کافه کتاب

#نشر_خوارزمي
Канал
Логотип телеграм канала کافه کتاب
@cketabПродвигать
3,51 тыс.
подписчиков
1,99 тыс.
фото
13
видео
582
ссылки
ادمین : @baahaaram ادمین بخش کتاب: @NeginMRF ( تبادل فقط با کانال های همسو +7) "با پوزش، فعلا تبادل تکی نداریم، تماس نگیرید"
#گزيده_كتاب

«واقعا آدم جانوری است. هر طور که دلش بخواهد رفتار می‌کند و به هر راهی که دلش بخواهد می‌رود. "در" ِ دوزخ و "در ِ" بهشت بهم چسبیده‌اند و آدم از هریک از آن "دو در" که عشقش کشید داخل می‌شود ...
شیطان فقط از "در" جهنم می‌تواند بگذرد و فرشته فقط از "در" بهشت، اما آدم از هر "در" که دلش بخواهد .»

#مسیح_باز_مصلوب
#نیکوس_کازنتزاکیس
#محمد_قاضی
#نشر_خوارزمي
@CKETAB📚
#كتابخواني_هفتگي
#برشي_از_كتاب_هفته

#پيرمرد_و_دريا
#ارنست_همينگوي
#نجف_دريابندري
#نشر_خوارزمي

پیرمرد گفت: همه ی امواج با هم فرق می کنن. وقتی که امواج خودشون رو به ساحل می کوبن، خیلی خوب که گوش کنی، یک صدا رو دوبار نمی شنوی. دریا موسیقیدان بزرگیه! ماهی ها هم با همدیگه فرق می کنن ... تلالو اونها رو سطح آب، طرح رو بالهاشون و مینیاتور روی فلس هاشون ... همیشه و همیشه یه چیزی تو هر ماهی هست که برای اولین بار باهاش برخورد کنی.

ارسالي از @Booook_lover

لينك گروه #كتاب_هفته :
‌‏https://telegram.me/joinchat/BclRPD2-wnaDBoNbHLuiQg

‌‏@CKETAB📚☕️
کافه کتاب
#كتابخواني_هفتگي #معرفي_كتاب_هفته #پيرمرد_و_دريا #ارنست_همينگوي #نجف_دريابندري #نشر_خوارزمي ‌‏@CKETAB📚☕️
#كتابخواني_هفتگي
#معرفي_كتاب_هفته

#پيرمرد_و_دريا
#ارنست_همينگوي
#نجف_دريابندري
#نشر_خوارزمي

🚩برنده جایزه نوبل ١٩٥٤

«آدمی نابود می‌شود، اما شکست نمی‌خورد»

سانتگوی کتاب «پیرمرد و دریا» هم از همین آدم‌های شجاع است. مرد فروتنی‌است؛ در کلبه‌ی درب و داغانی زندگی می‌کند و تختواب‌اش را روزنامه‌ها تشکیل می‌دهند و توی دهکده اسم و رسمی دارد. آدم تنهایی‌است؛ سال‌ها پیش همسرش را از دست داده و تنها خاطره‌ای که برایش باقی مانده؛ یاد شیرهایی‌است که هنگام پیاده روی‌های شبانه روی عرشه کشتی بخار در سواحل آفریقا؛ وقتی هنوز آنجا کار می‌کرده؛ دیده است و یاد بازیکنان بیسبال آمریکایی مثل جو دایمگیو و یاد مانولین، پسر بچه‌ای که زمانی با او می‌رفته ماهیگیری و حالا به اصرار پدر و مادرش مجبور است پیش ماهیگیر دیگری کار کند. ماهیگیری برای سانتیگو آن مفهومی را ندارد که برای همینگوی و خیلی از شخصیت‌های دیگرش دارد، یعنی فقط یک ورزش یا تفریح یا راهی برای بردن جایزه و مقابله با یک نبرد درست و حسابی نیست؛ بلکه نیازی‌است حیاتی، کاری که با تلاش و مشقت بسیار برای این انجام می‌دهد که شکمش را سیرکند. نبرد سانتیگو با نیزه‌ماهی او را تبدیل می‌کند به آدمی شگفت انگیز که به سادگی و با فروتنی تمام مثل قهرمان‌ها رفتار می‌کند و بی‌آنکه لاف بزند یا که مغرور شود؛ تنها به سادگی مسئولیتش را انجام می‌دهد.

