آکادمی فلسفه و هنر مارزوک

Канал
Логотип телеграм канала آکادمی فلسفه و هنر مارزوک
@marzockacademyПродвигать
8,2 тыс.
подписчиков
کانال فلسفه وهنر مارزوک
🟢 ملاک کارآمدی و چرخه کارکردی یک نظام سیاسی نمیتواند مبنای گزینش و اقتباس عملی آن برای جوامع باشد.
نکته اول اینست که کارآمدی یک مدل سیاسی، کاملا به زمینه فرهنگی کشور، خواسته های جمعی مردم و یکپارچگی و پشتیبانی اجتماعی بستگی دارد.
نکته دوم اینست که وقتی افراد آگاهانه در جستجوی نظام سیاسی آرمانی خود هستند، به دلیل علاقه به تحقق برخی ارزشهای انسانی، حقوقی و یا دینی تصمیم گیری میکنند و سوال میکنند کدام نظام سیاسی بیشترین تحقق را به ارزشهای مورد نظر آنها، در جامعه میبخشد.
نکته سوم و مهمتر اینست که در کنار معیار ارزشها، نیازهای ضروری و کنونی مملکت در تعیین مدل سیاسی آن بایستی مد نظر قرار گیرد. یعنی در خلال یک گذار سیاسی، کشور میتواند با یک سیستم سیاسی-اقتصادی فراخور شرایط کنونی اش آغاز کند و خود را در چارچوب مطالبات مردم به مرور زمان متحول کند. این نگرش ما را از تلاش برای اثبات حقانیت یا مطلوبیت یکی از لیبرالیسم یا سوسیالیسم خلاص میکند. نباید نیاز فعلی و مبرم کشور و ارائه طرحی برای دوران گذار مملکت را به مجادلات فلسفی گره زد. عموم یا خواص جامعه با دلایل فلسفی به پذیرفتن یک مدل سیاسی-اقتصادی متقاعد نمیشوند. به آنها باید نیازها و فوریتهای وضعیت موجود را تشریح کرد.

لیبرالیسم اولویت را به ارزش حق مالکیت و آزادی فردی در عرصه سیاسی و اقتصادی میدهد ولی نئولیبرالیسم از باور به کارایی نظم خودانگیخته بازار آزاد نشات گرفته است.
نظامهای سوسیالیسم و اقتصاد بازتوزیعی، اولویت را میدهند به حذف یا کاهش نابرابری در جامعه و نیز رهایی انسان از محکومیتش به جبر طبقاتی، جبر اجتماعی، جبر خانوادگی و حدالامکان جبر ژنتیکی (یعنی مختصات تولد یک فرد، سرتاسر زندگی و سرنوشت او را مقید و دیکته نکند). عدالت محدود به اقتصاد و درآمد نیست بلکه در سرتاسر حیات اجتماعی-فرهنگی-سیاسی آحاد جامعه مصداق دارد.

اگر شخصی به ابعاد بیعدالتی در جامعه عمیقا پی نبرده باشد و نابرابری و تبعیض برایش ملموس نباشد، تحلیل صرفا نظری وی از مفاهیم لیبرالیسم و سوسیالیسم، برای آگاهی جامعه مفید و واقع بینانه نخواهد بود. تحلیل نظری براحتی در کتابها و مقالات پیدا میشود و تاریخی دویست ساله دارد ولی بدون راه حل نهایی. زیرا راه حل نهایی با تحلیل مفاهیم و اثبات حقانیت فلان مدل سیاسی-اقتصادی حاصل نمیشود بلکه باید زمینه فرهنگی و شرایط و نیاز کنونی کشور را ملاحظه کرد.

۱- اقشار مختلف اجتماعی و شغلی در ایران در عطش عدالت فوری هستند.

۲- برابری، برخورداری، انصاف و شایستگی جایش را به بخت و اقبال و رانت و فرصت طلبی داده است.

۳- شاخص فلاکت در ایران بسیار بالاست.

۴- جامعه از عدم مشارکت اجتماعی و تکه پاره گی بخشهای جامعه از یکدیگر و با حاکمیت در عذاب و خسران است.

۵- ولی راه برای جولان صاحبین سرمایه و افزایش ثروت و اموال شان از طریق رانت، احتکار و سواستفاده از تورم باز است.

اگر در چنین وضعیتی، یک نظام اقتصادی خصوصی و نئولیبرال (مکانیزم بازار آزاد) در کشور مستولی شود از لحاظ معیارهای عدالت و دو قطبی شدن جامعه به فقرا (اکثریت) و اغنیا (اقلیت)، فاجعه رخ خواهد داد.

ضرورتهای فوق، اولویت دهی به معیارهای عدالت اقتصادی و اجتماعی در اقتصاد کنونی و آینده ایران را توصیه میکند. نکته آخر اینست که در تحلیل نظری مدلهای اقتصادی لازم است شرایط فرهنگی-روانشناختی جامعه نیز ملاحظه شود. جاه طلبی، تملک خواهی افراطی، گرایش به رانت، فرار مالیاتی و قانون گریزی (رایج در ایران) هر نوع اقتصاد آزاد و خصوصی را به نظامی فاسد و ضدانسانی و نتیجتا ناکارآمد تبدیل میکند. همه باید دقت کنند اگر سرمایه داری یا لیبرالیسم اقتصادی مثلا در ژاپن کارآمد و رضایتبخش عمل کند، کارآمدی آنرا در ایران ضمانت نمیکند. رفتار اقتصادی مردم، میزان تمکین به قانون و فرهنگ کارگر-کارفرما در ایران با ژاپن و بسیاری از کشورها کاملا متفاوت است.

