▪️فناداه علیه السلام فقال یا حسین یا أبا عبد الله ادن منی فدنا منه و قد قرحت أجفان عینیه من البکاء...
🔸امیرالمومنین سلام الله علیهما او را صدا زده و فرمود: ای حسین، ای اباعبدالله نزدیک من بیا. حسین علیه السلام نزدیک او شد در حالی که پلک هایش از گریه زخم شده بود...
▪️دوستان به انتهای این مطلب دقت کنند گریز روضه جانسوز
⚫️ "امیرالمومنین از شدت درد، پاهای خود را بلند می کردند و به زمین می کوبیدند " اصبغ بن نباته گوید: هنگامی که امیرمومنان علیه السلام ضربتی بر فرق مبارکش فرود آمد که به شهادتش انجامید مردم بر در دارالاماره جمع شدند و خواستار کشتن ابن ملجم - لعنة الله - بودند. امام حسن علیه السلام بیرون آمد و فرمود: ای مردم، پدرم به من وصیت کرده که کار قاتلش را تا هنگام وفات پدرم رها سازم، اگر پدرم از دنیا رفت، تکلیف قاتل روشن است و اگر زنده ماند خودش در حق او تصمیم میگیرد؛ پس بازگردید خدایتان رحمت کند. مردم همه بازگشتند و من بازنگشتم. امام دوباره بیرون آمد و به من فرمود: ای اصبغ، آیا سخن مرا درباره پیام امیرمومنان نشنیدی؟ گفتم: چرا، ولی چون حال او را مشاهده کردم دوست داشتم به او بنگرم و حدیثی از او بشنوم؛ پس برای من اجازه بخواه خدایت رحمت کند. امام داخل شد و چیزی نگذشت که بیرون آمد و به من فرمود: داخل شو. من داخل شدم دیدم امیرمومنان دستمال زردی به سر بسته که زردی چهرهاش بر زردی دستمال غلبه داشت و از شدت درد و کثرت سم پاهای خود را یکی پس از دیگری بلند میکرد و زمین می کوبید.
▪️اى مردم! هر كه مرا مى شناسد كه مى شناسد، و هر كه مرا نمى شناسد من هم اكنون خودم را معرّفى مى نمايم، من مالك، خازن دوزخ مى باشم، آگاه باشيد! همانا خداوند به احسان، كرم، فضل و جلالش به من دستور فرمود تا كليدهاى دوزخ را به حضرت محمّد صلى الله عليه وآله وسلم واگذار نمايم ، و حضرت محمّد صلى الله عليه وآله وسلم به من دستور داد تا آنها را در اختيار علىّ بن ابى طالب عليه السلام قرار دهم، پس شما در اين امر گواهى داده و شاهد باشيد. در اين هنگام على عليه السلام كليدهاى بهشت و دوزخ را مى گيرد.
▫️ سپس رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم فرمود: اى على! پس از آن تو از دامن من، و خاندانت از دامان تو و شيعيانت از دامان خاندانت مى گيرند. على عليه السلام مى فرمايد: من دستانم را بر هم زدم و گفتم: اى رسول خدا ! به سوى بهشت مى رويم! پيامبر خدا صلى الله عليه وآله وسلم فرمود: آرى، سوگند به پروردگار كعبه!