با هم مطالعه كنيم.

لينك گروه #كتاب_هفته :
‌‏https://telegram.me/joinchat/BclRPD2-wnaDBoNbHLuiQg

‌‏@CKETAB📚☕️
#گزيده_كتاب

اگر اینجا درون راهروها پیدایش نمی کنی، درها را باز کن، پشت این درها چیزي پیدا نکردی، یک طبقه دیگر وجود دارد، اگر آن بالا هم چیزي پیدا نشد، باز هم آخر دنیا نیست، خیز بردار وبپر، بسوي پله هاي جدید، تا زمانی که تو اوج گرفتن را فراموش نکرده اي، پله ها هم حرکتشان قطع نخواهد شد.

در مقابل گام هاي اوج گیرنده ي تو، پله ها هم بطرف بالا رشد می کنند...

#پزشك_دهكده
#فرانتس_کافکا
#فرامرز_بهزاد
#نشر_خوارزمي
@CKETAB📚☕️
#گزيده_كتاب

در این دنیا، همه چیز دست خود آدم است، حتی عشق، حتی جنون، حتی ترس. آدمیزاد می تواند اگر بخواهد کوه ها را جا به جا کند. می تواند آب ها را بخشکاند. می تواند چرخ و فلک را به هم ریزد. آدمیزاد حکایتی است. می تواند همه جور حکایتی باشد. حکایت شیرین، حکایت تلخ، حکایت زشت... وحکایت پهلوانی... بدن آدمیزاد شکننده است اما هیچ نیرویی در این دنیا، به قدرت نیروی روحی او نمی رسد، به شرطی که اراده داشته باشد.

#سووشون
#سیمین_دانشور
#نشر_خوارزمي
@CKETAB☕️📚
#كتابخواني_هفتگي
#برشي_از_كتاب_هفته

#جنايت_و_مكافات
#فئودور_داستايفسكي
#مهري_آهي
#نشر_خوارزمي

محکوم به مرگ یک ساعت پیش از مرگ می گوید یا می اندیشد که اگر مجبور می شد در بلندی یا بر فراز صخره ای زندگی کند که آنقدر باریک باشد که فقط دو پایش به روی آن جا بگیرد و در اطرافش پرتگاه ها ،اقیانوس و سیاهی ابدی ،تنهایی ابدی و توفان ابدی باشد و به این وضع ناگزیر باشد در آن یک ذرع فضا تمام عمر ،هزار سال،برای ابد بایستد ؛بازهم ترجیح می داد زنده بماند تا اینکه فورا بمیرد!زیستن ،زیستن و زیستن—هر طور که باشد ،اما زنده ماندن و زیستن !عجب حقیقتی ‌!خداوندا!چه حقیقتی!چه پست است انسان!
پس از لحظه ای افزود "اما آن کسی هم که او را به این سبب پست می خواند، خودش هم پست است."

ارسالي از @Mrbehbood67

لينك گروه #كتاب_هفته :
‌‏https://telegram.me/joinchat/BclRPD2-wnaDBoNbHLuiQg

‌‏@CKETAB📚☕️
#كتابخواني_هفتگي
#برشي_از_كتاب_هفته

#جنايت_و_مكافات
#فئودور_داستايفسكي
#مهري_آهي
#نشر_خوارزمي

پنج دقیقه گذشت. راسکولنیکف بدون اینکه به سونیا بنگرد همچنان در اتاق راه می‌رفت. سرانجام به او نزدیک شد؛ چشمانش می‌درخشید، با دو دست شانه‌هایش را گرفت و مستقیماً به چهرهٔ گریانش نگریست. نگاه راسکولنیکف خشک و ملتهب و تیز بود و لبانش سخت می‌پریدند... ناگهان بسرعت تمام بدنش خم شد و در حالی که بر زمین افتاد پاهای سونیا را بوسه زد. سونیا با وحشت، چنانکه گوئی از دیوانه‌ای دوری کند، کنار جست. واقعاً هم راسکولنیكف به نظر کاملاً دیوانه می‌آمد. دختر با رنگی پریده، در حالی که قلبش بهم فشرده شد، زمزمه کرد:
- شما را چه می‌شود؟ چه می‌کنید، در مقابل من!...
راسکولنیکف فوراً برخاست و در حالی که به‌سوی پنجره می‌رفت با لحن خاصی گفت:
- من در برابر تو زانو نزدم، در برابر تمام رنج و عذاب بشری زانو زدم.

