محبوبم ! جهانم آشفته است جهانم میزان نیست جهانم پر از اضطراب است لحظات چموشند تنها هنگامی که به شما میرسم -روبهروی تواَم و به تو سلام میکنم- آن زمان جهان به تعادل میرسد! جواب بدهی یا نه ، تو جهانِ مرا متعادل میکنی ...!
محبوبم! روزی که میرفتم هر چه دوست داشتم با خودم بردم. کوهها را بغل کردم، رودخانهها را روی کولم گذاشتم، جنگلِ شمال، کویر لوت و خاطراتِ مهتابیِ تو. سنگین بودم. زورم نمیرسید. بار را زمین گذاشتم و به خانه بازگشتم. کفش را درآوردم، نفسی کشیدم و با صدای بلندی گفتم: هیچکجا خانهی آدمی نمیشود. همینجا میمانم...
محبوب من! حرفهایی است همچون لیموشیرین، به هنگام نگوییم تلخ می شوند... مصایبی هم هست که اگر به هنگام پریشان بازی نکنی، خنده دار می شوند. مثل گفتن از عشق وقتی که مژه هایت سفید شده ... یا هنگامی که رو به آخرین غروب نشستهای...