«اَمه مـسئـولـیـن اون بـالا بـالا؛
نا بازنشستگی دارنّه؛ نا مرگ و میر
تـا دینـگ دینـگـه قیـامتم؛
خوانّـه خدمتـگـزار مـردم بوئن
اونهـم در چـه شـرایطی
تَـن جِـمّـوش
دَس عـصا
چِـش عـیـنـک
کینـگ پـوسّی
گوش سمعـک
اّی هّـفّش تـا جِوُنِ جا؛
دّرِنّه کار کِرِنّه
خدا وِشونّـه سلامتی هـاده»
"مَـــش عطا"
اَتّا روز بُوردِمِه من شِـه اداره
بَـدیمِـه مَـش عـطاره اَی دِواره
وِ لَرزِسه وُ؛ تـن جِمّـوش* دَئیّه
گِـمونـم مَلکِـمیـتِ دوش دَئیّه
وِنِـه چِـش سو نـدا پیشّه نـدیّـه
قَـنّدا چایـی و کِشـمیـشّـه نـدیّـه
وِنِـه گوشِ میـون سّمعِـک دئیّـه
وِنِـه جیـف دِسّه تـا عَینِـک دَئـیّه
سـلام هـاکردِمِه ؛ نِشنــاسّـه دَکّـل
مِـرِه وَنـگ کِـرده وِ میرزایِ جـنگِـل*
گِـمـون که آلِ زایـمِـر بّیتـــه مّشتی
مِـره وّنگ کِنّـه وِ میرزایِ رّشــتـی
گِـمِـه میـرزا خَلِـه سـالِ بَـمِـرده
گِنِـه چـی؟ امِه کـرکِ شـال بَخـردِه؟
ونِـه سیستـم درِسّی هنگ هـاکــرده
زَمــونِــه وِنِــه سـر ره رنگ هـاکـرده
عـطـا؛ تـه سـرِ مـی اسبکِ وَرفِـه
چـه هنـدا اَی اداره تِنِــه حــرفــه؟
تِـه شِـه کّـدبـانویِ فـرمـون نَشونی؟
صّفِ قندا صّـفِ راغـون نّشـونـی؟
نـخـوانی بَـوّی تـه با زن نِشَـستـه؟
اِداره مـیـزِ دَس تــه نَئـی خـسـتـه؟
مّگِه شه میزِ پِشت چی چال هـاکردی؟
سـی سـاله کار ره پنجاه سـال هـاکردی
عـطا جان؛ بُـور سِـرِه کـار تِــرِه وَسّـه
تِـه تـن تِـرِه پِـرِه ۳ کار تِــره وَسّــه
#برگردان «مسئولیـن ما در رده های بالا
نـه بازنشستگی دارند نـه مرگ و میر
تــا صور اسرافیل هم
می خـواهند خدمتگزار مردم باشند
امّا در چه شرایطی؟
بخـاطر بیمـاری پارکینسون می لرزند
دستشان عصا
چشمـشان عینک
تنشان ایـزی لایف
گوششان سمعک
باز بجای هفـت هشـت جوان کار می کنند
خدا سـلامتی به ایشان دهد»
"مّشهی عطا"
روزی بـــه اداره رفتم
دوبـاره مشهدی عطارو دیدم
می لرزید، به بیماری پارکینسون دچار شده
چشمانش نوری نداشت و جلویش را نمی دید
قند و چای و کشمش(سر سفره) را نمی دیـد
سلامش کردم؛ اصلا نـشنید
مرا میرزای جنگل خطاب می کند
بــه گمـانم آلزایمر گرفته است
مرا میرزای رشتی خطاب می کند
می گویم، میرزا خیلی سال است مرده
می گویـد چی؟ مـرغ مـا را شغـال برد؟
سیـستمش بـه کلی هنـگ کرده
گذر عمر ســرش را رنـگ کـرده
عطا؛ مـوی سرت سفید است مثل برف
چـرا هنوز اداره حرف حـرف تـوسـت؟
دنبـال کار کدبـانو (زنـت) نمی روی؟
صف قند و صف روغن نمـی روی؟
نمـی خواهی بازنشسته شوی؟
از میز اداره خسته نشدی؟
مگر پشت میزت چه چیزی دفن کرده ای؟
کار سی ساله ات را پنجاه سال انجام دادی
عطاجان؛ برو خانه ات دیگر کار بس است
تنـت نای کار کردن ندارد؛ بس اسـت
✍ #کاظم_صداقتی_بورخانی#واژه_هــا- جِمّوش: بیماری پارکینسون
-میرزایِ جنگـل: میرزا کوچک خان جنگلی
-تِـره پِـره: درب و داغون، نای حرکت نداشتن
🇯🇴🇮🇳
@LafoorMyCountryبرای حمایت از ما، لینک بالا را
👆👆به گروه ها و دوستانتان فوروارد کنید.