ارسالي از @m1970h

لينك گروه #كتاب_هفته :
‌‏https://telegram.me/joinchat/BclRPD2-wnaDBoNbHLuiQg

‌‏@CKETAB📚☕️
#كتابخواني_هفتگي
#برشي_از_كتاب_هفته

#جنايت_و_مكافات
#فئودور_داستايفسكي
#مهري_آهي
#نشر_خوارزمي

ﺩﻟﺴﻮﺯﯼ؟ ﭼﺮﺍ ﺩﻟﺘﺎﻥ ﺑﺮﺍﯾﻢ ﺑﺴﻮﺯﺩ؟ ﺗﻮ ﻣﯿﮕﻮﯾﯽ ﭼﺮﺍ ﺩﻟﺴﻮﺯﯼ ﮐﻨﻨﺪ؟ ﺑﻠﻪ ! ﺩﻟﯿﻠﯽ ﻧﺪﺍﺭﺩ ﮐﻪ ﺑﺮﺍﯾﻢ ﺩﻟﺴﻮﺯﯼ ﮐﻨﻨﺪ . ﻣﺮﺍ ﺑﺎﯾﺪ ﺑﻪ ﺻﻠﯿﺐ ﺑﮑﺸﻨﺪ . ﺑﻪ ﺻﻠﯿﺐ . ﻧﻪ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺑﺮﺍﯾﻢ ﺩﻟﺴﻮﺯﯼ ﮐﻨﻨﺪ . ﭘﺲ ﺑﻪ ﺻﻠﯿﺐ ﺑﮑﺶ ﺍﯼ ﻗﺎﺿﯽ . ﺑﻪ ﺻﻠﯿﺐ ﺑﮑﺶ ﻭ ﭘﺲ ﺍﺯ ﺁﻥ ﺩﻟﺴﻮﺯﯼ ﮐﻦ . ﺁﻧﻮﻗﺖ ﻣﻦ ﺧﻮﺩ ﺑﺮﺍﯼ ﻣﺼﻠﻮﺏ ﺷﺪﻥ ﺑﻪ ﭘﯿﺸﺖ ﻣﯽ ﺁﯾﻢ . ﭼﻮﻥ ﻣﻦ ﺗﺸﻨﻪ ﺧﻮﺷﯽ ﻧﯿﺴﺘﻢ ﺑﻠﮑﻪ ﻏﻢ ﻭ ﺍﺷﮏ ﻣﯿﺠﻮﯾﻢ . ﺗﻮ ﺧﯿﺎﻝ ﻣﯿﮑﻨﯽ ﺍﯼ ﻓﺮﻭﺷﻨﺪﻩ ﮐﻪ ﺍﯾﻦ ﻧﯿﻢ ﺑﻄﺮ ﺗﻮ ﻣﻮﺟﺐ ﻟﺬﺕ ﻣﻦ ﺷﺪ؟ ﻏﻢ ﻭ ﺩﺭﺩ ﺩﺭ ﺗﻪ ﺍﻥ ﻣﯿﺠﺴﺘﻢ . ﻏﻢ ﻭ ﺍﺷﮏ ! ﻭ ﭼﺸﯿﺪﻡ . ﺍﻥ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺩﺳﺖ ﺍﻭﺭﺩﻡ . ﺍﻡ ﺁﻥ ﮐﺴﯽ ﺩﻟﺶ ﺑﻪ ﺣﺎﻝ ﻣﻦ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺳﻮﺧﺖ ﮐﻪ ﺩﻟﺶ ﺑﺮﺍﯼ ﻫﻤﻪ ﺑﺴﻮﺯﺩ . ﺍﻥ ﮐﺴﯽ ﮐﻪ ﻫﻤﻪ ﮐﺲ ﻭ ﻫﻤﻪ ﭼﯿﺰ ﺭﺍ ﻓﻬﻤﯿﺪ . ﺍﻭ ﯾﮑﯽ ﺳﺖ ﻭ ﺍﻭ ﻫﻢ ﺩﺍﻭﺭ ﺍﺳﺖ .

