فلسفه و هنر

#ابتذال
Канал
Логотип телеграм канала فلسفه و هنر
@art_philosophyyПродвигать
1,95 тыс.
подписчиков
1,01 тыс.
фото
622
видео
26
ссылок
◽#هنر اگرچه نان نمیشود اما شراب زندگیست❤ ◽که میشود وسط وان دچار #فلسفه شد که زیر آب رفت واقعأ خفه شد ◻️نتیجه آمیزش #فلسفه و #هنر زیباییست هبوطِ زیبایی در دنائت دنیا شگرفترین تضاد عالم است که سبب عصیان است و عصیان گرچه پلید، مسبب تعالیست... «هنر اول»
▪️ایدئولوژی و اوتوپیا

می‏خواهم سه كاربرد مجاز از مفهوم #ایدئولوژی را كه هر یك دارای میزانی از ژرفا هستند، مورد ارزیابی قرار دهم. اولین كاربرد آن ایدئولوژی به‌مثابه فرایند تحریف‏گر و پنهان‌كنندهٔ واقعیت است. من كار خود را با كاربرد این واژه در آثار #ماركس جوان كه با نگارش «دست‌نوشته‏ های #اقتصادی‌_سیاسی» و به‌ویژه «ایدئولوژی آلمانی» (LIdéologie allemande) این مفهوم را رواج داد آغاز می‏كنم.
لازم به ذكر است كه این واژه، از #فلاسفهٔ بسیار محترمی ـ‌كه در فرانسه خود را #ایدئولوگ می‏خواندند و وارث كندیاك بودند‌ـ به عاریت گرفته شده است.

نزد آنان #ایدئولوژی تحلیلی است از #اندیشه‌هایی كه توسط روح بشری شكل گرفته‏ اند. ناپلئون این ایدئولوگ‌های بی‌آزار را متهم نمود كه تهدیدی برای #نظم_اجتماعی به شمار می‏روند و هم او بود كه معنایی توهین‏ آمیز به این واژه بخشید. شاید بتوان هر جا كه مفهوم ایدئولوژی به #ابتذال كشیده شده است، افرادی مانند ناپلئون را مسئول آن دانست؛ به‌هرحال، این مسأله بحث فعلی ما را تشكیل نمی‏دهد.

نكته قابل توجه این است كه ماركس جوان از طریق استعاره‏ ای كوشید منظور خود از واژهٔ ایدئولوژی را بیان كند. او از استعارۀ #وارونه‌شدنِ تصویر، كه نخستین مرحلۀ ظهور عكس در اتاق تاریك است، استفاده نمود. پس نخستین كاركردی كه به ایدئولوژی نسبت داده می‏شود، ایجاد #تصویری_وارونه از #واقعیت است.

ماركس در این وارونگی، الگویی را برای تمام وارونگی‌های از سنخ ایدئولوژیك مشاهده كرد. بدین معنا نقد مذهب نزد فویرباخ الگوی مثالی و پارادایمی برای تفسیر استعاره تصویر وارونه در اتاق تاریك است. آن‌چه كه ماركس به طور خاص به مطلب فویر باخ افزود، پیوندی است كه او بین بازنمودها و واقعیت زندگی ـ‌یا به قول خود او پراكسیس‌ـ برقرار می‏سازد.

به این ترتیب، گذار از معنای محدود واژهٔ ایدئولوژی به معنای موسّع آن صورت می‏گیرد. بر طبق این معنا در بدو امر، زندگی واقعی انسان‌ها وجود دارد كه همان پراكسیس آن‌ها است، و سپس بازتابی از این زندگی در تخیل آن‌ها به وجود می‏ آید كه همان ایدئولوژی است. بدین ترتیب ایدئولوژی روندی عام است كه طی آن، فرایند زندگی واقعی ـ‌پراكسیس‌ـ توسط تصوری خیالی كه انسان‌ها از آن می‏سازند، تحریف می‏شود.

