خودنویس

Канал
Логотип телеграм канала خودنویس
@khodnevischannelПродвигать
173
подписчика
هنرمند آن است که تحمل تاریکی را بلد باشد و بتواند و ببیند و بداند تاریکی هست، بیم هست، شکست هست، اما بتواند از پس هر زمین خوردن باز برخیزد. Www.kumehonar.com Www.cafe-dastan.ir @Ehsanrezaei1364 @nastaranbeigi بیک‌پور
بهار دلنشین و دو ترانه دیگر - استاد غلامحسین بنان
@moozikestan_bot
در این روزهای گرگ و میش دشنه و لبخند؛ که همه به جان و جیب و گریبان هم افتاده‌اند؛ شما اندکی مهربان باشید و بسی عاشق. وقتی جز هم کسی را نداریم و نه فریادرسی و نه پرچمداری، تو دستی مرهم‌بخش به زخمی باش؛ هر چند کم، ولی موثر. می‌بینی که صغیر و کبیر یکدیگر را تکفیر و تقبیح می‌کنند. بدی اگر زیاد است، تو خوب باش، شاید به گل تو بهار شد این زمهریر ستم.
@Bookzic
@khodnevischannel
گروه نمایشنامه‌خوانی توتم در سومین اجرای خود بامدیریت ماهنامه ادبی‌هنری مستقل توتم به مدیریت رویا مولاخواه و صحرا کلانتری تقدیم می‌کند:

نمایشنامه "چهارصندوق"
قسمت اول
مجلس یکم
نویسنده بهرام بیضایی
کارگردان نمایشی: صحرا کلانتری

تاریخ اجرا: ۱۴۰۱/۰۴/۲۱
سه شنبه شب ساعت۲۲:۳۰ (ده و نیم شب به وقت ایران)
مکان: کلاب‌هاوس توتم

صداپیشگان:

سرخ: رویامولاخواه
زرد: خاطره حیدری
سیاه: سارا حجتی
سبز: مجید شریفی
مترسک: احسان رضایی
دستورصحنه‌خوان: ماهور حاتمی


https://www.clubhouse.com/join/%D9%85%D8%AC%D9%84%D9%87-%D8%A7%D8%AF%D8%A8%DB%8C-%D9%85%D8%B3%D8%AA%D9%82%D9%84-%D8%AA%D9%88%D8%AA%D9%85/ia3eJhVl/MEjjXb5d?utm_medium=ch_invite&utm_campaign=TWdMLwfRbcz0BZTN4NEppw-274190



#ماهنامه_ادبی_هنری_توتم
#نمایشنامه_خوانی
#کلاب_هاوس
#بهرام_بیضایی
#چهار_صندوق
#رویا_مولاخواه
#صحرا_کلانتری
#ماهور_حاتمی
#خاطره_حیدری
#سارا_حجتی
#مجید_شریفی
#احسان_رضایی
Photo from Ehsan Rezaei
Forwarded from Ehsan Rezaei
بچه‌ها می‌دونم وسط هفته و بعد تعطیلیه ولی اگر تونستید بیاید. ممنونم
🔵