▪️ ( اصبغ گويد: من در آن حال از مولايم جز اين دو حديث را نشنيدم، حضرت صلوات اللَّه عليه اين سخنان زيبا و دلنشين را فرمود و آنگاه روحش به سوى معبودش پر كشيد) .(1)
📖1) الروضة : 22 و 23 ، بحار الأنوار : 44/40 ح 82 و 204/42 ح 8 . نظير اين روايت را شيخ طوسى رحمه الله در امالى خود : 123 ح4 مجلس 5 ، و شيخ مفيد رحمه الله نيز در امالى خويش : 351 ح3 نقل كرده اند . 📖منبع: قطره اي از درياي فضائل اهل بيت عليهم السلام ج 2 ص 402
⚫️کلام حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام به اصبغ بن نباته در واپسين لحظات عمر شريفشان
📖 در كتاب «فضائل ابن شاذان» و همچنين «الروضه» آمده است :
⚫️اصبغ بن نباته رحمه الله گويد: در واپسين لحظات اميرمومنان على عليه السلام - كه فرق مباركش از شمشير كين ابن ملجم لعين شكافته شده بود - به عيادت مولايم رفته بودم، آن حضرت عليه السلام به من فرمود:
▪️ اى اصبغ! بنشين و حديثى از من بشنو كه پس از اين روز ، ديگر از من سخن نخواهى شنيد. بدان اى اصبغ! من نيز - همچنان كه تو هم اكنون به عيادت من آمده اى - به عيادت رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم رفته بودم، رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم به من فرمود:
▫️ اى اباالحسن! برخيز به مردم بگو: براى نماز جماعت در مسجد حاضر شوند، آنگاه بر فراز منبر برو و يك پله از مقام من پايينتر بنشين و به مردم بگو:
▪️ألا من عقّ والديه فلعنة اللَّه عليه ، ألا من أبق من مواليه فلعنة اللَّه عليه ، ألا من ظلم أجيراً اُجرته فلعنة اللَّه عليه . آگاه باشيد! هر كه بر والدين خود جفا كند، لعنت خدا بر او باد. آگاه باشيد! هر بنده اى كه از مولايش بگريزد، لعنت خدا بر او باد. آگاه باشيد! هر كه در مزد و اُجرتِ كارگرى ستم كند، لعنت خدا بر او باد. اى اصبغ! من فرمان حبيبم رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم را انجام دادم. در اين هنگام مردى از گوشه مسجد برخاست و گفت: اى اباالحسن! آنچه گفتى سه عبارت مختصر بود آنها را شرح داده و توضيح بده .
▫️ من پاسخ او را ندادم، تا اين كه خدمت رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم شرفياب شدم، و آنچه آن مرد گفته بود به استحضار حضرتش رساندم.
▪️ اصبغ گويد : در اين هنگام ، على عليه السلام دست مرا گرفت و فرمود : اى اصبغ! دست خود را بگشا! من دستم را گشودم، حضرت يكى از انگشتان مرا گرفت و فرمود:
▫️ اى اصبغ! همانگونه كه من انگشت تو را گرفتم، رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم انگشت مرا گرفت، آنگاه فرمود: 🔺 يا أباالحسن ! ألا وإنّي وأنت أبوا هذه الاُمّة فمن عقّنا فلعنة اللَّه عليه ، ألا وإنّي وأنت موليا هذه الاُمّة فعلى من أبق عنّا لعنة اللَّه ، ألا وإنّي وأنت أجيرا هذه الاُمّة ، فمن ظلمنا اُجرتنا فلعنة اللَّه عليه . 🔻 اى اباالحسن! به راستى كه من و تو پدران اين اُمّت هستيم، هر كه به ما جفا كند، لعنت خدا بر او باد.
▪️ به راستى كه من و تو مولاى اين اُمّت هستيم هر كه از ما بگريزد، لعنت خدا بر او باد. ▫️ به راستى كه من و تو ، دو اجير اين اُمّت هستيم هر كه در پاداش ما ستم نمايد، لعنت خدا بر او باد . آنگاه فرمود : آمين .
▪️اصبغ گويد: حضرت اين سخن بگفت و بيهوش شد، سپس به هوش آمد، فرمود: اى اصبغ! هنوز نشسته اى! عرض كردم: آرى، اى مولاى من! فرمود: مىخواهى حديث ديگرى اضافه كنم؟ عرض كردم: آرى، خداوند، از خيرات فراوانش بر تو بيفزايد.
▫️فرمود: روزى پيامبر خدا صلى الله عليه وآله وسلم در يكى از كوچه هاى مدينه با من ديدار كرد، من غمگين بودم به گونه اى كه آثار حزن و اندوه از چهره ام پيدا بود.
▫️ آن حضرت رو به من كرد و فرمود: اى ابا الحسن! تو را غمگين مى بينم، آيا مى خواهى حديثى براى تو بگويم كه هرگز محزون نشوى؟ عرض كردم: آرى.
▪️ فرمود: وقتى روز قيامت فرا مى رسد، خداوند منبرى بلندتر از منبر پيامبران و شهيدان براى من قرار مى دهد، آنگاه به من دستور مىدهد تا بر فراز آن بالا روم، سپس به تو دستور مى دهد كه يك پله پايينتر از من صعود كنى. آنگاه به دو فرشته امر مى كند كه يك پله پايينتر از تو بنشينند، موقعى كه همه بالاى آن منبر قرار گرفتيم هيچ كس از پيشينيان و آخرين نمى ماند جز آنكه همه در پيرامون آن حاضر مى شوند يكى از فرشتگانى كه پايينتر از تو نشسته فرياد مى زند:
▫️ اى مردم! هر كه مرا مى شناسد كه مى شناسد، و هر كه مرا نمى شناسد اينك خودم را معرّفى مى نمايم. من رضوان، خازن بهشت هستم، آگاه باشيد! خداوند به احسان، كرم، فضل و جلالش به من دستور فرمود تا كليدهاى بهشت را به حضرت محمّد صلى الله عليه وآله وسلم واگذار نمايم، و حضرت محمّد صلى الله عليه وآله وسلم به من دستور داد تا آنها را در اختيار على بن ابى طالب عليه السلام قرار دهم، پس شما در اين امر گواهى داده و شاهد باشيد.
