حتی اکبر هم نمیفهمید که من همیشه حقیقت را میگویم اما کلمات، وسط حنجرهام به آن غدهی لعنتیِ نامرئی گیر میکنند و بیرون نمیآیند. نمیفهمید که چقدر خستهام از نگفتن. اصلاً برای همین نویسنده شدم که بتوانم آن کلمات را که مثل شاخههای درختی قدیمی در هم فرورفته و در اعماق گلویم گیر کرده بودند، از هم جدا کنم و بیاورم روی کاغذ. رمان «هزار و چند شب» دکتر سید مهدی موسوی
انیمیشن The Wild robot محصول سال ۲۰۲۴ را دیدم که ساختهی کریس سندرز و محصول کمپانی دریمورکز است. این انیمیشن بر اساس رمانی به همین نام ساخته شده نوشتهی پیتر براون. ماجرا چیست؟ یک ربات فوق پیشرفتهی دستیار انسان، به نحوی سر از یک جزیره درمیآورد که هیچ آدمی ساکن آنجا نیست و انواع مختلف حیوانات در آنجا ساکنند. به دلایلی، او ناچار میشود که یک جوجهغاز را بزرگ کند و... حس میکنم انیمیشنهای خالی از آدم را دوستتر دارم. وقتی سراغ مدیوم انیمیشن میرویم انگار در داستانهای حیوانات و موجودات غیرانسان، ظرفیت بیشتری برای قصهگویی وجود دارد. وایلد ربات هم پر است از حیوانات جذاب و مختلف و ایدههای ریز و درشت بامزه. خط داستانی هم با اینکه ایدهی خیلی بدیعی ندارد، اما جذاب است و تصویرسازی انیمیشن که همهاش به شیوهی نقاشی با دست فریم به فریم انجام شده، خیلی زیباست و ملموس. کلیت کار به نظرم مسائلی مثل نیاز به هدف، نیاز به مادرانگی، و عشق و مسئولیت را به تصویر میکشد. من با شادترین لحظههای این انیمیشن هم به دلایل شخصی و حسی گریه کردم و بسیار دوستش داشتم.
از این شعر #منوچهر_نیستانی، اون «دست از سرم بدار منوچهر!» اولش رو خیلی خیلی دوست دارم. مدتیه هی توی مغزم میچرخه و دوست دارم بلندبلند تکرارش کنم. و کاش بقیهی شعر هم به خوبی همین تیکهش بود:
گفتم میخواهم پول جمع کنم برای تولد هجده سالگیات گردنبندی که دوست داشتی را بخرم. گفت اوه! هنوز یک سال مانده. خوشم میآید که توی یک سال به دنیا آمدهایم و تو از من بزرگتر نیستی که مجبور باشم به حرفهایت گوش کنم! خندیدم و دست کشیدم پایین موهای بافتهاش که از مقنعه زده بود بیرون. گفت من گردنبند نمیخواهم. فعلاً برای کادوی تولد امسالم اگر میخواهی خوشحالم کنی، فردا عصر بیا توی خیابان. تمام مردم شهر دارند از همین حرف میزنند. خیلیها میآیند.
شنبه بیست و ششم اکتبر در فستیوال delle letterature migranti در شهر پالرمو شعرخوانی خواهم داشت. اگر ساکن ایتالیا هستید، از حضور عزیزتان خوشحال خواهم شد!
محل برگزاری: Cre.Zi. Plus, via Paolo Gili, 4 Palermo ساعت ۱۸:۳۰
«مکس» نویسندهی جوانی است که برای نوشتن اولین رمانش دربارهی زندگی یک کارگر جنسی، واقعاً دست به تجربهکردن این نوع زندگی میزند. فیلم ایدهی خوبی دارد و به این مسئله میپردازد که برای خوب نوشتن، نویسنده باید تلاش و تحقیق کند و زحمت بکشد. اما به نظر من، فیلمنامهی کار خیلی قوی نیست و آن جنبهی مربوط به «ادبیات» در آن خیلی پررنگ نشده، انگار از یک جایی به بعد، این سوژه در فیلم رها میشود و با اینکه قرار است مرکزیت کار باشد و میتواند چالشها، گفتگوها و پرسشهای زیادی در رابطه با امر نوشتن ایجاد کند و خیلی جذابتر بشود، اما تعادل بین آن با سایر بخشهای داستان، بههم میخورد و داستان به سمت و سویی عامهپسند میرود. «سباستین» را آقای Mikko Mäkelä که بلد نیستم فامیلیاش را تلفظ کنم، ساخته؛ کارگردان فینیش ـ بریتیش (چون از آهنگ این دو کلمه کنار هم خوشم میآید دوست نداشتم جوری فارسیتر بنویسمشان) ۳۵ سالهای که وبسایت ایندیوایر او را یکی از ستارگان نوظهور LGBTQ میداند. فیلم را صرفاً بهخاطر ایدهاش و ربطش به ادبیات، برای یک بار تماشا پیشنهاد میکنم.
دنیا پرِ آدمهایی است که دیده نمیشوند. بعضی دوربینها آنها را میبینند، بعضیها نمیبینند. ولی عکاسی از آدمهای نامرئی، یک اراده است. نویسنده، از آدمهای نامرئی عکس میگیرد. عکسگرفتن از آدم واقعی کاری ندارد.