@zaker_notes

https://t.center/marzockacademy
آکادمی فلسفه و هنر مارزوک
Photo
یک تحلیل از کتاب وبر ارائه می کنم و سپس به نتایجی که این کتاب می تونه برای ایده زیربنا و روبنای مارکس داشته باشه ، اشاره خواهم کرد.
کتاب اخلاق پروتستانیسم و روح سرمایه داری وبر در باب رابطه ی بین سرمایه داری و مذهب پروتستانیسم ، به خصوص  شاخه ی کالون گرایی ، است. وبر در این کتاب نشان می دهد که چطور نظام اخلاقی پروتستان ها با تاکید بر سخت کار کردن ، تلاش و نظم و انضباط در زندگی به گسترش و تحکیم  سرمایه داری  کمک کرده است. پنج تم اصلی کتاب اینها هستند :

1- اخلاق پروتستانی : وبر ادعا می کند که برخی از عقاید پروتستان ها ، همچون ایده ی از پیش برگزیده شده مبنی بر اینکه تنها عده محدودی از مردم شامل حال سعادت و رهایی عیسی می شوند ، به گسترس سرمایه داری کمک کرده است. پروتستان ها برای اثبات اینکه از افراد برگزیده هستند ، رو به فعالیت ها و تلاش دنیوی از طریق کار منظم و موفقیت اقتصادی نشان دهند جز افراد برگزیده هستند و نشانه ها و ویژگی های افراد برگزیده را دارند. این جهد و تلاش به تثبیت کار و سرمایه داری کمک کرده است‌

2 - ریاضت کشی و نظم : در این کتاب ، وبر می گوید که پروتستانیسم سبک زندگی ریاضت کشی مبنی بر کار سخت ، کم خرجی و زندگی حداقلی رو اشاعه داده و این ویژگی ها ، برای سرمایه داری که کارآمدی نیرو کار ، حساب گرایی و .. یکی از ویژگی هایش است بسیار مهم بود.

3- روح سرمایه داری : وبر می گوید که روح سرمایه داری کاملا با اخلاقیات پروتستان ها سازگاری دارد. منظور وبر از روح سرمایه داری ، گرایش سرمایه داری به انباشت سرمایه نه به عنوان فعالیتی برای خوشگذرانی و تفریح و تجمل گرایی ، بلکه به عنوان یک سرمایه گذاری منطقی برای آینده به جهت افزایش سرمایه است. دقت کنید که پروتستانیسم هم موفقیت های اقتصادی را به نوعی سرمایه گذاری به جهت به شمار آمدن در گروه برگزیدگان می داند. به اعتقاد وبر ، بر خلاب مسیحیت ارتدکس که انباشت سرمایه و ثروت را گناه می دانست ، اخلاق پروتستانی مبنی بر انباشت سرمایه به عنوان ویژگی های اخلاقی یک نفر یک کاتالیزگر مهم در جهت گسترش سرمایه داری بوده است.

4 - نقش مذهب در رشد اقتصادی  : وبر اعتقاد دارد که سرمایه داری یک پروسه گریز ناپذیر پس از فئودالیسم نبوده بلکه عامل اصلی‌گسترش سرمایه داری در کشور های مثل هلند ، انگلستان و بعد ها آمریکا ، عمدتا ناشی از اعتقادات پروتستانی جمعیت این کشور ها بوده است.

5 - اختلاف نظر با دیگر سنت های مذهبی  : به اعتقاد وبر ، سنت های دیگر مسیحیت همچون کاتولیسیزم  ، بر عکس اخلاق کار پروتستانیزم ، نمی توانسته اند کاتالیزگر رشد سرمایه داری باشند. این سنت ها عمدتا در تضاد با منطق سرمایه داری مبنی بر نظم و ریاضت هستند.

5 - قفس آهنین : در پایان کتاب وبر می گوید که منطق محاسبه گرایانه و سود گرایانه که ابتدا توسط پروستان ها تبلیغ می شد، رشد می کند و تبدیل به یک نوع قفس برا بشر می شود. سرمایه داری در طی تکامل خود ، بیش تر و بیش تر بر کارآمدی اقتصادی ، سودگرایی و بروکراسی و محاسبه گرایی متمرکز می شود و در نهایت تبدیل به غولی عظیم می شود که وبر آن را قفس آهنین می نامد. قفسی که در آن تنها به سود اقتصادی و کارآمدی و نظم و انضباط برای کسب سود توجه می شود و خلافیت و آزادی فردی محدود می گردد
M
https://t.center/marzockacademy
Audio
پرسش از علی زاهدی در گروه اکادمی فلسفه مارزوک
در باره فضای ایدئولوژیکی جزمی....
ماجد
https://t.center/marzockacademy
Audio
پرسش از علی زاهدی
در گروه فلسفه مارزوک

آیا مارکس در آثار خودش از جامعه بدون طبقه صحبت کرده یا نه؟ آیا مارکس در آثار خود صحبت از جامعه ای نمی کنه که در اون هر کس به اندازه توانش کار کند و به اندازه نیازش مصرف کند ؟ آیا مارکس جامعه کمونیستی رو یک مرحله بالاتر از جامعه پرولتاریا نمی دونه ؟ آیا این ها غایت نوشته های مارکس نبوده ؟
M

https://t.center/marzockacademy
Audio
پرسش از علی زاهدی در گروه اکادمی فلسفه مارزوک

ایا مفهوم تاریخ گرایی را در مورد مارکس میتوان بکار برد؟
M

https://t.center/marzockacademy
Audio
پرسش از علی زاهدی در اکادمی فلسفه مارزوک

آیا مارکس در آثار خودش از جامعه بدون طبقه صحبت کرده یا نه؟ آیا مارکس در آثار خود صحبت از جامعه ای نمی کنه که در اون هر کس به اندازه توانش کار کند و به اندازه نیازش مصرف کند ؟ آیا مارکس جامعه کمونیستی رو یک مرحله بالاتر از جامعه پرولتاریا نمی دونه ؟ آیا این ها غایت نوشته های مارکس نبوده ؟
M
https://t.center/marzockacademy
Audio
پرسش از علی زاهدی در گروه اکادمی فلسفه مارزوک

