#تــــُو از کنار دلم #تــــُو از نگاه های پر از احساسم #تــــُو از کنار رویاها #تــــُو از گوشه های خیال... #تــــُو از تمام من می گریزی و منِ درمانده هر صبح برای داشتنت #تــــُو را کنارخودم نقاشی می کنم...
عصر که می شود برای شعـــرهای کوتـاه مـــن به انگـیزه بـــودن با تــو واژه ها ردیـف می شـــوند ومـن با کوله باری دل نوشتــــه #تــــو را هم چنان نفس می کشـــم ...!
پشت پرچین خیال در مرز آرزوهاے محال زیر درخت امیدهاے دور و دراز به #تــــو می اندیشم تا از راه برسی با کوله باری از بــوسـه با طعم بهار نارنج باغرور و شرمی مردانه بگویی: آمـدم ، بمـانـم ! اگر لبخنـدت را بنام من ڪنی!