ارسالي از @pari_persona

لينك گروه #كتاب_هفته :
‌‏https://telegram.me/joinchat/BclRPD2-wnaDBoNbHLuiQg

‌‏@CKETAB📚☕️
#كتابخواني_هفتگي
#برشي_از_كتاب_هفته

#جنايت_و_مكافات
#فئودور_داستايفسكي
#مهري_آهي
#نشر_خوارزمي

آنچه در دنیا برایش باقی مانده بود، همان نگرانی بی دلیل و هدف زمان حال بود و فداکاری بی دلیل بی حاصل، در آینده. چه اهمیتی داشت، تازه پس از هشت سال سی و دو ساله خواهد بود و خواهد توانست زندگی نویی را آغاز کند! برای چه زنده باشد؟ چه هدفی داشته باشد؟ برای رسیدن به چه منظوری تلاش کند؟ زندگی کند تا فقط وجود داشته باشد؟ اما او که سابقا هم هزاران بار آماده بود وجودش را به خاطر عقیده، به خاطر امید و حتی به خاطر تخیلی فدا کند. تنها وجود داشتن برای او همیشه کم مینمود. پیوسته در پی چیز بیشتری بود. شاید فقط به سبب نیروی خواسته هایش بود که در آن زمان خود را انسانی خوانده بود که می توانست بیش از دیگران مجاز باشد.