سوال: ﺁﯾﺎ ﻫﻨﺮ ﻭ ﺳﯿﺎﺳﺖ ﺟﺎﯾﯽ ﺑﻪ ﻫﻢ مى‌ﺭﺳﻨﺪ؟

شاملو: ﺁﻩ ﺑﻠﻪ، ﺣﺘﻤﺎً؛
ﻧﺮﻭﻥ ﺷﻬﺮ ﺭﻡ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺁﺗﺶ مى‌ﮐﺸﯿﺪ ﻭ ﭼﻨﮓ ﻣﯽ‌‌ﻧﻮﺍﺧﺖ.
ﺷﺎﻩ ﺍﺳﻤﺎﻋﯿﻞ ﺧﻮﺩﻣﺎﻥ ﺻﺪﻫﺎ ﻫﺰﺍﺭ ﻧﻔﺮ ﺭﺍ ﮔﺮﺩﻥ ﻣﯽ‌‌ﺯﺩ ﻭ ﻏﺰﻝ ﻣﯽﮔﻔﺖ.
ﺑﺘﻬﻮﻭﻥ ﻋﻈﯿﻢ‌ﺗﺮﯾﻦ ﺳﻤﻔﻮﻧﯽ ﻋﺎﻟﻢ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺳﺘﺎﯾﺶ ﺷﺎﺩﯼ ﺳﺎﺧﺖ ﻭ تقدیم ناپلئون کرد.
ﻫﯿﺘﻠﺮ ﮐﻪ ﺁﺭﺯﻭ ﺩﺍﺷﺖ ﻧﻘﺎﺵ ﺑﺸﻮﺩ، ﻋﻈﯿﻢ‌ﺗﺮﯾﻦ ﺭﻧﺠﮕﺎﻩ ﺗﺎﺭﯾﺦ، ﮐﺸﺘﺎﺭﮔﺎﻩ ﺯﺍﺧﺴﻦ ﻫﺎﻭﺯﻥ ﺭﺍ بنا کرد.
ﻧﺎﺻﺮﺍلدین ﺷﺎﻩ ﻫﻢ ﺷﻌﺮ ﻣﯽ‌ﺳﺮﻭﺩ ﻭ ﻫﻢ ﻧﻘﺎﺷﯽ ﻣﯽ‌ﮐﺮﺩ ﻭ ﻧﻘﺎﺵ ﻣﯽ‌ﭘﺮﻭﺭﺩ؛ ﺍﻣﺎ، ﺑﺮﺍﯼ ﯾﮏ ﺗﮑﻪ ﻃﻼ ﻣﯽ‌ﺩﺍﺩ ﺳﺎﺭﻕ ﺭﺍ ﺯﻧﺪﻩ ﺯﻧﺪﻩ ﭘﻮﺳﺖ بکنند؛ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﺑﺮﺍﯾﺶ ﺑﺎ ﺑﺎﺩﻣﺠﺎﻥ ﺗﻔﺎﻭﺗﯽ ﻧﺪﺍﺷﺖ!

ﺧﺐ ﺑﻠﻪ، ﯾﮏ ﺟﺎﯾﯽ ﺑﻪ ﻫﻢ ﻣﯽ‌ﺭﺳﻨﺪ: ﻣﺘﺎﺳﻔﺎﻧﻪ ﺑﺮ ﺳﺮ ﻧﻌﺶ ﯾﮑﺪﯾﮕﺮ!

ﮔﻔﺖ ‌وگوی #ﻧﺎﺻﺮ_ﺣﺮﯾﺮﯼ ﺑﺎ #ﺍﺣﻤﺪ_ﺷﺎﻣﻠﻮ

@khodnevischannel
#نمایش‌نامه🎭

مصاحبه‌کنندگان همیشه این دو تا سوال‌رو از آدم می‌پرسن: اول این‌که، ممکنه که باز هم این اتفاق رخ بده؟ من نمی‌تونم باور کنم که باز هم بذاریم اقتصاد کشور دوباره این‌طور متلاشی بشه. هرچند حماقت بشری هم حدی نداره. سوال دوم اینه که، آیا واقعاً این روزولت بود که کشور رو نجات داد؟ درواقع، روزولت یه محافظه‌کار بود، یه آدم سنتی که در اثر اوضاع بحرانی و پیچیده‌ی روز، به چپ کشیده شد. لحظاتی بودن که کلمه‌ی انقلاب دیگه یه کلمه‌ی توخالی نبود. ولی به‌هرحال، نتیجه‌ی نهایی تمام تلاش‌های روزولت، تجربیات سیاسی‌اش، بیان حقایق، و گاه دروغ‌های وحشتناکش این بود که مردم اعتقاد پیدا کردن که کشور در حقیقت به خودشون تعلق داره. من به‌هیچ‌وجه معتقد نیستم که خود روزولت هم همین‌ منظور رو داشت. حتی دقیقاً نمی‌دونم که این فکر چطوری به وجود اومد. ولی به عقیده‌ی من، همین باور بود که ایالات‌متحده‌رو نجات داد.


