عاشقانه های فاطیما

#باهار_افسری
Канал
Эротика
Политика
Музыка
Искусство и дизайн
ПерсидскийИранИран
Логотип телеграм канала عاشقانه های فاطیما
@asheghanehaye_fatimaПродвигать
791
подписчик
20,9 тыс.
фото
6,39 тыс.
видео
2,93 тыс.
ссылок
منتخب بهترین اشعار عاشقانه دنیا عشق گلایه دلتنگی اعتراض ________________ و در پایان آنچه که درباره‌ی خودم می‌توانم بگویم این است: من شعری عاشقانه‌ام در جسمِ یک زن. الکساندرا واسیلیو نام مرا بنویسید پای تمام بیانیه‌هایی که لبخند و بوسه را آزاد می‌خواهند..
عشق ما
بیرون،
پشتِ دیوارها زاده شد
در باد
در شب
در زمین
از این روست
که خاک و
گُل، گِل و
ریشه‌ها
نام تو را می‌دانند...

#پابلو_نرودا
ترجمه: #باهار_افسری

@asheghanehaye_fatima
تو آن‌چنان؛ که می‌بایدی
همیشه همان!
جز آن‌که دیگر هرگز؛ نبینمت
چنانیِ که انگار نمی‌دانی، نگاهت می‌کنم
و عجیب! نمی‌دانم دیگر که می‌دانی.

تو بی‌خیال، اشک، به چشم‌هایم می‌آوری
در ازدحامِ تأویل‌های تنت
در جست‌وجویِ شهد
آن‌جا روی ایوان، پر از صندلی‌های گهواره‌ای‌ست شاخه‌هایی که در جنگل، شانه‌هایت را می‌خراشند.

پشتِ ویترین ِ مغازه‌های نتردام
دو تا ساق پای دوست داشتنی؛ توی جورابند
زبانه می‌کشند به میان راهِ شبدرهای سپید.
نردبانی ابریشمی پیچیده در پیچک‌ها.
آن‌جاست
انحنای من بر پرتگاه ِ
بود و نبودِ تو
در این تصویر نومیدانه…
کشفِ من، رازِ
عاشقت بودن است
همیشه همچون همان بارِ نخست…

#آندره_برتون
برگردان: #باهار_افسری

@asheghanehaye_fatima
عشق ما
بیرون،
پشتِ دیوارها زاده شد
در باد
در شب
در زمین
از این روست
که خاک و
گُل، گِل و ریشه‌ها
نام تو را می‌دانند...



🔺برگردان ترکمنی

سؤیگۆیمیز
داشاردا
دیوارلارئنگ پناسئندا دۇغولدئ،
یلده
گیجه‌ده
یرده
شۇنونگ اۆچین تۇپراق، گۆل
پالچئق‌دئر کؤکلر
سنینگ آدئنگئ بیلیأرلر...!



#پابلو_نرودا | Pablo Neruda | شیلی، ۱۹۷۳ - ۱۹۰۴ |

■برگردان به فارسی: #باهار_افسری

■برگردان به ترکمنی: #بایرام_سبحانی



@asheghanehaye_fatima
@asheghanehaye_fatima



همه‌ی شمایی که امشب دورید
از آنکه دوستش دارید
و هیچ کس،
دستی برایتان تکان نمی‌دهد،
اکنون ‌"هیچ" بالای سرِ شماست؛
اما بدانید که تنها نیستید!
جهانیان،
اشک‌هایتان را
به اشتراک می گذارند؛
برخی برای یکی دو شب،
برخی برای یک عمر...!


#ویکرام_سِث
#شاعر_هندی
ترجمه:
#باهار_افسری
@asheghanehaye_fatima




چهره‌ی زیبا
مثل آفتاب‌گردانی‌ست که گل‌برگ‌هایش را؛ رو به خورشید می‌گشاید
مثل تو
که چهره می‌گشایی بر من، وقتی ورق را برمی‌گردانم.

