یک شبِ مهتاب مردمانِ زیادی سازهایشان را بر میدارند زیباترین آهنگها را مینوازند تا من عاشقانهترین شعرم را برایت بخوانم تا تو مستِ عطرِ شب بو ها تا تو عاشق یک دسته گلِ یاس شوی و تو خواهی دید که تمامِ دنیا بیدار مانده است تا به آغوشم بیایی و من دیوانه وار بگویم " دوستت دارم"
صبح جمعه ات به خیر! هر کجا هستی، به یادِ من باش... من با تو چای نوشیدهام، سفرها کردهام، از جنگل، از دریا، از آغوش تو شعرها نوشتهام، رو به آسمانِ آبی پرخاطره از تو گفتهام، تو را خواستهام... آه ای رویای گمشده! هر کجا هستی صبح جمعهات به خیر...
در باران دیروز به تو فکر کردم به تنهایی ات به دویدنت زیر باران به خیس شدن موهایت به رسیدن به خانه خالی ات به غربت پشت پنجره بی گل و گلدانت به خزیدن گوشه مبل اتاقت به گریه پر از بی کسی ات دیروز باران بارید و من ساده دلانه به تو فکر کردم چه می دانستم، تو تنها نبودی چه می دانستم، حتی در باران نبودی