قربان!
حرف زدن با شما
برایم دشوار است
در زندان شایع شده که شما شاعر هستید
من در عمرم حتی یک شعر هم نگفتهام
حتی یک شعر هم نخواندهام
اما میتوانم
زندگی خصوصی کارگری را
که هیچ چیزش شاعرانه نیست
برایتان تعریف کنم
البته اگر درد پاهاتان اجازه میدهد
اگر به سوالهایی که ساعتی بعد باید بدانها پاسخ دهید
فکر نمیکنید
اگر تصور نمیکنید
که برادرتان را گرفتهاند
و مادرتان سکته کرده،
اگر فکر نمیکنید که دخترتان را دزدیدهاند
به حرفهای این زندانی
گوش کنید:
نوزده سال دارم
در سه سالگی مادرم کتکم میزد
در شش سالگی پدرم.
از پنج سالگی کار میکردم
در هشت سالگی پسر شانزده ساله صاحبخانه خواست به من تجاوز کند
موفق نشد
چون هر چیز اندازهای دارد
درخت توت بار هندوانه را
نمیتواند بکشد
و مورچه برای حمل الوار
آفریده نشده
کیر پسر شانزده سالهای که شبانه روز کره و عسل و تخم مرغ و کباب
و جوجه و بوقلمون میخورد
در کون پسر کارگری که هیچکدام از اینها را نمیریند فرو نمیرود
در دوازده سالگی مالکی موفق شد
انتقام پسر صاحبخانه را
از من بگیرد
پدرم خود را حلق آویز کرد
سالها بود که
میخواست خود را بکشد
حالا بیآبرو شدن را بهانه قرار میداد
در چهارده سالگی،
خشتهای خانه اربابی را
به تنهایی بالا انداختم
در پانزده سالگی،
از کارخانه قالیبافی
به جوراب بافی
و بعد به ریسندگی منتقل شدم
در شانزده سالگی هوای سرد سرب چاپخانه در سینهام
رسوب کرد
من حروفچین هستم
سه سال زنده باد شاه چیده بودم
شش روز پیش تصمیم گرفتم بچینم، زنده باد آزادی!
پنج روز پیش گرفتندم
از هر ساعت یک ناخنم را میکشیدند
من چهل ناخن دارم
بیست تایش متعلق به دست و پایم
و بیست تایش متعلق به دست و پایم،
در مغزم
سه روز پیش اردلان به من تجاوز کرد
به شما که تجاوز نشده؟
مهم نیست
اردلان موقع جفتگیری
به یک سگ در زمان جفتگیری میماند
جای دندانهایش،
پشت شانههایم مانده
البته شلاق و گرز و سیلی
و لگد و دشنام هم در کار بود
شما شاعر هستید
و میگویند، شاعرها خیلی چیزها میدانند
میفرمایید من بعدا چکار بکنم
آنها بعدا چکار خواهند کرد
میبخشید سرتان را درد آوردم
خوب! چه میشود!
زندگی کارگری است دیگر!
آخر یک نفر به ما بگوید که چکار کنیم!
رضا براهنی
از مجموعه شعرِ ظلالله
#زن_زندگی_آزادی #اداره_شورایی#قیام_زندگی #اتحاد_جنبشهای_اجتماعیhttps://t.center/kanla57