🔍سینمای کنش موقعیتی حرکتی ـ جسمانی را ترسیم می کند: شخصیت هایی داریم که در موقعیتی مشخص دست به کنش می زنند. . .بر مبنای نحوه ای که موقعیت را درک می کنند. کنش به ادراکات متصل است و ادراکات به کنش ها راه می برند. اکنون، شخصیتی را تصور کنید که خود را در موقعیتی ورای هر کنش ممکنی می یابد، یا در موقعیتی که نمی تواند واکنشی نشان دهد؛ موقعیتی به غایت قدرتمند، یا به غایت دردناک و یا به غایت زیبا، این جاست که پیوند حرکتی ـ حسانی منهدم می شود. . .
⭕️ژیل دلوز در این تکه متن تلاش می کند رابطه ی نوپدیدی را تدقیق کند که وضعیت "پساـ کنش" و بحران عمیق در مولفه های شکل دهی به رابطه تصویر با ادارک و کنش را تبیین می کند، نوعی بحران در بازنمایی سینما و امکان های پِیْ آیند ان، وضعیتی که قالب جدیدی برای گونهْ شناسی تصاویر و نشانه ها می آفریند، قالبی که امکاناتش در مفاهیمی همچون "تاثر" و "بی کنشی" نهفته است و نوع تازه ای از ادراک فردی و محیطی و رفتاری را تبلیغ می کند که احتمالا از این منظر می تواند در تئوری های فهم معماری و همچنین تئوری های بازنمایی معماری و ره یافت های و تکنیک های بازنمایی معماری فصلی تازه تدوین کند. . .
📌متن " ژیل دلوز وسینمای پَساکنش ـ تصویر؛ بحران بازنمایی و انهدام پیوند حرکتی ـ حسانی " که برداشته ایست از مقاله ی "گرفتار در تاثر ـ تصویر؛ چرخه ی فیلم های پساتروماتیک در هالیوود" به قلم کریستین کیتلی و با برگردانی از نوید پورمحمدرضا را بر اتووود 🔺مطالعه فرمایید. نکته حائز اهمیت در این تکه متن ارائه قالبی برای سه جز تصویری برسازنده ی شمای حرکتی ـ حسانی به بیانی ساده است، جزء شناسی ای که می تواند کمکی هم باشد برای فهم منطق مونتاژ در مواجه با تصویر.
🔍ژولیا کریستوا در قدرت های هراس از استعاره های معمارانه برای تبیین پیامد سوژه های روان پریشی استفاده می کند که خود را بین دیوارهای عبورناپذیر و برطرف نشدنی ای که خودشان ساخته اند محصور کرده اند. احاطه شدنی که خفه کننده است و هم زمان ان را می خشکاند. . . یک قصر خالی که به تسخیر اشباح بدقواره در امده است ـ بیرونِ "ناتوان"، درونِ "ناممکن". برای کریستوا هر گونه سوبژکتیویته ای، مرزی است، زیرا هرگونه سوبژکتیویته ای از وضعیتی مرزی و ناپایدار سربرمی اورد ـ اَبژکشن ـ که به روان پریشی و روان رنجوری، به تفاوت میان سوژه و ابژه مقدم است. برای کریستوا، فرایند شکل گیری سوژه فرایندی متناقضْ نماست، وضعیتی که ان مرز و نیروهای متناقضْ نما را می سازد، می پذیرد و مدیریت می کند، وضعیتی که سبب ساز ان می شود و بر ان تاثیر می گذارد. در این میان این دیوارهای هویت اند که دیوارهایی محافظ اند و بر ضد تهدید ان وضعیت مبهم عمل می کنند، اما چنین دفاع های محافظی می توانند تبدیل به سنگ قبرهای خفه کننده ای شوند که توسط نقاشی هایی چون بدن مسیح مرده در گور اثر هولباین (1521) بازنمایی شده اند. این جایگاه تقویت و تحکیمِ خود self-fortification تبدیل به جایگاه نابسنده و انتحاری می شود تا ان جا که فانتزی های عاطفی اختیاردهنده و مناسبات پویایی را مادیت زدایی می کند که هویت در ارتباط با وضعیتِ مطلقا مبهمِ ان یا بر ضد ان تشکیل شده است.
🔍. . . زیگموند فروید روان را به مثابه چیزی که، یک اصل معمارانه معین شده و مستعدِ موشکافی توپولوژیک است تشریح می کند. فروید در مطالعاتش پیرامون حافظه تا انجا پیش می رود که گذشته ی ذهن را با گذشته ی یک شهر مقایسه می کند. به زعم فروید ذهن "موجودیتی است. . . که در ان هیچ چیز از میان نرفته و همه مراحل قبلی پیشرفت به موازات اخرین شان به وجود خود ادامه می دهند." فروید ذهن را به مانند یک شهر ناممکن ابدی با ساختمان های درهم رفته تصور می کند: "این می تواند بدان معنا باشد که در رم باستان، کاخ قیصرها و سربازخانه های سپتیموس سوروس هنوز بر بلندای کهن خود بر شاه نشین سربرمی اورند و قلعه سن انجلو هنوز بر دوش برج و باروهایش است، بر دوش تندیس های زیبایی که زینت بخش ان بودند و قلعه را برابر هجوم بربرهای وحشی در میان گرفته اند. . ."
⭕️. . . متن کامل یادداشت "زیگموند فروید و معماری؛ موشکافی توپولوژیک روان و تلاش برای بازنمایی وضعیت ناممکن" را بر اتووود 🔺مطالعه فرمایید، یادداشتی بر مبنای ایده ای از کتاب "تمدن و ناخورسندی هایش" که تلاش می کند برای بازنمایی ناممکن بودگی های ذهن از معماری و مناسبات شهری کمک بگیرد، تلاشی برای تبیین بحران های بازنمایی و کنار امدن با نمادپردازی های بی کران ذهن. . .
📌. . . نکته ی جالب این متن ان است که برداشته ایست از کتاب اضطراب های نوآر نوشته ی کلی الیور و بنینو تریگو، واقعیتی که یک بار دیگر یاداوری می کند رابطه ارگانیک و چندْسویه ای میان تمامی این قالب های فکری و مدیوم های معرفتی وجود دارد که صورت بندی های معرفتی و گفتمانی هر کدام شان را مدام از نو رقم می زند . . .