فلسفه و هنر

#پراكسیس
Канал
Логотип телеграм канала فلسفه و هنر
@art_philosophyyПродвигать
1,95 тыс.
подписчиков
1,01 тыс.
фото
622
видео
26
ссылок
◽#هنر اگرچه نان نمیشود اما شراب زندگیست❤ ◽که میشود وسط وان دچار #فلسفه شد که زیر آب رفت واقعأ خفه شد ◻️نتیجه آمیزش #فلسفه و #هنر زیباییست هبوطِ زیبایی در دنائت دنیا شگرفترین تضاد عالم است که سبب عصیان است و عصیان گرچه پلید، مسبب تعالیست... «هنر اول»
🔺این مطلب را نمی‏توان توضیح داد مگر اینكه در خودِ ساختارِ #كنش، واسطهٔ نمادینی را مشخص كنیم كه خود بتواند منحرف باشد. به بیانی دیگر اگر كنش توسط حوزه خیال شكل نگیرد، معلوم نیست چگونه ممكن است از واقعیت تصویری كاذب زاده شود. می‏دانیم كه چگونه ماركسیست‌های ارتدكس در مفهوم آگاهی/ بازتاب (آگاهی به‌مثابه بازتاب) گرفتار شده‏ اند كه چیزی جز تكرار استعاره قدیمی تصویر وارونه نیست. بنابراین باید فهمید كه حوزه خیال از چه حیث با خودِ فرایند پراكسیس هم‌گستره است.

بدین ترتیب، به مرتبه معنایی دیگری می‏رسیم كه در آن ایدئولوژی انگلی‌بودن و تحریف‌كنندگی‏ هایش كمتر از توجیه‌كنندگی‏ هایش است. خود #ماركس وقتی بیان می‏كند كه افكار طبقه مسلّط، با ادعای جهان‌شمولی به افكار غالب تبدیل می‏گردد، به این معنا از واژه نزدیك می‏شود. به این ترتیب منافع خاص یك طبقه خاص، خود به منافع عام بدل می‏گردند. ماركس در این جا به پدیده‏ای اشاره دارد كه از مفهوم سادهٔ #وارونگی و #پنهان‌سازی_واقعیت، جالب توجه‏ تر است و این پدیده همانا تلاش برای توجیه‌كردن است كه با خود پدیدهٔ تسلط در پیوند می‏باشد. این مسأله تا حد زیادی از مسأله طبقات اجتماعی فراتر می‏رود.

ما به‌ویژه از طریق تجربهٔ پدیده #توتالیتر، دریافتیم كه پدیده تسلط، به‌ویژه آن‌گاه كه در وحشت و ارعاب متجلی شود، پدیده‏ای گسترده‏ تر و مهیب‏تر از مسأله #طبقات و نبردهای طبقاتی است. هر تسلطی می‏تواند توجیه شود و این كار با تمسك و توسل جستن به مفاهیمی انجام می‏شود كه می‏توانند مدعی جهان‌شمولی باشند؛ یعنی مدعی باشند كه برای همه دارای اعتبار هستند. بنابراین زبان دارای كاركردی است كه به این نیاز پاسخ می‏گوید و این همان فن خطابه است كه به #اندیشه‏ ها ظاهری #جهان‌شمول می‏بخشد.

پیوند میان #سلطه و #فن_خطابه از دیرباز پیوندی شناخته شده است. #افلاطون احتمالاً نخستین كسی است كه به این نكته اشاره كرده كه هیچ #مستبدی نیست كه یك #سوفسطایی همراهی اش نكرده باشد!!!

اِعمال #زور و #خشونت بدون #اقناع میسّر نیست و این وظیفه هم به #سوفسطائیان حكومتی سپرده می‏شود.

برای كشف این رابطه میان سلطه و خطابه، توسل به جامعه‏ شناسی فرهنگ می‏تواند مفید واقع شود. این رشته نشان می‏دهد كه هیچ جامعه‏ ای بدون هنجارها، قواعد و نظامی از نمادهای اجتماعی قادر به انجام كاركرد خود نیست و این نظام نمادها هم به نوبه خود قواعد فن خطابه را از گفتار یا منطق عامه مردم به دست می‏آورد. اما چنین گفتاری، چگونه می‏تواند به هدف خود كه همانا #اقناع_مردم است دست یابد؟
به وسیله استفاده دائمی از كنایه و مجاز و همچنین استعاره، هجو و طعنه، ایهام، تناقض‌گویی، اغراق و مبالغه!

