حتی اگر این سخن درست باشد که افراد مایلند فعال و مولد باشند، به نظر میرسد حتی با وجود لغو کار مزدی و سرمایه ـ فرقی نمیکند این تغییرات تا چه اندازه رادیکال باشند ـ جنبههای دیگری از کار در ازخودبیگانگی دخیل هستند، زیرا جنبههایی بیگانهساز در کار وجود دارند که به نظر میرسد ارتباطی به نظام اقتصادیای که کار در آن انجام میشود ندارند. به نظر میرسد میزان زیاد کار ذاتاً عدمرضایت میآورد؛ خودِ فرایندِ کار، غیرخلاق، فاقد مهارت، تکراری، یکنواخت، و نابودکنندهی روح است. تغییر در نظام مالکیت شاید به کسانی که در کار دخیل هستند، حس مشارکت بیشتری بدهد. ممکن است انگیزههایشان را افزایش دهد، اما تفاوتی در خصلت نارضایتبخش بودنِ ذاتی خود چنین کاری ایجاد نمیکند. اگر قرار است کار به فعالیتی بهخودْ تحققبخش بدل شود به تغییرات بیشتری نیاز است.
گاهی گفته میشود که علت اصلی ازخودبیگانگی، صنعت مدرن است: برای غلبه بر ازخودبیگانیِ شکلهای مدرن کار تنها چیزی که لازم است بازگشت به شکلهای کار مبتنی صنایع دستی است. این دیدگاه مارکس نیست. او معتقد است، فقط با کمک پیشرفتهترین صنعت میتوان بر ازخودبیگانگی غلبه کرد. کار مبتنی بر صنایع دستی، ظرفیتهای کار خلاقانه را محدود و منقبض میکند. کار مبتنی بر صنایع دستی، کارگر را به مواد، فعالیتها و مهارتهای خاصی محدود میسازد. ماشینآلات میتوانند و باید تاثیری رهاییبخش بر کار بگذارند. بهکارگیری ماشینآلات این ظرفیت را دارد که از بار کار فیزیکی بکاهد و کار را هوشمندتر و جذابتر سازد. ماشینآلات میتوانند کارهای همیشگی و تکراری را برعهده بگیرند. خودکارسازس میتواند آدمها را رها کند و اجازه دهد که کار، منطقیتر، خلاقتر و «شایستهی طبیعت آدمی» شود.
https://t.center/marzockacademy