چند سوال در رابطه با مارکس دارم. ما چطور به این جامعه بدون طبقه برسیم ؟ آیا جامعه بدون طبقه با طینت و سرشت بشر همخوانی دارد ؟ در یک وضعیت طبیعی ما نظام سلسله مراتبی داریم و این امر جز ساختار اجتماعی زیست ما است. چرا باید برابر باشیم ؟
M
https://t.center/marzockacademy
Audio
پرسش از علی زاهدی در گروه اکادمی فلسفه مارزوک

به نظر شما چرا مارکس رو کماکان باید بخوانیم ؟ آیا مارکس هم مثل فیلسوف های تاریخ ، به تاریخ فلسفه پیوستن و صرفا به درد کورس های تاریخ فلسفه دانشگاه های میخورن؟

فرمودید که مارکسیسم ارتدکس دیگر به درد خوانش امروزی نمی خوره. به نظر شما کدوم مفاهیم و نظریه های مارکس وضعیت اکنون رو توصیف می کنن؟
M
https://t.center/marzockacademy
۳-
                  ماتریالیسمی که مقصد را نمی شناسد


آلتوسر می خواهد به چنان فهمی از ماتریالیسم مارکسی برسد که در رویکرد رو به پیش آن ، غایتی دیده نمی شود ، این را حتی با دقیق ترین جمع آوری ها از ابژه های منطقاً مرتبط نیز نمی شود متصور شد و بدل به ایدهُ راهِ در پیش نهاد .
آلتوسر در یک مصاحبه ، به طرزی طنزآلود از دو برخورد متفاوت فلسفه های ایده آلیستی و ماتریالیستی می گوید که چگونه اولی " هنگامی که سوار قطار می شود ، از همان ابتدا ، ایستگاه مبدا و مقصد - منشا و غایت مسیرِ سفر - ، را می شناسد .
بالعکس فیلسوف ماتریالیست کسی است که همواره قطار را به هنگام حرکت° سوار می شود ، مثل قهرمان های فیلم های وسترن ، قطاری از برابر او می تواند شاهدِ گذر قطار باشد ( و در این صورت داستانی میان او و قطار شکل نمی گیرد ) ، یا قطار را در حین حرکتش ، سوار شود . این فیلسوف ، نه مبدا قطار را می شناسد  نه اصل نخستین و نه مقصد آن را .
بنظر التوسر ماتریالیسم همچون مسافری قطار را حین حرکتش سوار می شود ،
در جای خالی می نشیند یا به همهُ واگن ها سر می کشد و با مسافران گپ می زند .
بی آنکه توانسته باشد پیشگویی کند ، به طور نامنتظره و تصادفی ، شاهد کل واقعه می گردد . مورد مسافران و منظره ایی که در بیرون از پنجره می گذرد ، جمع آوری می کند .
بنظر آلتوسر اختلاف او با فیلسوفان ایده آلیست ،‌نه نتایج اخذ شده از منشا اولیه کل مقصد ، یا اصلِ و علت نخستین و مطلق ، بلکه جلوه هایی از برخوردهای تصادفی را ضبط می کند .
و این طبیعی ست که یک ماتریالیست می تواند دربارهُ توالی جلوه های تصادفی که جمع آوری کرده است تجاربی بدست آورد ، و از آنها ( همچون هیوم ) قوانینِ ربط منطقی ، قوانین عادی یا ثابت ، یعنی صورت های تئوریک ساختاربندی شده را استنتاچ کند . تجاربی که می تواند قوانین جهانشمول دربارهُ هر نوع تجربه که با آنها روبرو شده ، قوانین کلی را استخراج کند ، اما مساله اینگونه پیش نمی رود ،
چون موضوع بر سر ابژه هایی نیست که بطور بی نهایت تکرار میشود و تجربهُ منظم شان می تواند چنانکه پوپر می گفت :
هر تجربهُ علمی هنگامی شایستهُ این نام است که بتواند به طور بی نهایت و در یک نظم تجربی واحد تکرار شود .
اما برای فیلسوف ماتریالیست وقتی همه چیز منحصر به فرد است ، چگونه می تواند تجربه ایی که به تکرار نمی رسد ، قوانینی از دل انها بیرون بیاورد و نامش را قوانین تاریخ که لاجرم رویدادها بر حسب آنها شکل بگیرند و پیش بروند .
این همه تجربه در سطوحی آنهم اتفاقی شبیه هم دیده می شوند ، این شباهتی در عمل تجربی و عین به عین نیست ، مانند تجارب و شباهت ها در کار علمی .
بدینسان برای آلتوسر در امتدادِ فهم مارکسی ،نمی شود از تحکم ایده هایی گفت که شبیه قاطعیتِ ایده های علمی را دارند .
پس ماتریالیسم رخداد ی را تضمین نمی کند . اما دربارهُ آنها می تواند بر اساس رفتار و سنخیت ابژه های متفاوت ، آگاهی داشته باشد و در مسیرِ پرپیچِ قطار تاریخ تاثیر بگذارد و همچنان یک کنشگر نقاد و فعال باقی بماند .

