در این ظهر پائیزی فقط یک تو در کنار من کافی ست... ای جانم که از تبار مهر و عشقی من تو را به اندازه ی قامت بلندت دوست دارم... دستانت را به من بده میخواهم با دخیل بر چشمانت اقامه ی عشق ببندم....
اگه از من بپرسی، میگم تموم پختگی ها و بالغ شدنا از یک جدایی شروع می شه؛ جدا شدن از یک عشق، جدا شدن از یک امنیت، جدا شدن از یک قدرت، جدا شدن از یک وابستگی، جدا شدن از هرچیزی که فکر می کنی بدون اون پوچ می شی. جدایی ها اتفاق می افتن تا بهت یاد بدن که بدون هیچ چیز پوچ نمی شی. تا یاد بگیری تو فرا تر از اتفاقات بد زندگیت هستی، و همیشه چیزایی هستن که بهت معنا بدن. تا تجربه کنی و قوی تر بشی. تا خودتو پیدا کنی و بدونی همیشه راه هایی هستن که انتظار قدمات رو می کشن و دنیات اونقدر بزرگ هست که تو چارتا اتفاق بد خلاصه نشه.
ظهر را بهانه ڪردم... تا طلوع ڪنے در شعرهایم! ظهـــــــر را تو بهانه ڪن آفتاب شــــو... بســـــوزان... اےن خستــــگیِ درونِ تنم را !!! #ظهرتون _عاشقونه