لب‌خندِ دل‌ربا،
هر مردی را مسحور زیبایی‌ات کنی
آه، زیبایِ روزنامه‌ای

تا به‌حال چند شعر برای‌ات سروده‌اند؟
چند دانته برای‌ات نوشته‌اند؟ بئاتریس؟!
برایِ وهمِ وسواس آمیزت
برای فانتزی‌های مصنوعی‌ات

■شاعر: #اوکتاویو_پاز | Octavio paz | مکزیک، ۱۹۹۸-۱۹۱۴ |

■برگردان: #باهار_افسری
@asheghanehaye_fatima



دوست دارم دوست‌ام بدارند
همانی که هستم
نه مثل یک عکس رنگی
روی کاغذ و یک ایده
پرداخت ‌شده توی شعری به قصد دلالی…
من جیغ لیلا را از دورها می‌شنوم
از اتاق خواب: ترک‌ام نکن!
اسیر قافیه‌ی شب‌های قبیله‌ای
مرا چون سوژه‌ای به آن‌ها نسپار
من یک زن‌ام، نه بیش‌تر نه کم‌تر

من همانی‌ام که هستم همان‌طور
که تو همانی که هستی
در تو زندگی می‌کنم، تا تو، برای تو
من شفافیِ ناگزیز معمای مشترک‌مان را دوست دارم
من ازآن توام وقتی از شب بیرون می‌زنم
اما زمین‌ات نیستم.

■●شاعر: #محمود_درویش | فلسطین | ۱۳ مارس ۱۹۴۱ – ۹ اوت ۲۰۰۸ |

■●برگردان: #باهار_افسری
همه‌ی شمایی که امشب دورید
از آن‌که دوست‌اش دارید
و هیچ‌کس،
دستی برای‌تان تکان نمی‌دهد،
اکنون ‌«هیچ» بالای سرِ شماست؛
اما بدانید که تنها نیستید!
جهانیان،
اشک‌های‌تان را
به اشتراک می‌گذارند؛
برخی برای یکی دو شب،
برخی برای یک عمر...!

■●شاعر: #ویکرام_سث | Vikram Seth | هند،۱۹۵۲ |

■●برگردان: #باهار_‌افسری

@asheghanehaye_fatima
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
از کنارت که می‌روم
زمین نفس‌های آخرش را می‌کشد
مثل کوبشی رو به سکوت
تو را می‌خوانم، پیش چشمان ستاره‌های آویزان
داد می‌زنم سرِ حواشیِ باد
عبور می‌کنند تُند و تُند، خیابان‌ها
یکی پس از دیگری
می‌گیرند تو را از من
و چراغ‌های شهر چشم‌ام را می‌زنند
نمی‌گذارند بینم‌ات باز
چرا باید ترک‌ات کنم چرا
برای خودزنی با لبه‌های تیز ِ شب آیا؟


■●شاعر: #آمی_لاول | Amy Lawrence Lowell | آمریکا، ۱۹۲۵-۱۸۷۴ |
#باهار_افسری

@asheghanehaye_fatima
@asheghanehaye_fatima



همیشه بارِ نخست
دشوار تو را می‌بینم،
اندکی از شب می‌گذرد؛
به خانه می‌آیی به گوشه‌ای از پنجره‌ام
خانه‌ای پر از خیال
آن‌جا، که از آنی به آن
در این شبِ مقدس
چشم انتظار زخمی؛ دیگرم
خود این؛ تنها و یگانه زخم
بر سردرِ خانه؛ بر قلب‌ام.

تا نزدیک‌ترت می‌شوم
نه در خیال
نشانِ کلیدهای بیش،
بر اتاق‌های ناشناخته می‌بینم
وقتی، «تنها»… پیش از من ظهور می‌کنی
اول، سراپا با نور می‌آمیزی
بر گوشه‌ی گریزانِ پرده‌ها
یک دشتِ یاسمن است، من به انتهای راه خیره‌ام
به جایی حوالیِ گراس
به سراشیب اندام‌های ِ دختران ترشیده‌اش
که پشت سرشان است، بال‌های تیره، بال‌های ریزانِ درختانی‌ست؛ که عریان می‌شوند
پیش از آن‌ها، خط‌خطی‌های چشم‌نوازِ نور.
پرده می افتد
گل‌ها دیوانه‌وار روی برمی‌گردانند
به سوی…
تو
آن‌جایی کنارِ رود؛ به وقتی که هیچ‌گاه تا تو نخوابیده‌ای، نمی‌گذرد.
تو آن‌چنان؛ که می‌بایدی
همیشه همان!
جز آن‌که دیگر هرگز؛ نبینم‌ات
چنانیِ که انگار نمی‌دانی، نگاه‌ات می‌کنم
و عجیب! نمی‌دانم دیگر که می‌دانی.

