد از آنجا شروع می‌شود که «از خانم حداقل بیست سال بزرگتر از خودم بپرسم که داستان لوگوی تی‌شرت چیست یا نه.» رشد یک ذره ناراحتی با خودش دارد، یک ذره شرم، یک نمه دودلی. اما روند تقریبا همیشه همین است.‌ شروع کردم به پرس و جو کردن: بزرگترین کارفرمای دفتر ما از یک سوال آمده بود. در سال یک بار زنگ می‌زدند که فلان گزارش را برای ما بنویسید، همکارم رفته بود کارخانه‌شان و گزارش کذایی را نوشته بود و وقتی کارش تمام شده بود به جای یک خداحافظی ساده، پرسیده بود که راستی فلانی، چند وقته می‌خوام بپرسم، برای کار دیگری احتیاج به ما ندارید؟ جواب داده بودند که چرا اتفاقا، تا الان سالی یک روز می‌آمدید اینجا، از این به بعد هفته‌ای دو روز بیایید. بعد بزرگترین کارفرمای کل تاریخ شرکت از یک تلفن آمده بود. بیست سال قبل یکی از همکارها گفته بود باداباد، زنگ بزنیم و خودمان را معرفی کنیم و بگوییم که ما در کار خودمان واقعا خوبیم، با شرکت ما کار می‌کنید؟ آقای آن طرف خط گفته بود حالا بیایید اینجا صحبت کنیم ببینم کارتان را بلدید یا نه، و قصه رفته بود تا بیست سال بعدش. 

سوم، هزار حرف توی دل ماست که نمی‌زنیم. هزار سوال که نمی‌پرسیم. هزار تصمیم که به خاطر دو دلی نمی‌گیریم. هر کسی ممکن است با حساب هزینه و فایده به این نتیجه برسد که حرفی را نزند، یا به دلیل اخلاقی تصمیمی را نگیرد، یا به خاطر محدودیتهای خانوادگی فعلا دنبال همان قانون اینرسی باشد. اینها همه دلایلی هستند قابل قبول و احترام.‌ آنچه قابل قبول نیست، حرکت نکردن به خاطر آن یک لحظه دودلی است. می‌دانم که یک چسب غریبی دارد این «وضعیت موجود»، ولی آدمها معمولا بیشتر از آنچه فکر می‌کنیم پذیرنده ریسکهای ما هستند و دودلی بیشتر از آنکه در عالم واقع وجود داشته باشد توی سر ماست. آقای توماس هاکسلی یک زمانی فرمود که «تصمیمت رو بگیر و با عواقبش زندگی کن. خیری در این جهان از دودلی به دست نیامده.» اینکه خانواده هاکسلی بعد از نسلها درست از زمان ایشان تبدیل به «خانواده هاکسلی» شدن شاید از همین تفکر آمده باشد.

@Farnoudian
.
🌱
@mitra_seyfan
پیر شدن و نو ماندن


«حتی اگر انسان بیرونیِ ما رو به زوال رود، انسان درونیِ ما روز به روز نو می‌شود.»
▪️(عهد جدید، رساله دوم به کُرَنْتیان، ۴: ۱۶)

مولانا هم می‌گفت آنان که پیر راه‌اند، درون‌شان کودکی نوبین، تازه‌نَفَس و بازیگوش است. چرا که جان آنان زخمیِ «ملال» نیست و غبارِ عادت، چابکی روح‌شان را نفرسوده است.
آنان به ظاهر و از بیرون، پیر و سالخورده‌اند، اما درون آنها کودکی مأوی دارد سرزنده و آکنده از شوق‌ جست‌وجو و شور تماشا:

«حق تعالی صَبْوَتی[=کودکانگی] بخشد پیران را از فضل خویش که صِبْیان[=کودکان] از آن خبر ندارند، زیرا صَبْوَت بدان سبب تازگی می‌آرد و برمی‌جهاند و می‌خنداند و آرزوی بازی می‌دهد که جهان را نو می‌بیند و ملول نشده است از جهان. چون این پیر جهان را هم نو بیند، همچنان بازی‌اش آرزو کند و برجسته باشد و پوست و گوشت او بیفزاید.»
▪️(فیه ما فیه، شرح کامل کریم زمانی، ص۳۷۲)

جز مگر پیری که از حقّ است مست
در درونِ او حیاتِ طیّبه‌ست
از برون پیر است و در باطن صَبی
خود چه چیز است آن ولیّ و آن نبی؟
(مثنوی، ۲: ۳۱۰۹_۳۱۱۰)

