@asheghanehaye_fatimaهمیشه بارِ نخست
دشوار تو را میبینم،
اندکی از شب میگذرد؛
به خانه میآیی به گوشهای از پنجرهام
خانهای پر از خیال
آنجا، که از آنی به آن
در این شبِ مقدس
چشم انتظار زخمی؛ دیگرم
خود این؛ تنها و یگانه زخم
بر سردرِ خانه؛ بر قلبام.
تا نزدیکترت میشوم
نه در خیال
نشانِ کلیدهای بیش،
بر اتاقهای ناشناخته میبینم
وقتی، «تنها»… پیش از من ظهور میکنی
اول، سراپا با نور میآمیزی
بر گوشهی گریزانِ پردهها
یک دشتِ یاسمن است، من به انتهای راه خیرهام
به جایی حوالیِ گراس
به سراشیب اندامهای ِ دختران ترشیدهاش
که پشت سرشان است، بالهای تیره، بالهای ریزانِ درختانیست؛ که عریان میشوند
پیش از آنها، خطخطیهای چشمنوازِ نور.
پرده می افتد
گلها دیوانهوار روی برمیگردانند
به سوی…
تو
آنجایی کنارِ رود؛ به وقتی که هیچگاه تا تو نخوابیدهای، نمیگذرد.
تو آنچنان؛ که میبایدی
همیشه همان!
جز آنکه دیگر هرگز؛ نبینمات
چنانیِ که انگار نمیدانی، نگاهات میکنم
و عجیب! نمیدانم دیگر که میدانی.
تو بی خیال، اشک، به چشمهایام میآوری
در ازدحامِ تأویلهای تنات
در جستوجویِ شهد
آنجا روی ایوان، پر از صندلیهای گهوارهایست شاخههایی؛ که در جنگل، شانههایات را میخراشند.
پشتِ ویترین ِ مغازههای نتردام
دو تا ساق پای دوست داشتنی؛ توی جوراباند
زبانه میکشند به میان راهِ شبدرهای سپید.
نردبانی ابریشمی پیچیده در پیچکها.
آنجاست
انحنای من بر پرتگاه ِ
بود و نبودِ تو
در این تصویر نومیدانه…
کشفِ من، رازِ
عاشقات بودن است
همیشه همچون همان بارِ نخست…
■●شاعر:
#آندره_برتون | André Breton | فرانسه، ۱۹۶۶-۱۸۹۶ |
■●برگردان:
#باهار_افسری