علی - زاهدی
@gggggutt
https://t.center/marzockacademy
-
                                        اجابتِ نام پدر

وقتی از پدر می گوییم فراتر از وضعیت شخصی و محدود به خانواده اشاره می کنیم . پدر بیش از هر چیز یک استعاره و امر سمبولیک است .
وقتی از " پدرِ یک ملت " می گوییم از یک ایدهُ بزرگ ، به یک باور ایمانی و عمیق اشاره می کنیم  .‌ بنابر این " پدر " معادل قدرت و تابو و خلل ناپذری است ، یک مفهوم همواره قابل احترام و اطاعت ، یک معشوق همگانی و تاریخی .
سویه های ذهنی و روانی آن نیز چنین است ، فروید و لکان این پدیده را در این آمد و شد های درونی که به قانون تخطی ناپذیر بدل شده ، واکاوی می کنند .
در اعماق زیست تاریخی این رد پا دیده می شود وقتی رئیس قبیله صاحب همهُ زنان قبیله است و پسرانی که بر این اختیار می شورند .
در این سیاق نام پدر تجلی حاکمیت فالیک ( ذَکر ) است و دیگران بایست کَستراسیون ( محرومیت ) را تحمل و تجربه کنند . و امیال خود را واگذارند و در دفع آن به ضمیر نااگاه خویش تلاش کنند ، اگر چنین نباشد بنا به نظر فروید در کتاب " موسی و یکتا پرستی " پسران در قبیله اگر دست به شورش و قتل پدر می زنند ، متعاقب آن به مغاکِ گناه ابدی فرو می روند .
بنظر فروید ( در جستار دکتر موَلَلی )  گناهِ حاصل از این جنایت چنان بود که پسران را بر آن داشت تا با بر افراشتن پیکری که سمبول پدر مقتول بود ( توتم ) زنان را بر خود حرام ( تابو ) کنند و اولین پایهُ قانونِ منع زنا با محارم را برقرار سازند .‌
و در نظرگاه نیچه شهادت عیسی مسیح جزای ابدی " گناه آلودگی " را بر همه مسیحیان موجب شد . گناهی که در این جهان از دامن فرزندان پاک نخواهد شد و آنها بدهکار ابدی تاریخ باقی می مانند . و اتفاقا بنظر او سر آغاز نیهیلیسم از این کشتن خدا شروع می شود که در روایت دوم " ایدهُ مرگ خدا " در دانش شاد به آن می پردازد، چون قاتلین به مثابه انتقام جویان، واکنشی چون خدای خود را مرتکب می شوند که منبع محرومیت و تبعیض است در فهم نیچه .
در نگاه لکان قبول ایدهُ پدرانگی همان ورود به ساحت امر نمادین است ،
و قرار گرفتن در چرخهُ ادیپی که با سر فرود آوردن به محرومیت خویش خود را از دسترسی به زنای با محارم محکوم می کند ، همان میلی که جز فقدان چیز دیگری نیست البته برای لکان اجابت نام پدر امری جسمانیک نیست و بیش از هر عملی یک نوع تجربهُ سلطهُ اعلام نشده است .
وقتی گفته می شود پدر همان ذکر است ، این کنش را می طلبد که بیاد آر چگونه بایست زیست جهان خود را بر قوانین عرف و اقسام ممنوعیت ها تطبیق باید بدهی . میل ناآگاهی که باید خطا نکند از روند حاکمیتِ مذکرانه .
و هر نافرمانی بر روال تثبیت و ایدئولوژیک شدهُ ناپیدای جوامع بر هر نوع پدرسالاری از جمله در مدرنیته که همان سرمایه است ، شورش و انقلاب محسوب خواهد شد . امیالی که برای اسکیزوفرن یا پارانویید معنایی دگرسان می یابند و به جای دفع و دفن شدن ، به رانه های مطالبه و خواست بدل می شوند .
و سیر رانش هایی که میل را از فقدانش ، از آن خود می کند و تولید می کند و گام روی تابوها و ممنوعیت ها می گذارد .
نظم نمادین ، تجلی نام پدر است ، در سطح یک رکن نظامندِ تاریخی .
و سوژه وقتی به سایهُ آن فرو رفت فردیت، خود را به تناهی و مرگ واگذار می کند .‌ مرگ به معنای دست کشیدن از امیال و آرزوها و پشت خط تابوها ایستادن است و به زبان لکانی فراموشی مادر است .

علی - زاهدی

@gggggutt
https://t.center/marzockacademy
آکادمی فلسفه و هنر مارزوک
آزادی و تخصصی‌شدن فرض مارکس این است که افراد گستره‌ای همه‌جانبه از توانمندی‌هایی دارند که طبیعتاً می‌خواهند آن‌ها را به شیوه‌ای همه‌جانبه به کار بگیرند. کوهن این پرسش را مطرح می‌کند که «چرا در حالت ایده‌آل مردم باید در فعالیت‌های متنوع زیادی درگیر شوند؟ ……
مارکس در فرازی که درباره‌ی شکار و ماهی‌گیری نگاشته است، در خصوص این آزادی می‌گوید در جامعه‌ی کمونیستی این امکان «برای من وجود دارد که امروز یک کار انجام دهم و فردا کاری دیگر … هر جور که مایل باشم». در بهترین حالت می‌توان گفت که این فراز با بی‌دقتی بیان شده است. کار صنعتی در جامعه‌ی مدرن ذاتاً همیارانه است. این کار به فعالیت همزمان عده‌ی زیادی از افراد نیازمند است که در هماهنگی با یک‌دیگر عمل می‌کنند. ایراد مثال‌های ماهیگیری و شکار این است که گویی این طور تصور می‌شود که کارها انفرادی هستند.  دست‌کم در شرایط مدرن، اشخاص نمی‌توانند صرفاً هر کاری که مایلند بکنند. هماهنگی تحت مدیریت یک مرجع هدایت‌گر لازم است. این فقط خصلتی سرمایه‌دارانه یا مختص جوامع طبقاتی نیست؛ این ضرورتی فنی در همه‌ی شیوه‌های تولید توسعه‌یافته است. مارکس به خوبی از این موضوع آگاه است. او می‌نویسد:
«تمامی کارهای بی‌واسطه‌ی اجتماعی یا اشتراکی که در مقیاس نسبتاً بزرگ انجام می‌شوند، کم‌وبیش مستلزم مدیریتی هدایت‌گر است تا فعالیت‌های انفرادی را هم‌آهنگ کند و آن وظایف عمومی را به انجام رساند که در حرکت کل سازواره‌ی تولیدی ریشه دارند و از حرکت اندام‌های جداگانه‌ی آن متمایزند.» 
برای مثال، «یک نوازنده‌ی ویلن، خودْ رهبر خویش است: یک ارکستر به رهبری جداگانه نیاز دارد.» 

