.
#بسم_الله_الرحمن_الرحیم#قربة_الی_اللهدوباره دست انداخت دور گردنم و منو کشید سمت خودش. آروم گفتم خیلی دوستت دارم. با اون چشمای آهوییش نگام کرد و گفت: من بیشتر... و گونهم رو بوسید.
گفتم: بابا برا دعا میکنی؟
گفت: چه دعایی؟
آروم گفتم: دعا کن امشب خواب عمو محمود رو ببینم.
گفت: ها؟
دوباره گفتم: دعا کن امشب خواب عمو محمود رو ببینم.
تو چشمام نگاه کرد و گفت: باشه.
بوسیدمش و از کنارش بلند شدم.
آروم صدا زد بابا، بابایییی!
گفتم:جانم بابا؟
گفت فردا پیشم میمونی، یعنی فردا میری سرکار؟
گفتم: آره عزیزم صبح میرم سرِ کار.
گفت: پس برگشتی از سرکار بهم بگو خواب عمو محمود رو دیدی یا نه؟
بعد ساکت شد.... و زیر لب یه چیزایی گفت، شایدم یه لحظه چشماش رو بست!
دوباره به چشمام زُل زد و با یه لبخند رضایتی گفت: بابا دعا کردم... دلم... آروم شد...
.
.
خب محمودرضا!
من هیچی، نمیخوای که رویِ بچه رو زمین بندازی؟
فردا منتظرِ که بهش بگم خواب عمو محمودش رو دیدم یا نه.
محمود
به خاطر دل من نمیای، به خاطر دل اون
بیا.
منتظرتم رفیق....
.
.
.
در کوچهباغهایِ خیال و خواب، شاید که برخوریم به یکدیگر
من رهسپارِ کویِ توام هر شب، تو عابرِ کدام گذرگاهی؟
#رفیق#محمود#خواب#بیا#سربازان_آخرالزمانی_امام_زمان_عج#فدایی_حضرت_زینب_سلام_الله_علیها#شهیدمحمودرضابیضائی@bi_to_be_sar_nemishavadd