تو بی خیال، اشک، به چشم‌های‌ام می‌آوری
در ازدحامِ تأویل‌های تن‌ات
در جست‌وجویِ شهد
آن‌جا روی ایوان، پر از صندلی‌های گه‌واره‌ای‌ست شاخه‌هایی؛ که در جنگل، شانه‌های‌ات را می‌خراشند.

پشتِ ویترین ِ مغازه‌های نتردام
دو تا ساق پای دوست داشتنی؛ توی جوراب‌اند
زبانه می‌کشند به میان راهِ شبدرهای سپید.
نردبانی ابریشمی پیچیده در پیچک‌ها.
آن‌جاست
انحنای من بر پرت‌گاه ِ
بود و نبودِ تو
در این تصویر نومیدانه…
کشفِ من، رازِ
عاشق‌ات بودن است
همیشه همچون همان بارِ نخست…

■●شاعر: #آندره_برتون | André Breton | فرانسه، ۱۹۶۶-۱۸۹۶ |

■●برگردان: #باهار_افسری
@asheghanehaye_fatima


■ "نه کلیشه‌های بیش‌تر"


چهره‌ی زیبا
مثل آفتاب‌گردانی‌ست که گل‌برگ‌هایش را؛ رو به خورشید می‌گشاید
مثل تو
که چهره می‌گشایی بر من، وقتی ورق را برمی‌گردانم.

لبخندِ دل‌ربا،
هر مردی را مسحور زیبایی‌ات کنی
آه، زیبایِ روزنامه‌ای

تا به‌حال چند شعر برای‌ات سروده‌اند؟
چند دانته برای‌ات نوشته‌اند؟ بئاتریس؟!
برایِ وهمِ وسواس آمیزت
برای فانتزی‌های مصنوعی‌ات

امروز من اما کلیشه‌ی دیگری نمی‌سازم
و این شعر را برای تو می‌نویسم
نه! نه، برای کلیشه‌های بیش‌تر

این شعر برای زنانی‌ست
که زیبایی‌شان، به دل‌نشینی‌شان است
به فهم‌شان
به ذات‌شان
نه به صورتی که جعلی‌ست.

این شعر برای شما زنانی‌ست
که چون شهرزاد؛ هر روز با قصه‌ای
برای گفتن از خواب؛ برمی‌خیزید.
قصه‌هایی برای دگرگونی؛
چشم انتظارِ جنگ
جنگ بر ضدِ اندام‌واره‌های متحدالشکل
جنگ بر ضد شهوت‌های روزانه
جنگ برای حقوقِ ناگرفته
و یا فقط جنگ‌هایی برای نجاتِ شبی بیش‌تر

بله، برای شما؛ برای زنانِ دنیایِ درد
به ستارگان درخشانِ این عالمِ بی‌انتها
به شما جنگ‌جویانِ هزار و یک جنگ
برای شما؛ دوستانِ دل‌ام

سرم را دیگر رویِ روزنامه‌ها خم نمی‌کنم
ترجیحن به شب می‌اندیشم
به ستارگانِ درخشان‌اش
نه باز به کلیشه‌های بیش‌تر…■



شاعر: #اوکتاویو_پاز

برگردان: #باهار_افسری

★اکتاویو پاز (۱۹۱۴–۱۹۹۸) شاعر و دیپلمات اهل مکزیک
(برنده نوبل ادبیات در سال۱۹۹۰).
@asheghanehaye_fatima




"نه کلیشه های بیشتر "

چهره ی زیبا
مثل آفتابگردانی ست که گلبرگ هایش را؛ رو به خورشید می گشاید
مثل تو
که چهره می گشایی بر من، وقتی ورق را برمی گردانم .

