نمی دانم چه می خواهم خدایا
به دنبال چه می گردم شب و روز
چه میجوید نگاه خسته من
چرا افسرده است این قلب پر سوز
ز جمع آشنایان میگریزم
به کنجی میخزم
آرام و خاموش
نگاهم غوطه ور در تیرگیها
به بیمار دل خود میدهم گوش
گریزانم از این مردم که با من
به ظاهر همدم ویکرنگ هستند
ولی در باطن از فرط حقارت
بدامانم دو صد پیرایه بستند
از این مردم که تا شعرم شنیدند
برویم چون گلی خوشبو شکفتند
ولی آن دم که در خلوت نشستند
مرا دیوانه ای بد نام گفتند
دل من ای دل دیوانه من
که میسوزی از این بیگانگیها
مکن دیگر ز دست غیر فریاد
خدا را بس کن این دیوانگیها
( شعر رمیده از مجموعه اسیر)
#فروغ_فرخزاد#شعر_رمیده_فروغ_فرخزاد#زاد_روز_فروغ_فرخزاد#کتاب_اسیر_فروغ_فرخزاد#جهان_نوشتن_ملیکا_نادری ۱۴۰۳/۱۰/۰۸
@jahane_neveshtan