ساعت آمریکایی
#آرتور_میلر
#ترجمه #غلام‌رضا_آدرهوشنگ

@khodnevischannel
#نمایش‌نامه🎭

بعد از این همه سال، من هنوز نمی‌تونم درباره‌ی مادرم قضاوت کنم. با رفتار عجیب و غریبی که داشت، خیلی شبیه این مملکت بود. چیزی نبود که اون بهش اعتقاد داشته باشه و در عین حال موافق ضد اون هم نباشه. اگه تو مترو کنار یه مرد سیاه‌پوست می‌نشست، طوری رفتار می‌کرد و خصوصی‌ترین مسائل زندگیش‌رو با اون در میون می‌ذاشت. ولی روز بعد... [نگران] هیچ شنیدی! می‌گن سیاه‌ها دارن همه‌جارو می‌گیرن. [مکث] یا این‌که به خاطر زن بودنش سرنوشتش‌رو محکوم می‌کرد و می‌گفت: "من بیست سال زود به دنیا اومده‌م. مردها با یه زن مثل یه گاو رفتار می‌کنن. یه بچه توی شکمش می‌کارن و بقیه‌ی عمرش‌رو توی خونه زندونیش می‌کنن." ولی بعد به من هشدار می‌داد که "مواظب زن‌ها باش، اونا وقتی احمق نباشن، خیلی حقه‌بازن." بعضی‌وقت‌ها که من به خونه می‌اومدم و با آرمان‌های مترقی مغزش‌رو می‌خوردم، هم‌چنین به شور و هیجان می‌اومد که حاضر بود هر مانعی‌رو از سر راه برداره. ولی تا عصر؛ دوباره دل‌باخته‌ی پرنس ولز می‌شد. اون خیلی شبیه این کشور بود. فکر پول رنجش می‌داد، ولی چیزی که واقعاً آرزوش‌رو داشت، یه جای بلند بود که بتونه از اون‌جا، همه‌جارو تماشا کنه و در هوای آزاد خودش، نفس بکشه. علیرغم همه‌ی شکست‌های زندگیش، تا لحظه‌ی آخر ایمان داشت که وضع دنیا بهتر می‌شه. اما، این‌رو هم خوب می‌دونم که هر وقت به اون فکر می‌کنم، همیشه احساس می‌کنم سرشار از زندگی‌ام!


ساعت آمریکایی
#آرتور_میلر
#ترجمه #غلام‌رضا_آدرهوشنگ

@khodnevischannel
#نمایش‌نامه🎭

ایزابل [به کتاب اشاره می‌کند.] این درباره‌ی خانواده‌اس؟

جو نه دقیقاً. این‌و انگلس نوشته: "منشا خانواده و دولت".

ایزابل [سخت تحت‌تاثیر واقع شده است. یک صفحه را ورق می‌زند.] آهان!

جو [یک فکر ناگهانی] هی، راستی چرا نمی‌خونیش؟ واقعاً دوست دارم نظرت‌رو راجع بهش بدونم. می‌دونی این مارکسیسمه.[مکث] که می‌گه بر همه‌ی روابط ما، پول حاکمیت می‌کنه.

ایزابل [سرش را تکان می‌دهد. گویی این حقیقت را خوب می‌داند.] درسته، آره.


جو. نه منظورم دقیقاً این نبود. [نظرش عوض می‌شود] هرچند شاید...

ایزابل یه کتاب به این بزرگی، فقط برای گفتن همین موضوع؟

جو خب، می‌دونی، نویسنده می‌خواد این وضع‌رو عوض کنه. در سوسیالیسم، همه‌ی دخترها کار می‌کنن. دیگه مجبور نیستن تن به این‌جور کارها بدن.