@sedigh_63
به تدریج زمانی مغز شروع کرد به تشکیل شدن و کامل تر شدن، و سپس من به دنیا آمدم، اینکه چه زمانی برای نخستین بار حس کردم که "من" هستم و وجود دارم مشخص نیست، اما قطعا کنش و واکنشی که باعث میشود من احساس وجود بکنم و خودم را یک موجود دریابم در مغز و توسط مغز صورت میگیرد.
همین الان عمیقا به این موضوع فکر کنید "زمانی من وجود نداشتم و به وجود نیامده بودم نه حسی داشتم و نه چیزی مشابه این چون اصلا وجود نداشته ام"، این توهم بودن ، این توهم هست بودن را مغز من ایجاد کرده
و زمانی میرسد که مغز من از کار می افتد و دیگر آن ماشین به وجود آورنده‌ی من ، آن ماشینی که با کنش و واکنشی باعث میشد که من وجود داشته باشم و احساس بودن و هست بودن بکنم، دیگر وجود نخواهد داشت ، درست همانند زمانی که به وجود نیامده بودم، نه حسی نه فکری و نه احساس موجود بودنی؛ نه دردی و نه غمی و نه شادی. میتوانید نبودن خودتان را متصور شوید؟
خود مرگ ترسی ندارد، تفکر در مورد مرگ در زمانی که زنده هستیم، آرامش مطلق است؛
روزی "نیست" میشویم و این اصلا ترسی ندارد چرا که در آن روز دیگر "من" وجود ندارم، مگر زمانی قبل از اینکه اولین بار احساس "من بودن و هست بودن" به من دست بدهد، "من" وجود داشته ام؟ نه، بعد از مرگ نیز چنین است ، من وجود نخواهم داشت.
اتفاقی از قبل تعیین نشده و اجباری سبب وجود من شده است فرصتی شانسی و تصادفی و کم، که نه ذاتا عزیز و خیر است نه ذاتا شر، هر چه که هست من الان هستم و سعی میکنم به هر صورتی که شده از این فرصت کم استفاده کنم ، در این مسیر گاهی غمگین میشوم گاهی زجر میکشم گاهی پر از شادی میشوم. من سعی خود را میکنم که به خودم و به بقیه خوش بگذرد، اینکه نتیجه چه شود قسمتی از آن دست من است اکثر آن به بقیه و محیط بستگی دارد، چاره ای جز این هم نمیماند، این واقعیت زندگی ماست ...
.
🌱
@mitra_seyfan
‍ در تکامل موجودات چیزی به اسم "سازگاری" مطلق وجود ندارد بلکه هر "سازگاری" نوعی بده-بستان (trade-off) یا مصالحه است میان آنچه به دست می‌آید و آنچه از دست می‌رود. امکان پرواز برای پرندگان سازگاری مهمی است اما به توخالی و سبک شدن استخوان‌های‌شان انجامیده است. مغز بزرگ ما انسان‌ها مزیت است، اما عضوی است بسیار پرهزینه که یک پنجم انرژی مصرفی بدن صرف سوخت‌و‌ساز آن می‌شود.

در زندگی روزمره هم اوضاع بر همین قرار است. انتخاب هر "راه‌حلی" چیزی را می‌دهد و چیزی را می‌ستاند. برخی فلاسفه چنین وضعی را "سرشت تراژیک" زندگی می‌خوانند و عده‌ای دیگر "ذات کُمیک" حیات بشر. اما هر نامی بر آن بگذاریم، این منطقی است حاکم بر تمام وجوه زندگی موجودات زنده و نه صرفاً انسان‌ها.

افرادی که خیال می‌کنند "راه‌حل‌"‌های آنها چنان هوشمندانه است که تن به این منطق نمی‌دهد و خیر مطلق برای همه به ارمغان می‌آورد، یا نادان‌اند یا شیاد. انسان -در بهترین حالت- می‌تواند انتخاب کند که چه به دست بیاورد و چه از دست بدهد.
.
🌱
@mitra_seyfan
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
کلیپ: #آلن_دوباتن


استاد مصطفی ملکیان:
...در زندگي‌ همه‌ چيز را نمي‌توان داشت،‌ بايد دانست‌ که بايد چيزهايي‌ را فدا كرد تا چيزهاي‌ باارزش‌تري‌ را به‌ دست‌آورد. قدماي‌ ما مي‌گفتند دنيا دار تزاحم‌ است‌ يعني‌ همه‌ محاسن‌ در يك‌جا قابل‌ جمع‌ نيست‌ به‌ تعبير نيما يوشيج‌ تا چيزها ندهي‌ چيزكي‌ به‌ تو نخواهند داد. در زبان‌هاي‌ اروپايي‌ قداست‌ از ماده‌ فداكاري‌ است‌. عارفان‌ مسيحي‌ مي‌گفتند اينكه‌ فداكاري(Sacrifice)‌ و قداست (Sacried)‌ از يك‌ ماده‌اند به‌ اين‌ دليل‌ است‌ كه‌ قداست‌ به‌ دست‌ نمي‌آيد مگر به‌ قيمت‌ از دست‌ دادن‌ چيزهاي‌ فراوان‌.