ارسالي از هادي اسماعيل پور

لينك گروه #كتاب_هفته :
‌‏https://telegram.me/joinchat/BclRPD2-wnaDBoNbHLuiQg

‌‏@CKETAB📚☕️
#كتابخواني_هفتگي
#نقدي_بر_كتاب_هفته

#جنايت_و_مكافات
#فئودور_داستايفسكي
#مهري_آهي
#نشر_خوارزمي

فصل آغازین جنایت و مکافات جنبه های شخصیت راسکلنیکف را روشن می کند که نقشی مرکزی در رمان دارد. او به شدت مغرور و تحقیرآمیز است؛ از لحاظ احساسی از بقیه ی بشریت جدا شده ؛ درگیر عقده ای است و در حالت نیمه هذیانی مغز است. اینکه چرا او درگیر این مخلوط خصوصیت های نگران کننده است در سرتاسر رمان یک سوال مهم باقی می ماند. در ابتدای داستان نشان هایی ارائه شده است: راسکلنیکف قد بلند و خوش تیپ است که ممکن است غرورش را پرورش دهد ؛ در حالی که پیرامون کثیف او – محله ای که راسکلنیکف و گروگیرها در آن زندگی می کنند با کلمات واضحی توصیف شده که آشوب و کثیفی محل فقیرنشین شهری را می رساند – به بدتر شدن شرایط ذهنی او کمک می کند. راوی گرما و بویی که از شهر می آید و همچنین جمعیت و بی نظمی را اینطور توصیف می کند: «همه ی اینها اعصاب از هم گسیخته ی جوان را به طور ناگواری تحریک کرد» . اگرچه این از همه چیز مهم تر است که به نظر می رسد هر کدام از این خصوصیت ها بقیه را تشدید می کند. و به نظر می رسد که راسکلنیکف در یک مارپیچ که به طور دائم عمیق تر می شود گیر افتاده. غرور او باعث می شود بقیه را پست تر بداند ، کمبود ارتباط با سایر افراد به طور فزاینده باعث افکار انتزاعی و غیر انسانی می شود ، و افکار جنون وار او باعث می شود خود را از جامعه جدا کند. فصل اول شخصیت گروگیر را نیز بررسی می کند. از بعضی جهات آلینا ایوانونا زرورقی است برای شخصیت راسکلنیکف، یعنی شخصیت او با شخصیت راسکلنیکف در تضاد است و این تضاد برای تاکید برشخصیت های متمایز راسکلنیکف به کار گرفته شده است. او پیر و زشت است در حالی که راسکلنیکف جوان و خوشتیپ است. او هوشیار است و درگیر مسائل عملی تجارت در حالی که راسکلنیکف ذهنی نیمه هذیانی و شکاک دارد. تنها شباهت ظاهری هردو این است که هر دو لباس های پاره و مندرس به تن دارند. اما حتی این شباهت اگر از نزدیک بررسی شود فرق ثروت این دو را آشکار می کند ، از آنجایی که راسکلنیکف به خاطر فقر لباس های پاره می پوشد در حالی که گروگیر از روی خست این کار را می کند. کشاکش این فصل، مثل تمام رمان، در درجه اول درونی است. اینجا کشمکش عمدتا بین تمایل راسکلنیکف به انجام جرم و درد ناگهانی حاصل فکرانجام آن است. قابل توجه است که این کشاکش درونی بین تنفر از گروگیر و اعتراض اخلاقی به قتل نیست بلکه بین تمایل او به قتل زن و انزجار او نسبت به فکر انجام فیزیکی عمل است. به نظر می رسد که اخلاقیات نقش کمی در تصمیم گیری او دارد و در زندگی او به یک نیرو قوی تبدیل نمی شود مگر در انتهای رمان. هراندازه که هنوز پاکی و بی آزاری در شخصیت راسکلنیکف، دست نخورده است با ورود نمادین او به مشروب فروشی ناپدید می شود. نزول به تاریکی چرک یک مشروب فروشی – شروع زندگی او- موازی نزول او به حوزه ناخوشایند نارضایتی و کینه توزی است. اگرچه او تا حدودی معذب به نظر می آید و به نظر می رسد که آبجو او را آرام می کند ؛ راسکلنیکف اکنون از یک آستانه ی تمثیلی به سمت طرز فکر نا به سامان و خشن که الکل ایجاد می کند گذر کرده است. در این فصل آغازین و در سراسر رمان، داستایفسکی اطلاعات را از ما دریغ می کند تا شک ایجاد کند. او حتی اسم شخصیت اصلی را با تاخیر به اطلاع ما می رساند، تا آنجایی که به طور طبیعی در مسیر داستان مشخص می شود. داستایفسکی در صفحه اصلی مارا مطلع می کند که مرد جوان به فکر نوعی «کار بسیاربد» است ولی به ما نمی گوید این کار چیست. به جای آن همان طور که فصل پیشرفت می کند به ما نشانه هایی می دهد ، مثلا اینکه به گروگیر مرتبط است و در آپارتمان اتفاق می افتد. افشای کند جزئیات به برانگیختن علاقه ی خواننده کمک می کند. ایجاد شک است که به روند داستان شتاب می بخشد و تاثیر احساسی هر واقعه یا آشکارسازی که اتفاق می افتد را بیشتر می کند.

برگرفته از سایت sparknotes

ارسالي از هادي اسماعيل پور

لينك گروه #كتاب_هفته :
‌‏https://telegram.me/joinchat/BclRPD2-wnaDBoNbHLuiQg

‌‏@CKETAB📚☕️
#كتابخواني_هفتگي
#برشي_از_كتاب_هفته

#جنايت_و_مكافات
#فئودور_داستايفسكي
#مهري_آهي
#نشر_خوارزمي

تو نمی توانی خودت تنها مسئول خودت باشی...من هم هزار مرتبه براین جامعه تف انداخته ام...ولی پس از ترک کردن آن باز مجبور شدم به سوی آن بازگردم...انسان از تنفری که نسبت به مردم احساس می کند شرمسار گشته،دوباره به سوی آدمیان باز خواهد گشت...