https://t.center/marzockacademy
آکادمی فلسفه و هنر مارزوک
با این حال ایده‌ی‌ همه‌جانبگی انسان ضرورتاً به این معنا نیست که همه‌ی‌ ما از توانایی‌های طبیعی یکسانی در همه‌ی حوزه‌ها برخورداریم. مارکس در نقد برنامه گوتا به «استعدادهای نایکسان افراد» اشاره می‌کند  مارکس نمی‌گوید که همه ظرفیت‌های هنری برابری دارند، بلکه…
آزادی و تخصصی‌شدن
فرض مارکس این است که افراد گستره‌ای همه‌جانبه از توانمندی‌هایی دارند که طبیعتاً می‌خواهند آن‌ها را به شیوه‌ای همه‌جانبه به کار بگیرند. کوهن این پرسش را مطرح می‌کند که «چرا در حالت ایده‌آل مردم باید در فعالیت‌های متنوع زیادی درگیر شوند؟ … چه چیز بدی در این خصوص وجود دارد که فرد فقط خود را وقف یک فعالیت یا خطوط اندکی از فعالیت‌ها کند؟» چه خواهد شد اگر یک فرد ترجیح دهد [در یک رشته‌ی خاص] تخصص یابد؟ چرا آن‌ها نباید قادر به این کار باشند؟
مارکس معتقد نیست که افراد باید مجبور به تغییر فعالیت‌هایشان شوند. برعکس، دیدگاه مارکس این است که کار را باید آزادانه انتخاب کرد. یکی از انتقادات اصلی مارکس به تقسیم کار در جامعه‌ی سرمایه‌داری این است که شکل تحمیل بیگانه و قهری را به خود می‌گیرد. در جامعه کمونیستی آینده، افراد برای نخستین بار قادر خواهند بود کار خود را به روشی آگاهانه و آزادانه سازمان دهند. و با فرض این آزادی، معنای این حرف آن است که آن‌ها عموماً گستره‌ی همه‌جانبه‌ای از فعالیت‌ها را به تخصصی‌شدن ترجیح خواهند داد.
کوهن این دیدگاه را زیر سوال می‌برد. او می‌گوید «معنای تکامل آزادانه‌ی فرد این است که تکوین او هرگز کامل نیست» و مارکس «هم این دو [یعنی تکامل آزادانه و تکوین کامل] را به شکلی تصادفی کنار هم قرار می‌دهد»  همان‌طور که تا این‌جا استدلال کردم شیوه‌ای که مارکس این دو مفهوم را به هم پیوند می‌دهد تصادفی نیست، بلکه از یک نظریه‌ی نظام‌مند فلسفی نشأت می‌گیرد، که بخشی از یک سنت فکری ریشه‌دار درباره‌ی همه‌جانبگی انسان است.  این ایده که انتخابی آزادانه برای گستره‌ی کاملی از فعالیت‌ها وجود خواهد داشت، بر این نظر استوار است که انسان‌ها موجوداتی همه‌جانبه هستند. با این حال، با توجه به این‌که افراد متفاوت استعدادهای متفاوتی در انواعی متفاوت از فعالیت‌ها دارند، آن‌چه این تنوع را شکل می‌دهد بی ‌شک از شخصی به شخص دیگر متفاوت خواهد بود. همانگونه که ویر می‌گوید «برخی حتی ممکن است انتخاب کنند که یک‌جانبه یا محدود باشند، اما من فکر می‌کنم که اغلب مردم این انتخاب را نخواهند کرد و بلافاصله گزینه‌های بهتری نسبت به تقسیم کار سرمایه‌دارانه پیش روی خود خواهند دید».

https://t.center/marzockacademy
آکادمی فلسفه و هنر مارزوک
تکامل همه‌جانبه از نظر مارکس، با غلبه بر تقسیم کار، «تکامل تمام‌عیار و آزادانه‌ی هر فرد»  ممکن می‌شود. افراد دیگر به گستره‌ی محدودی از فعالیت‌ها منحصر نخواهند شد بلکه قادر خواهند بود تمامی توانمندی‌هایشان را به کارگیرند و توسعه دهند. منظور مارکس از این کلمات…
با این حال ایده‌ی‌ همه‌جانبگی انسان ضرورتاً به این معنا نیست که همه‌ی‌ ما از توانایی‌های طبیعی یکسانی در همه‌ی حوزه‌ها برخورداریم. مارکس در نقد برنامه گوتا به «استعدادهای نایکسان افراد» اشاره می‌کند  مارکس نمی‌گوید که همه ظرفیت‌های هنری برابری دارند، بلکه معتقد است که «هرکس که در او پتانسیل بروز یک رافائل نهفته است باید قادر باشد که بدون مانع این پتانسیل خود را تکامل دهد.» دغدغه‌ی اصلی مارکس این است که افراد نباید به وظایف و تخصصی محدود شوند بلکه باید قادر باشند که در گستره‌‌‌ی متنوعی از انواع فعالیت‌هایی که خود انتخاب می‌کنند درگیر شوند و تکامل یابند.