@rahi_be_rahaei
اوشیرو بدون کمک بلند شد و به استقبالمان آمد.. دیدن چنین نشاطی در فردی ۱۰۸ ساله الهام بخش است..
آخرین سوالم از او این بود:
فکر می‌کنید راز زندگی طولانی شما چیست؟
اوشیرو پاسخ داد: گانباته
که ممکن است ترجمه شود: من تلاش کردم و همیشه بهترین کار ممکن را انجام دادم..
او سپس بعد از چند ثانیه سکوت اضافه کرد: ماینیچی گانباتماسو
که این جمله را نیز می‌توان ترجمه کرد: من هر روز نهایتِ تلاشم را می‌کنم..
او با تعظیم به فرانسس و من و گفتن آخرین کلمه، خداحافظی را به پایان رساند: گانباته
یعنی بیا از این به بعد، برای همه چیز تلاش کن...
.
🌱
@mitra_seyfan
■کوهنوردان کوه‌های آلپ با رسیدن به نیمه‌ی راه، در استراحتگاهی در آنجا استراحت می‌کنند. آنان اگر صبح زود کوهنوردی را شروع کنند، موقع ناهار به این استراحتگاه می‌رسند.

□صاحب این استراحتگاه طی سالیان متوجه شده که اتفاق جالبی رخ می‌دهد: وقتی کوهنوردان وارد استراحتگاه می‌شوند و گرمای آتش را حس می‌کنند و بوی غذا به مشامشان میرسد، برخی از آنان وسوسه می‌شوند و به همراهان خود می‌گویند: "می‌دانی فکر کنم بهتر است من همین جا منتظر بمانم ، شما به قله بروید و برگردید. وقتی برگشتید با هم پایین می‌رویم."

●وقتی کنار آتش می‌نشینند و آواز میخوانند جرقه‌ای از شادی و رضایت  آنان را فرا می‌گیرد. در این حین بقیه گروه لباسهایشان را می‌پوشند و مسیر خود را به سوی قله ادامه می‌دهند.

برای ساعتی فضای شادی بخشی کنار آتش وجود دارد و اوقات خوبی را در مامن آرام خانه کوچک سپری می‌کنند. اما حدودا سه ساعت بعد، همه آرام می‌شوند و به سمت پنجره می‌روند و به بالای کوه می‌نگرند و در سکوت به دوستانشان که در حال بالا رفتن از قله هستند، نگاه می‌کنند.

■جوّ موجود در استراحتگاه از شادی و لذت به سکوت مرگبار و غم‌انگیز مراسم تشییع جنازه تبدیل می‌شود. آنها متوجه می‌شوند که دوستانشان بهای رسیدن به قله را پرداخته‌اند. چه اتفاقی افتاده است؟ راحتی موقت پناهگاه باعث از دست دادن باور آنها به هدفشان شده است.

□این، برای هر یک از ما نیز ممکن است اتفاق بیفتد. آیا در زندگی ما پناهگاه‌هایی وجود دارد که مانع رسیدن ما به قله‌ی هدفمان و از دست دادن آن   می‌شوند؟

● کار و زندگی از دو قسمت تشکیل شده است: قله‌ها و پناهگاه‌ها. در پناهگاه امنیت و آسایش وجود دارد، خطری جان شما را تهدید نمیکند، اما برای تجربه ناب زندگی و صعود کردن به اوج، باید با چالش‌های قله رو به رو شد و بر آنها غلبه کرد...

_یوگاناندا
.
🌱
@mitra_seyfan
با نگرانی می‌پرسید: دارو بخورم وابسته بهش نمیشم؟
+تنها داروهایی که در روانپزشکی احتمال وابستگی دارند، خانواده‌ی داروهای بنزودیازپین(کلونازپام، دیازپام، لورازپام...) هستند آنهم نه در شرایطی که فرد اختلال اضطرابی دارد. منتها ورای این حرفها، انسان کجا دقیقا مستقل است که انقدر نگران وابستگیست؟ انسان به آب، هوا، غذا، خواب، دیگران،....وابسته است. دستت را بده به من که این کمترین وابستگیست، بگذار کمی نفس بکشی.