ایزابل پس اون‌وقت مردها چی‌کار می‌کنن؟

جو [کمی دستپاچه] خب... اونا فقط باید، چیز ... مثلاً اگه من پول داشتم و می‌تونستم مطب باز کنم، شاید خیلی زود ازدواج می‌کردم.

ایزابل ولی مردهای زن‌دار هم پهلوی من می‌آن. تازه. دو تا دندون‌پزشک هم تو برام آوردی... بارنی و آلن؟ اونا مطب هم دارن.

جو [در مخمصه افتاده است.] حرف من‌و نفهمیدی. انگلس نشون می‌ده که اساس فکرهای ما و اساس هر چیز دیگه‌ای، فقط روابط اقتصادی بین مردمه. ولی این وضع درست نیست و باید از بین بره.

ایزابل منظورت اینه که باید چیزی شبیه... عشق باشه؟

جو [نامطمئن] اِه... آره... تا حدودی.

ایزابل جداً خیلی عالیه. دلم می‌خواد بخونمش.

جو ولی فکر نکنی که داستان عاشقانه‌ست، ها. این کتاب در اثل یک کتاب تئوریک انسان‌شناسیه.

ساعت آمریکایی
#آرتور_میلر
#ترجمه #غلام‌رضا_آدرهوشنگ

@khodnevischannel
#نمایش‌نامه🎭

مردم هر چه بیشتر گرفتاری داشته باشند، کمتر راجع به مسائل مختلف فکر می‌کنند. مردم مدام در ایستگاه‌های مترو با هم بحث می‌کنند. آن‌قدر سرشان به بحث گرم می‌شود که از قطار جا می‌مانند. همه دیوانه شده‌اند. تعجب می‌کنی اگر بگویم که تا به حال چند آمریکایی دنبال من افتاده‌اند و خواسته‌اند انگشت در ماتحتم بکنند.! میفهمی، پسر! دیروز یک احمق قوزی سر من داد می‌کشید که: "توی قانون اساسی کلمه‌ای در مورد دموکراسی نیست! این‌جا یک جمهوری مسیحی است!" هیچ‌کس نخندید. علامت صلیب شکسته‌ی نازی‌ها روی همه‌ی پوسترهای تبلیغاتی خمیردندان هست. من صورتم را توی سبد گل‌ فرو میکنم، ولی راهروهای ایستگاه مترو بوی فاشیسم می‌دهد. در کوچه‌ی چهل‌ونهم خیابان هشتم می‌شود دو تا هات‌داگ عالی را با هفت سِنت خرید. آن فروشنده با هفت سِنت، برای دو تا هات‌داگ چه‌کار می‌تواند بکند. من منتظرم که یک‌روز آفتابی، میلیون‌ها نفر از خانه‌های‌شان به خیابان‌ها بریزند و بعد... دیگر نمی‌دانم. هم‌دیگر را بکشند؟ یا فقط جهودها را؟ یا فقط روی کف خیابان‌ها بنشینند و فریاد بزنند؟


ساعت آمریکایی
#آرتور_میلر
#ترجمه #غلام‌رضا_آدرهوشنگ

@khodnevischannel
#نمایش‌نامه🎭

کارگرها هیچ‌وقت پول کافی نداشته‌اند چیزی را که خودشان تولید کرده‌اند، بخرند‌ رونق سال‌های ۱۹۲۰ یک طبل توخالی بزرگ بود. ثروتمندها سر مردم کلاه گذاشتند و آن‌ها را غارت کردند. حالا هم پرزیدنت هووِر دائم می‌گوید که اعتماد داشته باشید. من از کنار مزارع ذرتی گذشتم که ذرت‌های‌شان روی ساقه‌ها از بین رفته بود و کلانترها از آن‌ها نگهبانی می‌کردند، در حالی که مردم در جاده‌ها از گرسنگی به زمین می‌افتند.... حتماً انقلاب می‌شود...