▫️ آنگاه فرشته اى كه پايينتر از او بوده بر مى خيزد و چنان فرياد مى زند كه همه جمعيّت صداى او را مى شنوند، و مى گويد:
▪️ قبل از شهادتش عن ابن ابي رافع قال: سمعته يقول: اَللَّهُمَّ اَرِحْني مِنْهُمْ، فَرَّقَ اللَّهُ بَيْني وَ بَيْنَكُمْ، اَبْدَلَنِيَ اللَّهُ بِهِمْ خَيْراً مِنْهُمْ وَ اَبْدَلَهُمْ شَرّاً مِنّي. فما كان الاّ يومه، حتى قتل. دعاى آن حضرت در شكايت ايشان از قومش، قبل از شهادتش عبدالله بن ابى رافع گويد: شنيدم آن حضرت مى فرمود: خدايا! مرا از آنان راحت نما، بين من و آنان جدائى بينداز، و بهتر از آنان را نصيبم گردان، و بدتر از مرا بر آنان مسلط كنى. بعد از اين سخن يك روز بيشتر زنده نبود كه به شهادت رسيد.
▫️شخصی آمده بود مدینه و اموال او را دزدیده بودند. وارد مسجد شد در حالی که امیرالمومنین علیه السلام سخنرانی می کرد، گفت: وای، بر من ظلم شده است. حضرت فرمود: بیا جلو و او نزدیک آمد. حضرت فرمود: به اندازه ریگ های بیابان و موهای حیوانات به علی بن ابی طالب ظلم شد. مناقب آل أبي طالب عليهم السلام
▫️امیر المومنین علیه السلام از هیچ منبری پایین نیامد جز اینکه می فرمود: از زمانی که پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم از دنیا رفت، من علی پیوسته مظلوم واقع شدم.
📖مناقب آل أبي طالب عليهم السلام (بن شهرآشوب)، ج2، ص: 115
بابا چرا توبی قراری امشب رسوندی جون من رو بر لب بازی نکن با دل زینب...بابا بابا نگاه تو به آسمونه ذکر تو در حیاط خونه انا الیه راجعونه...بابا بابا ز رفتنت با خبری تو صبر و قرارم می بری تو همش به فکر مادری تو ...بابا بابا همینکه تو با دل بی تاب خوردی زمین میون محراب شد جگرم ز غصه ها آب ...بابا بابا ضربه تو هم بی هوا خوردی چی شد اسم مادر رو بردی توهم تو کوچه جان سپردی...بابا بابا دیدم دارن تو رو میارن زانوهای تو بی قرارن از دو طرف هواتو دارن ...بابا بابا دلنگران شدی برامن محارمم هوامو دارن سایه مو هم ندیده دشمن ...بابا بابا دوباره خونه و یه بستر پیش چشام با دیدهٔ تر زنده شده غمای مادر...بابا بابا دست و پا میزنی عزیزم با دیدنت بهم میریزم چه خاکی بر سرم بریزم...بابا بابا زخم سرت به هم نیومد پهلوی مادر یادم اومد لعنت به هرکسی لگد زد... بابا بابا یتیما ظرف شیر میارن با گریه پشت در می زارن همه برا تو بی قرارن ...بابا
بابا خزون شده بهار زینب ببین که بیقرار زینب بیا بشین کنار زینب...بابا
بابا چشمای نیمه بازتو نبند برای دلخوشی من بخند این کوفیا قاتل زینبند ... بابا
بابا با هر نفس خونی میشه لبات رمق نداره پس چرا صدات کشتی منو با این وصیتات ... بابا
بابا یه بار دیگه منو بغل بگیر هی زیر لب چرا تو سر بزیر همش میگی زینب میشه اسیر... بابا
بابا اینقده قلبمو اتیش نزن فقط یه جمله ای بگو به من بگو حسین منو می کشن؟...بابا
بابا قصه ی پیرهن چیه بگو وظیفه های من چیه بگو دردسر یه زن چیه بگو...بابا