ارسالي از @Shiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiid

لينك گروه #كتاب_هفته :
‌‏https://telegram.me/joinchat/BclRPD2-wnaDBoNbHLuiQg

‌‏@CKETAB📚☕️
#كتابخواني_هفتگي
#برشي_از_كتاب_هفته

#جنايت_و_مكافات
#فئودور_داستايفسكي
#مهري_آهي
#نشر_خوارزمي

بی چیزی عیب نیست البته شراب خواری هم فضیلت نیست.ولی فقر و فلاکت عیب است.شخص بی چیز میتواند نخوت و تکبر فکری خود را حفظ کند اما در فقر همه چیز از دست میرود.مرد فقیر را تنها به ضربه ی چوب از جامعه انسانی دور نمیکنند بلکه او را چون کثافت با جارو میرانند و این خود خفت آور است.حق هم دارند زیرا مرد فقیر مستعد هر نوع رذالت و پستی است.این است علت مشروب خوردن اشخاص...

ارسالي از @Shiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiid

لينك گروه #كتاب_هفته :
‌‏https://telegram.me/joinchat/BclRPD2-wnaDBoNbHLuiQg

‌‏@CKETAB📚☕️
#كتابخواني_هفتگي
#نقدي_بر_كتاب_هفته

#جنايت_و_مكافات
#فئودور_داستايفسكي
#مهري_آهي
#نشر_خوارزمي

در ستایش رنج…

در قسمتی از کتاب در حالی که پارفیری (بازرس)، راسکلینکف را به حرف گرفته تا در مورد مقاله اش که سالها پیش در نشریه ای چاپ شده توضیح بدهد ما به وضوح با خطوط فکری راسکلینکف جوان آشنا میشویم…او معتقد است مردم دو دسته اند…انسانهای عادی و انسانهای غیر عادی…انسانهای عادی همانهایی هستند که میخورند و تولید مثل میکنند و به صورت طبیعی و به خاطر محافظه کاریشان حق تجاوز از قوانین را ندارند و انسانهای غیر عادی آنهایی هستند که دارای اندیشه و سخن نو می باشند و این دسته مجازند که قوانین کهنه را دور ریخته و مطابق قوانین خود رفتار نمایند…انسانهای عادی «ارباب حال» هستند و انسانهای غیر عادی » ارباب آینده»…اینها حق دارند که قوانین را نادیده گرفته و حتی خونریزی نمایند و آنها هم حق دارند اینها را بگیرند و به زندان بیفکنند و یا اعدام کنند…راسکلینکف حق را به هر دو دسته میدهد و میگوید: «زنده باد نبرد جاوید!»

صفحاتی که به این مباحثه بین پارفیری و راسکلینکف می پردازد به اعتقاد من مغز کتاب است…یعنی اگر کتاب را کاهویی! فرض کنیم (و این تشبیه لااقل به خاطر اسم کتابخورها و لوگوی سبزرنگش چندان بی مسما نیست!) این ده صفحه مغز کاهوست و هرچه پیرامون آن است برگهایی ست که به این مغز متصلند.
نکته جالب توجه اینجاست که «راسکلینکف» در هیچ کجای داستان از انجام جنایتش پشیمان نگردید. او در اعتقاد خود راسخ بود…داستایوفسکی گویا به شدت به این عقیده پابرجا بود که «راسکلینکف» حق داشته که شپشی را به خاطر هدفی والا (نجات خواهر و مادرش) بکشد…اما «راسکلینکف» گرچه آدمیست با عقایدی نو و متفاوت با توده های مردم، اما فاقد قدرت روحی برای تحمل فشار ناشی از انجام این عمل بود و همین پاشنه آشیلش میشود که به دام «اربابان حال» بیفتد…او مرد آن «کار بزرگ» نبود و نتوانست حتی درمقیاس کوچکی ناپلئون یا محمد باشد…گرچه تلاشی تحسین آمیز! در این مسیر از خود نشان داد.

تا قبل از خواندن کتاب فکر میکردم «جنایت و مکافات» داستانی ست در مذمت جنایت…در مذمت کشتن… چیزی در این سبک و سیاق که ببینید…آخر و عاقبت جنایتکار چنین میشود…هرکسی خربزه بخورد پای لرزش هم مینشیند…در حالی که این کتاب درست نقطه مقابل این قبیل پند و اندرزها ست…داستانی ست ستایش آمیز از جنایتکاری ناموفق… از ناپلئونی شکست خورده…

پ.ن ١: سونیا در این داستان نقشی کلیدی دارد…به اعتقاد من او به روشنی سمبلی از مسیح است. راسکلینکف اولین بار نزد او به عملش اعتراف میکند و نیز انجیل را از او میگیرد و هم او تنها یاور و همراه راسکلینکف در سالهای تبعید سیبری میشود…در کنار همه اینها اشارات مشخص آخر داستان را بگذارید که سایر زندانیان او را «مادرجان، سوفیا سمیونونا، غمخوار ما» مینامیدند.