ساعت آمریکایی
#آرتور_میلر
#ترجمه #غلام‌رضا_آدرهوشنگ

@khodnevischannel
#نمایش‌نامه🎭

رابرتسون [متاثر] اونا همین‌طور می‌رفتند... ولی به کجا؟ هیچ‌جا‌. نه بیمه‌ی بیکاری، نه تامین‌ اجتماعی، فقط هوای آزاد. تو اون روزهای سخت من با سیاه‌پوستی که تو ساختمون‌مون کار می‌کرد، قرار گذاشته بودم که هر شب، حدود ساعت شش، هفتادوپنج نفرو جمع کنه. من همه‌ی اونارو به "به اصطلاح رستوران" مَک‌فادِن پِنی، جایی که با هفت سِنت می‌شد غذای نسبتاً خوبی خورد، می‌بردم. هر شب هفتادوپنج نفر جدید می‌اومدند. اوضاع مثل وضعیت سال ۱۹۲۲ آلمان شده بود... من نگران بانک‌ها بودم. گاهی می‌شد، در حالی که بیست‌وپنج تا سی‌هزار دلار تو کفش‌هام بود، این‌طرف و اون‌طرف می‌رفتم.

لی وارد شده است و مبلی را که میزی کوچک و تلفنی روی آن است، به جلو هل می‌دهد.

لی روزگار مردم سیاه شده بود... بچه‌‌هایی که بزرگ شده بودن و ازدواج کرده بودن، دوباره برمی‌گشتن. پدر و مادرها با بچه‌هاشون... برمی‌گشتن تو جاهایی که بیست سال تموم، هیچ بچه‌ای اون‌جا پیدا نمی‌شد... صدای گریه‌ی بچه‌‌ها، همه‌جا می‌اومد...

رابرتسون بفرما، می‌بینی. این بحران خانواده‌هارو دور هم جمع کرد. پیشرفت از دل فاجعه.


ساعت آمریکایی
#آرتور_میلر
#ترجمه #غلام‌رضا_آدرهوشنگ

@khodnevischannel
جمعه ۱۶ اریبهشت ۱۴۰۱

برنامه لایو در صفحه اینستاگرام هایپرلینک‌استوری
گفت‌وگو درباره نحوه خوانش داستان
پیوند محمدی
نسترن بیگی
همراه با داستان‌خوانی
احسان رضایی
رامین کاوه

https://www.instagram.com/p/CdGY5ENK87e/?igshid=MDJmNzVkMjY=


@khodnevischannel
#کتاب📚

فرانسوی‌ها نخستین ملتی هستند که فهمیدند هر کس، یا هر چیز، دو تصویر دارد: تصویری که در نخستین دیدار از خود ارائه می‌دهد، و تصویر یا تصویرهایی که پس از اندکی آشنایی. ای بسا بداخمِ ترشرو که به مختصر آشنایی طناز از کار درآمده، و ای بسا آدم نادان که به نخستین دیدار صاحب فضل. شاعران ایرانی نیز به دو گونه تصویر اعتقاد داشتند. اما تفاوت این دو تصویر از مقوله‌ی عشق بود که شناخت. عطار از عاشقی حکایت می‌کند که معشوق را ترک گفت به این بهانه که چشمش چپ شده است. معشوق پاسخ داد که چشم من از ابتدا چپ بود، اما در آن هنگام تو عاشق بودی و نمی‌دیدی!