https://t.center/marzockacademy
آکادمی فلسفه و هنر مارزوک
رویکرد مارکس متفاوت است. دیدگاه او بنیانی هستی‌شناختی دارد، نه بنیانی صرفاً تجربی یا روان‌شناختی. بشر موجودی همه‌جانبه است و از ظرفیت‌ها و توانمندی‌های همه‌جانبه‌ای برخوردار است. انسان‌ها برای تکوین کامل به عنوان انسان، باید این ظرفیت‌ها و توانمندی‌ها را به…
تکامل همه‌جانبه
از نظر مارکس، با غلبه بر تقسیم کار، «تکامل تمام‌عیار و آزادانه‌ی هر فرد»  ممکن می‌شود. افراد دیگر به گستره‌ی محدودی از فعالیت‌ها منحصر نخواهند شد بلکه قادر خواهند بود تمامی توانمندی‌هایشان را به کارگیرند و توسعه دهند. منظور مارکس از این کلمات چیست؟
کوهن معتقد است که منظور مارکس این است که در آینده افراد در همه‌ی فعالیت‌های ممکن درگیر می‌شوند ، اما این منظور مارکس نیست. در تقسیم کار سرمایه‌دارانه افراد در انواع خاصی از کار کانالیزه و در نتیجه برای تامین زندگی‌شان به این کارها محدود می‌شوند. به نظر می‌رسد دغدغه‌ی مارکس به ویژه تفکیک بزرگ‌تری است که میان کار ذهنی و یدی، میان مشاغل شهر و روستا و غیره وجود دارد. ایده‌ی غلبه بر تقسیم کار باید در این زمینه تفسیر شود. موضوع مدنظر [مارکس] این است که ما هر دو نوع کار فکری و یدی را انجام خواهیم داد. دیدگاه همه‌جانبگی انسان به این معناست که تقریباً همه‌ی افراد به طور معمول توانایی همه‌ی انواع کار را دارند، دست‌کم در حد مشخصی از مهارت. در تقسیم کار فعلی، فرصت تکامل به مثابه‌ی شکارچی یا ماهیگیر، هنرمند یا فیلسوف، بر اساس سابقه و تربیت افراد، به میزان زیادی متفاوت است؛ و همان‌گونه که مارکس می‌گوید «تمرکز انحصاری استعداد هنری در افرادی خاص، و محروم‌سازی اکثریت توده‌های وسیع جامعه از این استعداد که به واسطه‌ی این انحصار تعیین می‎شود، پیامد تقسیم کار است.» 

https://t.center/marzockacademy
آکادمی فلسفه و هنر مارزوک
این ایده‌ها اغلب مورد پرسش‌اند. استدلال می‌شود که تقسیم کار، به معنای تخصصی‌شدن شغلی، به لحاظ اقتصادی در یک جامعه توسعه‌یافته ضروری است. به نظر آدام اسمیت این امر، ابزار اصلی رشد بارآوری اقتصادی است. برعکس، هنگامی که یک شخص وظایف مختلفی را انجام می‌دهد، به…
رویکرد مارکس متفاوت است. دیدگاه او بنیانی هستی‌شناختی دارد، نه بنیانی صرفاً تجربی یا روان‌شناختی. بشر موجودی همه‌جانبه است و از ظرفیت‌ها و توانمندی‌های همه‌جانبه‌ای برخوردار است. انسان‌ها برای تکوین کامل به عنوان انسان، باید این ظرفیت‌ها و توانمندی‌ها را به طور همه‌جانبه به کار گیرند. برعکس، حیوانات دیگر تحت سلطه‌ی غرایز و رانه‌های خاصی هستند؛ آن‌ها صرفاً توانمندی‌های محدودی دارند و فقط قادر به انجام فعالیت‌های محدودی در جهت مقاصد خاصی هستند. «حیوانات تنها براساس استانداردها و نیازهای نوعی که به آن تعلق دارند تولید می‌کنند، اما آدمی بر اساس استانداردهای همه‌ی انواع، قادر به تولید است.» 

https://t.center/marzockacademy
آکادمی فلسفه و هنر مارزوک
تقسیم کار با این حال خودکارسازی تمام پاسخ به مسئله‌ی ازخودبیگانگی نیست. حتی با سطح بالایی از خودکارسازی، ناگزیر همچنان کارهای همیشگی و تکراری برای انجام‌دادن وجود خواهد داشت. در واقع حتی هوشمندانه‌ترین و خلاقانه‌ترین انواع کارها ــ مانند نقاشی، نوشتن یا آهنگ‌سازی …
این ایده‌ها اغلب مورد پرسش‌اند. استدلال می‌شود که تقسیم کار، به معنای تخصصی‌شدن شغلی، به لحاظ اقتصادی در یک جامعه توسعه‌یافته ضروری است. به نظر آدام اسمیت این امر، ابزار اصلی رشد بارآوری اقتصادی است. برعکس، هنگامی که یک شخص وظایف مختلفی را انجام می‌دهد، به خبرگی و بارآوری لطمه وارد می‌شود. استدلال‌هایی از این دست آشنا هستند: همه‌کاره و هیچ‌کاره. تا حدی درست است که تخصصی‌شدن به افزایش خبرگی منجر می‌شود و برای تکامل مهارت‌های خاصی ضروری است. اما فراتر از این حد، تخصصی‌شدن به فرسودگی و کسالت می‌انجامد. حتی مختصص‌ترین کارگران، دانشمندان، یا ورزشکاران هم برای یک زندگی رضایت‌مندانه و کامل به فعالیت‌های دیگری نیاز دارند، و این تنوع به سود تمام فعالیت‌های آن‌هاست. نیاز به این امر، در آثار مرتبط با موضوع کار به‌خوبی شناخته شده است. بسیاری از نویسندگان از جمله مارکس معتقدند که تنوع کار نه فقط به لحاظ اقتصادی امکان‌پذیر است بلکه ذاتاً سودمند و مطلوب نیز هست. برای این دیدگاه اغلب به دلایل تجربی و روان‌شناختی استناد می‌شود. برای مثال فوریه معتقد است که تنوع فعالیت‌ها یک نیاز ذاتی روان‌شناختی برای بشر است. تخصصی‌شدن بیش‌ازحد موجب ناخشنودی و ناکارآمدی می‌شود. او اعتقاد دارد که «فعالیت و انرژی در کار با دوره‌های استراحت کوتاه» و با تنوع در کار، بیش‌تر می‌شود. 