ای دل، چو زمانه می‌کند غمناکت
ناگه برود ز تن، روان پاکت
بر سبزه نشین و خوش بزی روزی چند
زآن پیش که سبزه بر دمد از خاکت
خیام
.
🌱
@mitra_seyfan
شر؛ شیطانی، اسرار آمیز و فهم ناشدنی نیست،بلکه نتیجه ی نیندیشیدن است.

نیندیشیدن بسی خطرناکتر از خباثت است. چه از سر ترس، چه به سودای نمایشِ بزرگی و برازندگی، آدمیان به ندرت مقهور میل به ویران کردن می شوند ولی سر باز زدن از تأمل در پیامد رفتارهای معمول و سنت پسند، آنها را آسان تر به سمت ارتکاب شر می راند و از این رو تهدیدی واقعی تر و مکررتر برای انسان است.

#انسانها_در_عصر_ظلمت
#هانا_آرنت
.
🌱
@mitra_seyfan
از دست‌دادن...

سلام ایلیا!
راستش را بخواهی چند‌وقتی است که جهان در نگاهم از آن حالت سادگی و صرافتش درآمده و رازآمیز، مبهم و چندپهلو شده است.
اصلا چرا راه دور بروم؟ جهان واتفاقاتش به کنار!  دیگر دارم مطمئن می‌شوم که حتی احوال، امیال و اهداف خودم هم چندلایه و تودرتو هستند. حالا که دقیق‌تر نگاه می‌کنم، حتی رفتارهای خودم هم تنها یک معنای صریح و روشن ندارند و مدام باید کفش های مکاشفه بپوشم و مثل آلیس، مسافرِ سرزمینِ اسرارآمیزِ تفسیرهای چندلایه و سویه‌های تاریک و روشن رفتارهایم بشوم!

حالا دیگر چند‌وقتی‌ست، مرغِ یقین هم لانه‌اش را خالی کرده و به سمت و سویی نامعلوم کوچیده است؛ 
عجیب‌تر از همه این که این کوچ، دیگر اضطراب و اندوهی در جانم نمی‌آفریند. 
موج‌های ابهام و عدمِ قطعیت که پیش‌تر آزاردهنده بود، حالا سر در آغوش یکدیگر فروبرده و برای خودشان اقیانوسی ظاهراً آرام شکل داده‌اند.
حالا دیگر راحت با عدمِ قطعیت و ابهام روبرو می‌شوم و کنار می‌آیم.
احساس می‌کنم دیگر می‌توانم از پُشتِ پنجره‌های متفاوتی به هستی و هستندگان نگاه کنم، بدون دلهره‌ی از دست دادن! 

حتی همین «از دست دادن» هم این روزها بدل به مصدر، یا بهتر بگویم بدل به فعلی شده‌است که هیچ مفعولی لازم ندارد...

عبدالحمید ضیایی
.
🌱
@mitra_seyfan
#زندگی_آگاهانه

۱- آگاهانه زندگی کردن بسیار نادرتر از آن چیزی است که تصور میشود. تقریبا همه انسانها با این توهم زندگی می کنند که آگاه هستند و آگاهانه انتخاب و عمل می کنند ولی در عمل بجای روبرو شدن با واقعیت در تخیلات و توهم زندگی می کنند. آگاهانه زندگی کردن در اینجا به معنای ساده این است که شخص تا حد زیادی توانایی مشاهده افکار و احساسات و حس های جسمانی خودش را بصورت همزمان داشته باشد و چارچوبش از اینکه واقعیت چیست را تنها بر اساس مشاهدات و بررسی های مستقیم خودش بدست آورده باشد نه تلقینها و باورهایی که جامعه به او تحمیل کرده است.
عده کمی از مردم، بر حسب مجموعه شرایطی که در زندگیشان پیش آمده است، نمیتوانند خودشان را فریب بدهند و مجبور هستند که در مسیر زندگی آگاهانه حرکت کنند.
.
🌱
@mitra_seyfan
توقع، رنج است...
.
🌱
@mitra_seyfan
تعریف قشنگی از شجاعت🤍
.
🌱
@mitra_seyfan
ظلمت صریح با تو سخن گفت ..
پس تو هم از شب به استعاره و ایما سخن مگو...
.
🌱
@mitra_seyfan
Telegram Center
Telegram Center
Канал