[چهارِ پیک:]
چهار آدم بدون کلاه
چهارِ عصر رسیدند توی قربانگاه
چهار قلبِ سیاهیگرفته از تردید
چهار مرد پُر از هیچ، خالی از امّید
چهار دوستِ خوبِ دهنلقِ دیگر
چهار خودکشی ناموفق دیگر!
در آمبولانسترین لحظههای گیر شده
در آخرین تلفن، قبلِ کارِ دیر شده
چهار آدمِ بر روی تخت درمانگاه
چهارشنبهی موعودِ تا همیشه سیاه
چهار دوست خوب رسیده تا دمِ در
چهار بار رسیدن به لحظهی آخر
چهار روح پریشان که مال یک بدنند
چهار آدم بدبخت که درون منند!!
میان اینهمه هی هیچ!
■
[آس دل:]
یک زن
یک آسمان برهنه، میان پیراهن
یکی نه زادهشده، نه به فکر زاییدن
یکی نه قابل گفتن، نه قابل دیدن!
یکی که مویش بر مبلها دراز شده
یکی که دکمهاش از فرط بوسه باز شده
یکی که بود وگرنه بهار میپوسید
یکی که آخر قصّه کلاغ را بوسید!
یکی که فارغ از این حرفها و بازیهاست
یکی که اینهمه معشوق بوده و تنهاست
یکی که اینهمه با ماه رفتوآمد داشت
یکی که «مالِ کی» و «مالِ چی» نخواهد داشت
یکی که میخندد رو به این زمانهی زشت
یکی که مثل تو امّید داشت
■
[بیبی خشت:]
زنِ بدون غمانگیز و بغض و دلتنگی
زن مدرن، زن بیجهت، زن سنگی
زنِ بهجامانده روی دست، جوهرِ مُهر
زنِ کتاب بخواند کنار بعدازظهر
زنِ ادامهی تحصیل توی دانشگاه
زنِ قدمزده پای سفینهای در ماه
زنِ جدا شده از هر زنانهی تاریخ
زنِ بریدهشده گیس خستهاش از بیخ!
زنِ هرآنچه که هست و نمانده در یادم!
زنِ بدون هنوز و گذشته، یک آدم!!
زنِ عبوستر از چینِ روی شلوارش
زن شبانه نه در تخت! بر سرِ کارش!
زنی که آویزان است از طناب کلفت
زنی که عاشق تو بود و هیچوقت نگفت
زنی که مُرد و نفهمید که...
■
[شش گشنیز:]
صدای مرد موفق، صدای مرد عزیز!
صدای ادکلن جوپ در کتِ چرمی
صدای خیره شدن در کمال بیشرمی
صدای لاسزدن پشت هرزهی تلفن
صدای محکمِ تشویق زیر نور نئون
صدای ششصد و شصت و شش آدم بیکار
صدای شعر سرودن برای چشمِ نگار!!
صدای اینهمه اسم و شماره در گوشی
صدای پولشمردن پس از هماغوشی
صدای خواندن آواز داخل حمّام
صدای شش فقره ارتباط نافرجام!!
صدای مشکوکی از سرِ شکمسیری!
صدای اسپری و خوابهای تأخیری
چقدر زود رسیدی...
■
نگاه خیرهی من
به دست چیدهشده بر زمین و چهرهی زن
به فکر خودکشی و روزهای آینده
به عشقبازی با زن، به آنهمه خنده
به خستگی زنم از ادارهی هر روز
به قرصهای من و زندگی که باز هنوز...
نگاه خیرهی من سمت آدمی راضی
ادامهدادنِ دنیام با ورقبازی...
مهدی موسوی
@seyedmehdimoosavi2