مواردی كه برشمردیم همگی آرایه‏ هایی هستند كه در نقد ادبی و برای فن بیان یونان و روم باستان كاملاً شناخته شده‏ اند. احتمالاً نمی‏توان جامعه‏ ای را تصور كرد كه بدون توسل به این خطابه‏ های گفتار جمعی و كنایه و مجازها، تصوری از خود به عموم مردم ارائه داده باشد. هیچ نقطه ضعف و حتی وجه منفی‌ای در آن وجود ندارد، بلكه این عملكرد عادی گفتار است كه با كنش ـ‌همان كه ماركس آن را #پراكسیس می‏خواند‌ـ آمیخته می‏شود.

چه هنگام می‏توان گفت كه #خطابه و گفتار عمومی به #ایدئولوژی بدل می‏گردد؟ به عقیده من، آن‌گاه كه در خدمت فرایند #مشروعیت‌بخشی به #اقتدار قرار گیرد. باید به این نكته توجه داشت كه در خطابه پیش از هر گونه نیرنگ یا پنهان‌سازی واقعیت، عملكردی وجود دارد كه هر چند پر از دام و حقه اما به‌هرحال ضروری و اجتناب‏ ناپذیر است.

#ماكس_وبر در كتاب «اقتصاد و جامعه» (Economie et société) در آغاز قرن بیستم نشان داده است كه هر گروه اجتماعی توسعه‌یافته ضرورتاً به مرحله‏ ای می‏رسد كه در آن، تمایزی بین حاكمان و اتباع ایجاد می‏شود و این رابطۀ نامتقارن ضرورتاً مستلزم خطابۀ اقناعی است. این كار صرفاً به خاطر محدودكردنِ كاربردِ #زور در برقراری نظم است و هر نظامی كه به دنبال كنترل اجتماعی است، بدین معنا، متكی بر كاركردی ایدئولوژیك است كه هدف آن مشروعیت‌بخشیدن به ادعای وی مبنی بر در دست داشتن اقتدار است.

این امر نه فقط برای قدرت #كاریزماتیك و قدرت مبتنی بر سنت، بلكه حتی برای دولت مدرن ـ‌كه وبر آن را دولت #بوروكراتیك می‏خواند‌ـ هم صادق است. چرا این گونه است؟ زیرا همیشه برای یك نظام قدرت، ادعای مشروعیت از اعتقاد مردم به مشروعیت طبیعی آن فراتر می‏رود. در این جا شكافی وجود دارد كه باید پر شود؛ یعنی گونه‏ ای ارزش افزوده در باور كه هر صاحب اقتداری باید آن را به هر صورت ممكن از زیردستانش بستاند.



🗓ایدئولوژی و اتوپیا (بخشی از مقاله)
پل ریکور
@art_philosophyy
▪️ایدئولوژی و اوتوپیا

می‏خواهم سه كاربرد مجاز از مفهوم #ایدئولوژی را كه هر یك دارای میزانی از ژرفا هستند، مورد ارزیابی قرار دهم. اولین كاربرد آن ایدئولوژی به‌مثابه فرایند تحریف‏گر و پنهان‌كنندهٔ واقعیت است. من كار خود را با كاربرد این واژه در آثار #ماركس جوان كه با نگارش «دست‌نوشته‏ های #اقتصادی‌_سیاسی» و به‌ویژه «ایدئولوژی آلمانی» (LIdéologie allemande) این مفهوم را رواج داد آغاز می‏كنم.
لازم به ذكر است كه این واژه، از #فلاسفهٔ بسیار محترمی ـ‌كه در فرانسه خود را #ایدئولوگ می‏خواندند و وارث كندیاك بودند‌ـ به عاریت گرفته شده است.

نزد آنان #ایدئولوژی تحلیلی است از #اندیشه‌هایی كه توسط روح بشری شكل گرفته‏ اند. ناپلئون این ایدئولوگ‌های بی‌آزار را متهم نمود كه تهدیدی برای #نظم_اجتماعی به شمار می‏روند و هم او بود كه معنایی توهین‏ آمیز به این واژه بخشید. شاید بتوان هر جا كه مفهوم ایدئولوژی به #ابتذال كشیده شده است، افرادی مانند ناپلئون را مسئول آن دانست؛ به‌هرحال، این مسأله بحث فعلی ما را تشكیل نمی‏دهد.