بنابراین می‏بینیم كه چگونه عمل انقلابی خیلی سریع با نظریه #ایدئولوژی پیوند می‏خورد. اگر ایدئولوژی تصویری #تحریف‌شده از واقعیت و شكل وارونه و كتمان‌شدهٔ آن باشد، باید كسی كه روی سرش راه می‏رود را بر روی پاهایش بازایستاند و پس از #هگل افكار آسمان خیال را بر زمین پراكسیس نشاند. این‌جا است كه ما به نخستین تعریف از ماتریالیسم تاریخی برمی‏خوریم كه به هیچ روی مدعی نیست كه تمام امور را در بر می‏گیرد، بلكه صرفاً می‏خواهد عالم #تصورات را دوباره به عالم #واقع ـ‌پراكسیس‌ـ بازگرداند. در این نخستین دوره ماركسیسم، ایدئولوژی هنوز نقطه مقابل علم نیست؛ چرا كه علم به این معنا با كتاب «سرمایه» به وجود آمد.

بعدها هنگامی كه ماركسیسم به شكل نظریه درآمد و به‌ویژه نزد جانشینان ماركس در سوسیال‌ـ‌دموكراسی آلمان، ایدئولوژی دیگر صرفاً آن گونه كه ماركس جوان می‏پنداشت در مقابل #پراكسیس قرار نمی‏گرفت، بلكه كاملاً در تقابل با علم تلقی شد، می‏توان فهمید چگونه این تحول تدریجی در معنای واژه صورت گرفته است. اگر بپذیریم كه ماركسیسم علم واقعی فرایند اقتصادی‌ـ‌اجتماعی است، در نتیجه این پراكسیس بشری است كه با ماركسیسم جایگاه علمی پیدا می‏كند و تصورات خیالی كه تمام تلقی‏های دیگر از حیات اجتماعی و سیاسی در آن جای دارند در تقابل با علم قرار می‏گیرند.

من در این‌جا بر آن نیستم كه مفهوم نخستین #ماركس از ایدئولوژی را رد كنم، بلكه می‏خواهم آن را در ارتباط با كاركردی بنیادی‏تر و زیباتر از واقعیت اجتماعی و خود پراكسیس مطرح كنم. چرا نمی‏توان به این مفهوم نخستین ایدئولوژی اكتفا كرد؟ استعاره #وارونگی به نوبه خود قادر نیست كه به اشكالی پاسخ گوید. اگر بپذیریم كه حیات واقعی ـ‌پراكسیس‌ـ در واقع و به درستی بر آگاهی و بازنمودهایش تقدم دارد، دیگر نمی‏توان توضیح داد چگونه حیات واقعی می‏تواند تصویری ـ‌و به طریق اولی تصویری وارونه‌ـ از خودش ایجاد كند.



🗓ایدئولوژی و اتوپیا (بخشی از مقاله)
پل ریکور

@art_philosophyy
ادامه🔻
▪️چگونه #ابتذال در جوامع رواج می یابد؟

#میلان_کوندرا در یکی از کتاب‌هایش به پدیده‌ای اشاره می‌کند با عنوان
"جذابیت انکارناپذیر ابتذال"

او معتقد است که بسیاری از انسان‌ها، تمایل عجیبی به چیزهای سطحی و دم‌دستی دارند!
مضامین کلیشه‌ای، امور سطحی ونخ‌نما، سریال‌های اشک‌آور، حاشیه‌های زندگی سلبریتی ها، چیزهایی که با احساسات ما بازی کند و شعورمان را به بازی بگیرد!

#ابتذال، توجه بر چیزی است که ذاتأ، ارزش آن توجه را ندارد. بطور مثال شما اگر یک آفتابه را طلاکوبی کنید کار مبتذلی کرده‌اید! برای اینکه آفتابه، آفتابه است؛ حتی اگر طلا باشد باز هم آفتابه است!