چاه بابل
#رضا_قاسمی

@khodnevischannel
#کتاب📚
آن نقاش... تاجر زیرکی‌ست با گنجایش بالای عرق‌خوری و هرزگی. برای خوش‌گذرانی‌اش که پول لازم می‌شود، تابلویی ماست‌مالی می‌کند و آن را با پز آرتیستی و استفاده از طبع زمانه به قیمت بالایی می‌فروشد. تنها دارایی‌اش بی‌حیایی گدامنشانه، اعتمادبه‌نفسی مسخره و توان بالایش در تجارت است.
می‌شود گفت هیچ درکی از آثار دیگر نقاشان، چه ژاپنی و چه خارجی، ندارد و من چشمم آب نمی‌خورد که از نقش‌های خودش هم سردربیاورد. تنها چیزی که روشن است؛ وقتی پای فشار مالی در میان باشد دیوانه‌وار رنگ را به بوم شتک می‌زند.
ظاهراً از تابلوهای به‌دردنخوری که می‌کشد نه شرمی دارد و نه واهمه‌ای. تازه باد هم به غبغبش می‌اندازد. و چون از آن آدم‌هایی‌ست که خودشان هم نمی‌دانند چه کار دارند می‌کنند، هیچ‌کس از او انتظار ندارد کار کسی دیگر را تمجید کند. تازه، کارش فقط عیب‌جویی از دیگران است.


شایو
#اوسامو_دازای
#ترجمه #مرتضی_صانع

@khodnevischannel
#کتاب📚
ترجیح می‌دهم کسانی که دستم می‌اندازند که "تنها راه بقا، رو به زوال بودنه" به جای اهانت بی‌پرده، توی رویم بگویند برو بمیر. راست و پوست‌کنده. ولی آن‌ها هیچ‌وقت نمی‌گویند "بمیر" هرزه‌های دورنگِ محافظه‌کار.
دادگری؟ با آن نمی‌توانید به اصطلاح کشمش میان طبقات اجتماعی را درک کنید. انسانیت؟ بچه شده‌اید؟ انسانیت یعنی کوبیدن رفقا برای رفاه حال شخصی. درجه‌ای از قتل است. دیگر چه فرقی می‌کند، فقط حکم مرگ در آن نیست. خودمان را گول نزنیم.

شایو
#اوسامو_دازای
#ترجمه #مرتضی_صانع

@khodnevischannel
#کتاب📚

برای نخستین بار در زندگی درک کردم که چه جهنم سیاه، دردناک و بی‌در پیکری است بی‌پولی. دلم پر از جوش و خروش بود، ولی چنان غمی مرا فرا گرفته بود که راه پایین‌ آمدن اشک‌هایم را می‌بست. نمی‌دانم دردی که آن زمان تجربه کردم همان اصطلاح جاافتاده‌ی کرامت زندگی بشری‌ست که مردم می‌گویند، یا نه.

شایو
#اوسامو_دازای
#ترجمه #مرتضی_صانع

@khodnevischannel
#کتاب📚

وقتی فهمیدم کش‌رو آبستنم می‌دونستم زندگی خیلی سخته و جوابش هم همینه. همون‌موقع بود که فهمیدم کلمات هیچ به درد نمی‌خورند؛ فهمیدم کلمات حتی با همون مطلبی هم که می‌خوان بگن جور درنمی‌آن. وقتی کش به دنیا اومد فهمیدم کلمه مادری‌رو یک آدمی ساخته که به این کلمه احتیاج داشته، چون کسانی که بچه دارن عین خیال‌شون نیست که این کار کلمه‌ای هم داره یا نداره. فهمیدم کلمه ترس‌رو آدمی ساخته که اصلاً ترسی نداشته؛ غرور رو هم آدمی که اصلاً غرور نداشته. فهمیدم موضوع این بوده که ما ناچار بوده‌ایم با کلمات از همدیگه کار بکشیم، مثل عنکبوت‌ها که با دهن از تیر سقف آویزون می‌شن تاب می‌خورند ولی هیچ‌وقت به چیزی نمی‌خورند، فقط به واسطه‏ی ضربهٔ همون ترکه‌ست که خون من که خون‌ اون‌ها می‌تونه تو یک رگ بره.

گور به گور
#ویلیام_فاکنر

@khodnevischannel
Telegram Center
Telegram Center
Канал