نكته قابل توجه این است كه ماركس جوان از طریق استعاره‏ ای كوشید منظور خود از واژهٔ ایدئولوژی را بیان كند. او از استعارۀ #وارونه‌شدنِ تصویر، كه نخستین مرحلۀ ظهور عكس در اتاق تاریك است، استفاده نمود. پس نخستین كاركردی كه به ایدئولوژی نسبت داده می‏شود، ایجاد #تصویری_وارونه از #واقعیت است.

ماركس در این وارونگی، الگویی را برای تمام وارونگی‌های از سنخ ایدئولوژیك مشاهده كرد. بدین معنا نقد مذهب نزد فویرباخ الگوی مثالی و پارادایمی برای تفسیر استعاره تصویر وارونه در اتاق تاریك است. آن‌چه كه ماركس به طور خاص به مطلب فویر باخ افزود، پیوندی است كه او بین بازنمودها و واقعیت زندگی ـ‌یا به قول خود او پراكسیس‌ـ برقرار می‏سازد.

به این ترتیب، گذار از معنای محدود واژهٔ ایدئولوژی به معنای موسّع آن صورت می‏گیرد. بر طبق این معنا در بدو امر، زندگی واقعی انسان‌ها وجود دارد كه همان پراكسیس آن‌ها است، و سپس بازتابی از این زندگی در تخیل آن‌ها به وجود می‏ آید كه همان ایدئولوژی است. بدین ترتیب ایدئولوژی روندی عام است كه طی آن، فرایند زندگی واقعی ـ‌پراكسیس‌ـ توسط تصوری خیالی كه انسان‌ها از آن می‏سازند، تحریف می‏شود.

بنابراین می‏بینیم كه چگونه عمل انقلابی خیلی سریع با نظریه #ایدئولوژی پیوند می‏خورد. اگر ایدئولوژی تصویری #تحریف‌شده از واقعیت و شكل وارونه و كتمان‌شدهٔ آن باشد، باید كسی كه روی سرش راه می‏رود را بر روی پاهایش بازایستاند و پس از #هگل افكار آسمان خیال را بر زمین پراكسیس نشاند. این‌جا است كه ما به نخستین تعریف از ماتریالیسم تاریخی برمی‏خوریم كه به هیچ روی مدعی نیست كه تمام امور را در بر می‏گیرد، بلكه صرفاً می‏خواهد عالم #تصورات را دوباره به عالم #واقع ـ‌پراكسیس‌ـ بازگرداند. در این نخستین دوره ماركسیسم، ایدئولوژی هنوز نقطه مقابل علم نیست؛ چرا كه علم به این معنا با كتاب «سرمایه» به وجود آمد.

بعدها هنگامی كه ماركسیسم به شكل نظریه درآمد و به‌ویژه نزد جانشینان ماركس در سوسیال‌ـ‌دموكراسی آلمان، ایدئولوژی دیگر صرفاً آن گونه كه ماركس جوان می‏پنداشت در مقابل #پراكسیس قرار نمی‏گرفت، بلكه كاملاً در تقابل با علم تلقی شد، می‏توان فهمید چگونه این تحول تدریجی در معنای واژه صورت گرفته است. اگر بپذیریم كه ماركسیسم علم واقعی فرایند اقتصادی‌ـ‌اجتماعی است، در نتیجه این پراكسیس بشری است كه با ماركسیسم جایگاه علمی پیدا می‏كند و تصورات خیالی كه تمام تلقی‏های دیگر از حیات اجتماعی و سیاسی در آن جای دارند در تقابل با علم قرار می‏گیرند.

من در این‌جا بر آن نیستم كه مفهوم نخستین #ماركس از ایدئولوژی را رد كنم، بلكه می‏خواهم آن را در ارتباط با كاركردی بنیادی‏تر و زیباتر از واقعیت اجتماعی و خود پراكسیس مطرح كنم. چرا نمی‏توان به این مفهوم نخستین ایدئولوژی اكتفا كرد؟ استعاره #وارونگی به نوبه خود قادر نیست كه به اشكالی پاسخ گوید. اگر بپذیریم كه حیات واقعی ـ‌پراكسیس‌ـ در واقع و به درستی بر آگاهی و بازنمودهایش تقدم دارد، دیگر نمی‏توان توضیح داد چگونه حیات واقعی می‏تواند تصویری ـ‌و به طریق اولی تصویری وارونه‌ـ از خودش ایجاد كند.



🗓ایدئولوژی و اتوپیا (بخشی از مقاله)
پل ریکور

@art_philosophyy
ادامه🔻