ابتذال در تمام دنیا هواداران فراوانی دارد. موسیقی‌های نازل ولی پرطرفدار، فیلم‌های کم‌ارزش هنری ولی پرفروش! در واقع اکثر محصولات پرفروش از یک الگوی ثابت پیروی می‌کنند و تمایل به ابتذال در مردم را هدف قرار داده و معمولاً به جز مواردی استثنا، از #ارزش_هنری نیز برخوردار نیستند.

ابتذال همواره دو سر دارد؛ آنها که آن را تولید می‌کنند و آنها که آن‌ را مصرف می‌کنند. تا زمانی که تقاضا برای ابتذال وجود دارد، عرضهٔ آن در دنیا ادامه خواهد داشت. شاید برای مقابله با ابتذال تنها راه، پرورده کردن سلیقهٔ جامعه باشد.

در همین راستا نقل حکایتی از مثنوی معنوی چندان خالی از لطف نیست! مولوی داستان مردی را می‌گوید که هنگام عبور از بازار عطرفروشان، ناگهان بر زمین افتاد و بیهوش شد! مردم دور او جمع شدند و هر کسی چیزی می‌گفت، همه برای درمان او تلاش می‌کردند. یکی نبض او را می‌گرفت، دیگری گلاب بر صورت او می‌پاشید و یکی دیگر عود و عنبر می‌سوزاند. اما این درمان‌ها هیچ سودی نداشت.همانطور بیهوش افتاده بود و همه درمانده شده بودند.

اما تنها برادرش فهمید که چرا وی در بازار عطاران بیهوش شده است؛ با خود گفت: من درد او را می‌دانم، برادرم دباغ است و کارش پاک کردن پوست حیوانات از مدفوع و کثافات است! او به بوی بد عادت کرده و مغزش پر از بوی سرگین است و با استشمام بوی خوب عطرها بیهوش شده است! سپس کمی سرگین بدبوی سگ برداشت و به بازار آمد. مردم را کنار زد و کنار برادرش نشست و آنرا جلو بینی برادر گرفت؛ چند لحظه بعد مرد دباغ به هوش آمد!

در حقیقت این تمثیل مردمی است که به فرهنگ #نازل خو گرفته
و از آثار اصیل مانند #هنر_والا و #فرهنگ_فاخر روی برگردان‌اند!

تا جایی که آنها را خسته‌کننده، سخت‌فهم و یا غیرسرگرم‌کننده می‌دانند و از خواندن یک #کتاب عالی، تماشای یک #فیلم_هنری و یا گوش‌دادن به یک #موسیقی_اصیل، نه تنها هشیار نمی‌شوند بلکه به بیهوشی عمیق رضایت می‌دهند!



▪️#سورن_کی‌یرکگار، فیلسوف دانمارکی و نیای فلسفه وجودی(اگزیستانسیالیسم) با انتقاد جدی از روزنامه‎ها و مطبوعات، آنها را نماینده میانمایگی و #ابتذال معرفی می‎کرد و از اصالت گمشده و قوت گرفتن سلایق انبوه جمعیت ناراضی بود. مشابه سخنان او را می‎توان در یکی از برجسته‎ترین متفکران این سده یعنی فردریش نیچه پیگیری کرد.

#فردریش_نیچه در آثار متنوعش به نقد اخلاق میانمایگان و رمه‌ها می‌پرداخت و متفکر اصیل و جدی را کسی می‎خواند که از بلندترین کوه‎ها فرود آمده و با در هم کوفتن ارزش‎های میان‎مایه و پست، به ارزش‎هایی «انسانی، بساانسانی» و آری‎گویانه به زندگی فرا می‎خواند.

خط فکری مواجهه با ابتذال و میانمایگی، از کی‌یرکگور قرن نوزدهمی به #مارتین_هایدگر، یکی از بزرگترین فیلسوفان سده بیستم می‎رسد، متفکری که با طرح اندیشه «اصالت» به انسان گمشده در ازدحام توده‎ها و «کسان»(داسمن) می‎تازد...


@art_philosophyy