پ.ن ٢: میگویند داستایوفسکی به شدت مذهبی بوده گرچه در این داستان هیچگاه راسکلینکف نه به صورت نمادی و نه به صورت واقعی به سوی خدا بازگشتی توبه آمیز نداشت.

پ.ن ٣: در کل جنایت و مکافات را تراژدی خیره کننده ای در ستایش رنج یافتم…از درخشانترین بخشهای کتاب که بسیار دوست داشتم بخشی ست که «مارمالادف» دائم الخمر سرگذشتش را برای راسکلینکف شرح میدهد.

بعد التحریر:
این دو پاراگراف را هم از صحبتهای «مارمالادف» به عنوان حسن ختام این نوشته کوتاه از من بپذیرید…»مارمالادف» با همه حماقتهایش شخصیت محبوب من بود:
«هرچه مینوشم بیشتر احساس میکنم. به همین جهت هم مینوشم. زیرا در این نوشیدن درد و عذاب میجویم. مینوشم چون میخواهم عذاب بکشم.»

و در جای دیگری:
«دلسوزی؟ چرا دلتان برایم بسوزد؟ تو میگویی چرا دلسوزی کنند؟ بله! دلیلی ندارد که برایم دلسوزی کنند. مرا باید به صلیب بکشند. به صلیب. نه اینکه برایم دلسوزی کنند. پس به صلیب بکش ای قاضی. به صلیب بکش و پس از آن دلسوزی کن. آنوقت من خود برای مصلوب شدن به پیشت می آیم.چون من تشنه خوشی نیستم بلکه غم و اشک میجویم. تو خیال میکنی ای فروشنده که این نیم بطر تو موجب لذت من شد؟ غم و درد در ته ان میجستم. غم و اشک! و چشیدم. ان را به دست اوردم.ام آن کسی دلش به حال من خواهد سوخت که دلش برای همه بسوزد.ان کسی که همه کس و همه چیز را فهمید. او یکی ست و او هم داور است.»

ارسالي از هادي اسماعيل پور

لينك گروه #كتاب_هفته :
‌‏https://telegram.me/joinchat/BclRPD2-wnaDBoNbHLuiQg

‌‏@CKETAB📚☕️
#كتابخواني_هفتگي
#برشي_از_كتاب_هفته

#جنايت_و_مكافات
#فئودور_داستايفسكي
#مهري_آهي
#نشر_خوارزمي

همە چیز در دست انسان است، اما از توانایی خود استفادە نمی کندچون ترسو است...
این دیگر واضح است...
راستی مردم از چە چیزی بیشتر می ترسند؟...
از قدم تازە و سخن تازە و بدیع خود بیش از همە چیز می ترسند...

ارسالي از @m1970h

لينك گروه #كتاب_هفته :
https://telegram.me/joinchat/BclRPD2-wnaDBoNbHLuiQg

‌‏@CKETAB📚☕️
#كتابخواني_هفتگي
#برشي_از_كتاب_هفته

#جنايت_و_مكافات
#فئودور_داستايفسكي
#مهري_آهي
#نشر_خوارزمي

به من دروغ بگو، اما دروغ خودت را بگو و آن وقت من تو را خواهم بوسید. دروغ را به سبک خود گفتن، بهتر از حقیقتی است به تقلید دیگری! در مورد اول تو انسانی و در مورد دوم، تو فقط مانند طوطی هستی! حقیقت از بین نخواهد رفت، اما پدر زندگی را ممکن است در آورد.

ارسالي از @Eastkurdistan

لينك گروه #كتاب_هفته :
https://telegram.me/joinchat/BclRPD2-wnaDBoNbHLuiQg

‌‏@CKETAB📚☕️