https://t.center/marzockacademy
آکادمی فلسفه و هنر مارزوک
اما ماشین‌آلات معمولاً چنین تاثیری ندارند. چرا؟ در کار مبتنی بر صنایع دستی، کارگر ابزار کارش و فرایند کار را در کنترل خود دارد. برعکس، در کار صنعتی در شرایط سرمایه‌دارانه، کارگر تحت انقیاد ماشین است و توسط آن کنترل می‌شود. اما علت این امر خصلت صنعتی کار نیست.…
تقسیم کار
با این حال خودکارسازی تمام پاسخ به مسئله‌ی ازخودبیگانگی نیست. حتی با سطح بالایی از خودکارسازی، ناگزیر همچنان کارهای همیشگی و تکراری برای انجام‌دادن وجود خواهد داشت. در واقع حتی هوشمندانه‌ترین و خلاقانه‌ترین انواع کارها ــ مانند نقاشی، نوشتن یا آهنگ‌سازی  ــ واجد جنبه‌های تکراری هستند. تکرار در کار حذف‌شدنی نیست. مسئله‌ی کار نارضایت‌بخش فقط به ماهیت وظایفی که کار شامل آن‌هاست مربوط نمی‌شود، بلکه همچنین به شیوه‌ای که این وظایف به لحاظ اجتماعی توزیع می‌شوند نیز ارتباط دارد. در تقسیم کار کنونی، بسیاری از کارگران به انجام وظایفی همیشگی و تکراری که نیاز به مهارت اندکی دارد محدود شده‌اند. با آن‌ها به مثابه‌ی افراد ناماهر برخورد می‌شود و بر همین اساس دستمزد می‌گیرند. تعداد بسیار کم‌تری از افراد برای انجام کارهای خلاقانه و هوشمند آموزش دیده‌اند مانند برنامه‌ریزان، مدیران، طراحان، دانشمندان، هنرمندان و فیلسوفان. غلبه بر ازخودبیگانگی ــ و اختلافات طبقاتی ــ در جامعه‌ی کمونیستی می‌بایست شامل غلبه بر تقسیم کار کنونی نیز باشد. هیچ کس مجبور نخواهد بود همه‌ی زندگی کاری‌اش را صرف وظایف همیشگی و فاقد اندیشه کند، نه به این علت که چنین وظایفی به نحوی حذف می‌شوند بلکه به این علت که این وظایف به طور برابر تقسیم و توزیع می‎‌شوند.
آنچه مارکس به تصویر می‌کشد این است که افراد دیگر به وظایف خاص و تخصصی محدود نمی‌شوند، بلکه قادر خواهد بود که در گستره‌ای از فعالیت‌ها درگیر شوند و به صورت همه‌جانبه آن‌ها را توسعه دهند. مارکس می‌گوید در جامعه کمونیستی:
«هیچ کس یک حوزه‌ی منحصربه‌فردِ فعالیت ندارد بلکه هر کس می‌تواند در هر شاخه‌ای که مایل باشد چیره‌دست شود، جامعه تولید کل را تنظیم می‎‌کند و بنابراین، این امکان را برای من فراهم می‌کند که امروز یک کار انجام دهم و فردا کاری دیگر، صبح‌ها به شکار بروم، بعدازظهرها ماهیگیری کنم، عصرها احشام را پرورش دهم، و پس از شام به نقد بپردازم، هر جور که مایل باشم، بی‌آن‌که هرگز شکارچی، ماهیگیر، دامدار، یا منتقد شوم.» 
تردیدهای بسیاری هم درباره‌ی عملی ‌بودن و هم درباره‌ی مطلوب بودن این ایده‌ی مارکس وجود دارد. مارکس هر دوی این نگاه‌ها را به چالش می‌کشد. سازماندهی اجتماعی کار به طور طبیعی تعیین نمی‌شود، همچنین این‌جا فقط مسئله‌ی یک انتخاب پراگماتیستی مطرح نیست. تقسیم کار جنبه‌ای بنیادین از نظام مبتنی بر تمایزات طبقاتی است. در مرحله‌ی کنونیِ تکامل اقتصادی، این مناسبات اجتماعی و اقتصادی شکلی بیگانه و نامستقل به خود می‌گیرد، نمی‌توان این مناسبات را صرفاً بنا به میل تغییر داد. این شکل با سطح تکامل نیروهای مولد متناسب است. با تکامل آن‌ها، این تقسیم کار تغییر می‌کند. در نهایت قرار است هنگامی که به مرحله‌ی کمونیسم کامل برسیم، این تقسیم کار یکسره نابود شود و تخصصی‌شدن از میان برود.

https://t.center/marzockacademy
آکادمی فلسفه و هنر مارزوک
حتی اگر این سخن درست باشد که افراد مایلند فعال و مولد باشند، به نظر می‌رسد حتی با وجود لغو کار مزدی و سرمایه ـ فرقی نمی‌کند این تغییرات تا چه اندازه رادیکال باشند ـ جنبه‌های دیگری از کار در ازخودبیگانگی دخیل هستند، زیرا جنبه‌هایی بیگانه‌ساز در کار وجود دارند…
اما ماشین‌آلات معمولاً چنین تاثیری ندارند. چرا؟ در کار مبتنی بر صنایع دستی، کارگر ابزار کارش و فرایند کار را در کنترل خود دارد. برعکس، در کار صنعتی در شرایط سرمایه‌دارانه، کارگر تحت انقیاد ماشین است و توسط آن کنترل می‌شود. اما علت این امر خصلت صنعتی کار نیست. بلکه علت شیوه‌ای است که در آن کار صنعتی تحت نظام سرمایه‌داری سازمان‌ می‌یابد، که در آن ماشین‌آلات در مالکیت و کنترل سرمایه است نه تولیدکنندگان. در کمونیسم تولیدکنندگان، وسایل تولید را بار دیگر تصاحب و تابع اراده‌ی جمعی خود می‌کنند. پس صنعت و علم دیگر شکل نیروهایی بیگانه را نخواهند داشت و به نیروهایی تبدیل خواهند شد که ظرفیت‌هایی خلاق آن‌ها می‌تواند توسط خود تولیدکنندگان برای منافع مشترک به کار گرفته شوند، و مزایای خودکارسازی تحقق خواهد یافت.

