تا دیروز هیچ آشنایی با شخصیت و طرز فکر کیانوش سنجری نداشتم و بعد خودکشی سری به صفحه توییترش زدم؛
انتظار داشتم با نوشتههای سمی یک آدم متوهم غیرمتعادل روبرو شوم اما تعجب کردم وقتی دیدم، با چه متنهای نرم و نجیب و موقری (فارغ از درست یا غلط بودن طرز فکرش) مواجه شدم؛ بسیار متفاوت با اکثریت اپوزوسیون،با کمترین عقده، نفرتپراکنی، گرایشات انحرافی و ضد ملی و…
بعد که چهرهاش را دیدم انگار یک حقیقتی محکم به صورتم خورد و به خود آمدم: یک دهه شصتی باهوش، ساده، مهربان و احتمالا خیلی بیآزار که در جامعهای سراسر لجنگرفته از بالا تا پایین به چنان استیصال و ناامیدی از همگان رسیده که با تصمیم قبلی آن هم با تحمل چند روز تعلیق، بالای یک پل یا ساختمان بلند رفته و در تاریکی و هیاهوی غروب به پایین نگاه کرده و سفتی آسفالت را به جان خریده و پریده…
او قربانی نه فقط نظام ظالم که قربانی جامعه فاسد و اپوزوسیون خائن و در یک کلام دنیای بیرحم شد. خدایش بیامرزد.