لبخندِ دلربا ؛
هر مردی را مسحور زیبایی ات کنی
آه ، زیبایِ روزنامه ای

تا به حال چند شعر برایت سروده اند ؟
چند دانته برایت نوشته اند ؟ بئاتریس ؟!
برایِ وهمِ وسواس آمیزت
برای فانتزی های مصنوعی ات

امروز من اما کلیشه ی دیگری نمی سازم
و این شعر را برای تو می نویسم
نه! نه، برای کلیشه های بیشتر

این شعر برای زنانی ست
که زیبایی شان ، به دلنشینی شان ست
به فهم شان
به ذات شان
نه به صورتی که جعلی ست .

این شعر برای شما زنانی ست
که چون شهرزاد ؛ هر روز با قصه ای
برای گفتن از خواب ؛ برمی خیزید .
قصه هایی برای دگرگونی ؛
چشم انتظارِ جنگ
جنگ بر ضدِ اندام واره های متحدالشکل
جنگ بر ضد شهوت های روزانه
جنگ برای حقوقِ ناگرفته
و یا فقط جنگ هایی برای نجاتِ شبی بیشتر

بله ، برای شما ؛ برای زنانِ دنیایِ درد
به ستارگان درخشانِ این عالمِ بی انتها
به شما جنگجویانِ هزار و یک جنگ
برای شما؛ دوستانِ دلم

سرم را دیگر رویِ روزنامه ها خم نمی کنم
ترجیحا” به شب می اندیشم
به ستارگانِ درخشان اش
نه باز به کلیشه های بیشتر …




#اکتاویو_پاز
#شاعر_مکزیک🇲🇽
ترجمه : #باهار_افسری
@asheghanehaye_fatima



نه مثل یک عکس رنگی
روی کاغذ و یک ایده
پرداخت‌شده توی شعری به قصد دلالی…
من جیغ لیلا را از دورها می‌شنوم
از اتاق خواب: ترکم نکن!
اسیر قافیه‌ی شب‌های قبیله‌ای
مرا چون سوژه‌ای به آن‌ها نسپار
من یک زن‌ام، نه بیشتر نه کمتر

من همانی‌ام که هستم همانطور
که تو همانی که هستی
در تو زندگی می‌کنم، تا تو، برای تو
من شفافیِ ناگزیر معمای مشترکمان را دوست دارم
من ازآن توام وقتی از شب بیرون می‌زنم
اما زمین‌ات نیستم...



■محمود درویش
■ترجمه: #باهار_افسری
#محمود_درویش #شعر
@asheghanehaye_fatima



همیشه بارِ نخست
دشوار تو را می‌بینم،
اندکی از شب می‌گذرد؛
به خانه می‌آیی به گوشه‌ای از پنجره‌ام
خانه‌ای پر از خیال
آنجا، که از آنی به آن
در این شبِ مقدس
چشم انتظار زخمی؛ دیگرم
خود این؛ تنها و یگانه زخم
بر سردرِ خانه؛ بر قلبم.
تا نزدیک‌ترت می‌شوم
نه در خیال
نشانِ کلیدهای بیش، بر اتاق‌های ناشناخته می‌بینم...

#آندره_برتون
#شاعر_فرانسه
ترجمه:
#باهار_افسری
@asheghanehaye_fatima


:
...تو آنچنان؛ که می بایدی
همیشه همان!
جز آنکه دیگر هرگز؛ نبینمت
چنانیِ که انگار نمی‌دانی، نگاهت می‌کنم
و عجیب! نمی‌دانم دیگر که می دانی.
تو بی خیال، اشک، به چشماهایم می‌آوری
در ازدحامِ تأویل‌های تنات
در جستجویِ شهد
آنجا روی ایوان، پر از صندلی‌های گهواره ایست شاخه‌هایی؛ که در جنگل, شانه‌هایت را می‌خراشند.
پشتِ ویترین ِ مغازه‌های نتردام
دو تا ساق پای دوست داشتنی؛ توی جوراب‌اند
زبانه می‌کشند به میان راهِ شبدرهای سپید.
نردبانی ابریشمی پیچیده در پیچک‌ها.
آنجاست
انحنای من بر پرتگاه ِ
بود و نبودِ تو

در این تصویر نومیدانه …
کشفِ من، رازِ
عاشقت بودن است
همیشه همچون همان بارِ نخست…


#آندره_برتون
#شاعر_فرانسه
ترجمه:
#باهار_افسری🌱