https://t.center/marzockacademy
آکادمی فلسفه و هنر مارزوک
آیا واقعاً می‌توان جامعه را بر این اساس سازماندهی کرد؟ اغلب گفته می‌شود که همین ایده در تضاد با طبیعت بشر است. دیدگاه رایج این است که ما صرفاً به مثابه‌ی وسیله‌ای برای معاش و برآوردن نیازهایمان به کار می‌پردازیم. همچنین این همان دیدگاهی است که نظریه‌ی لذت‌جویانه‌ی…
حتی اگر این سخن درست باشد که افراد مایلند فعال و مولد باشند، به نظر می‌رسد حتی با وجود لغو کار مزدی و سرمایه ـ فرقی نمی‌کند این تغییرات تا چه اندازه رادیکال باشند ـ جنبه‌های دیگری از کار در ازخودبیگانگی دخیل هستند، زیرا جنبه‌هایی بیگانه‌ساز در کار وجود دارند که به نظر می‌رسد ارتباطی به نظام اقتصادی‌ای که کار در آن انجام می‌شود ندارند. به نظر می‌رسد میزان زیاد کار ذاتاً عدم‌رضایت می‌آورد؛ خودِ فرایندِ کار، غیرخلاق، فاقد مهارت، تکراری، یکنواخت، و نابودکننده‌ی روح است. تغییر در نظام مالکیت شاید به کسانی که در کار دخیل هستند، حس مشارکت بیش‌تری بدهد. ممکن است انگیزه‌هایشان را افزایش دهد، اما تفاوتی در خصلت نارضایت‌بخش بودنِ‌ ذاتی خود چنین کاری ایجاد نمی‌کند. اگر قرار است کار به فعالیتی به‌خودْ تحقق‌بخش بدل شود به تغییرات بیشتری نیاز است.
گاهی گفته می‌شود که علت اصلی ازخودبیگانگی، صنعت مدرن است: برای غلبه بر ازخودبیگانیِ شکل‌های مدرن کار تنها چیزی که لازم است بازگشت به شکل‌های کار مبتنی صنایع دستی است.  این دیدگاه مارکس نیست. او معتقد است، فقط با کمک پیشرفته‌ترین صنعت می‌توان بر ازخودبیگانگی غلبه کرد. کار مبتنی بر صنایع دستی، ظرفیت‌های کار خلاقانه را محدود و منقبض می‌کند. کار مبتنی بر صنایع دستی، کارگر را به مواد، فعالیت‌ها و مهارت‌های خاصی محدود می‌سازد. ماشین‌آلات می‌توانند و باید تاثیری رهایی‌بخش بر کار بگذارند. به‌کارگیری ماشین‌آلات این ظرفیت را دارد که از بار کار فیزیکی بکاهد و کار را هوشمندتر و جذاب‌تر سازد. ماشین‌آلات می‌توانند کارهای همیشگی و تکراری را برعهده بگیرند. خودکارسازس می‌تواند آدم‌ها را رها کند و اجازه دهد که کار، منطقی‌تر، خلاق‌تر و «شایسته‌ی طبیعت آدمی» شود. 

https://t.center/marzockacademy
آکادمی فلسفه و هنر مارزوک
والایش مطلق تواناهایی‌های خلاق آدمی، بدون هیچ پیش‌شرطی جز تحولات تاریخی مقدم بر او، که کلیت توسعه و پیشرفت را، یعنی توسعه‌ی همه‌ی نیروهای انسانی به خودی‌خود را، آن هم نه در سنجش با معیاری سپری‌شده، به هدفی در خود تبدیل می‌کند.»  کار غیربیگانه در طرف دیگر معادله،…
آیا واقعاً می‌توان جامعه را بر این اساس سازماندهی کرد؟ اغلب گفته می‌شود که همین ایده در تضاد با طبیعت بشر است. دیدگاه رایج این است که ما صرفاً به مثابه‌ی وسیله‌ای برای معاش و برآوردن نیازهایمان به کار می‌پردازیم. همچنین این همان دیدگاهی است که نظریه‌ی لذت‌جویانه‌ی طبیعت آدمی مطرح می‌کند و زیربنای بیش‌تر جریان‌های اصلی اقتصاد و فلسفه‌ی اخلاقی منفعت‌طلبانه است. این نظریه معتقد است که ما فقط به دنبال لذت و پرهیز از درد هستیم. کار به معنای رنج و درد است، ما کار را فقط به خاطر برآورده کردن نیازهایمان انجام می‌دهیم، و اگر بتوانیم از انجام آن پرهیز می‌کنیم. برای رد همه‌ی این دیدگاه‌ها دلایل قانع‌کننده‌ای وجود دارد. گرایش افراد به کار بسیار پیچیده‌تر و تضادمندتر از چیزی است که این دیدگاه‌ها ادعا می‌کنند. بشر یک مصرف‌کننده‌ی منفعل صرف نیست. ما موجوداتی مولد و فعال هستیم. کار برای آفرینش و تولیدِ چیزها می‌تواند ــ به طور بالقوه ــ فعالیتی رضایت‌آفرین و خودتحقق‌بخش باشد. این دیدگاه بنیان اعتقاد مارکس است مبنی بر این‌که می‌توان بر بسیاری ازخودبیگانگی‌ها منبعث از کارهای مدرن غلبه کرد و کار می‌تواند فعالیتی رضایت‌بخش باشد و نه فقط به عنوان وسیله‌ای برای رسیدن به یک هدف بلکه به مثابه‌ی غایتی در خود انجام شود. 

https://t.center/marzockacademy
Telegram Center
Telegram Center
Канал