آمین

#نیما
Канал
Искусство и дизайн
Социальные сети
Семья и дети
Новости и СМИ
Персидский
Логотип телеграм канала آمین
@aminhaghrahПродвигать
767
подписчиков
7,58 тыс.
фото
860
видео
1,77 тыс.
ссылок
درباره ی اجتماع، فرهنگ، هنر و هرچه که دغدغه‌ی روزانه است. ارتباط با آمین: @aminhaghrah1
باید از هَر خیال، اُمیدی جُست...

#نیما
@aminhaghrah

در شب ِ تیره، دیوانه‌ای کاو
دل به رنجی گریزان سپرده
ْدر َدره‌ی سرد و خلوت نشسته
همچو ساقه ْی گیاهی فسرده
 می‌کند داستانی غم آور...

#نیما
@aminhaghrah

خیلی‌ها سعی می‌کنند که مرا به آمیزش با جامعه عادت بدهند. آه! من چه گناهی کرده‌ام که باید معاشرت کنم؟ جز به ضرورت، مایل به گرفتار شدن در این بلیّه‌ی پُر همهمه نیستم. قلب انسانی مگر چقدر طاقت دارد؟ چیزی از من باقی نمانده است...

#نیما_یوشیج | از میان نامه‌های سال ۱۳۰۱

@aminhaghrah
در چه هنگامی بگویم من؟
یک نفر در آب دارد می‌کَند بیهوده جان قربان
آی آدمها که بر ساحل بساط دلگشا دارید
نان به سفره جامه‌تان بر تَن
یک نفر در آب می‌خوانَد شما را
موج سنگین را به دست خسته می‌کوبد...


#نیما
Photo: Gabriel Guerrero Caroca
@aminhaghrah

دو برگِ اول از مجله‌ی خروس‌جنگی؛ شماره‌‌ی اول از دوره‌ی اول، ۱۳۲۸خورشیدی. حاوی شعر #نیما_یوشیج تقدیمی به #ضیاپور برای نشر در مجله‌

قوقولی‌قو
خروس می‌خواند
از درونِ نهفت خلوت دِه
با نوایش از او ره آمده پُر
مژده می‌آورد به گوش آزادی
می‌نماید ره‌اش به آبادان
کاروان را در این خراب‌آباد
قوقولی‌قو
گشاده شد دل و هوش
صبح‌ آمد
خروس می‌خواند...

@aminhaghrah
آمین
Photo

کدام نیما؟!

#نیما زاده‌ی سال ۱۲۷۶ بود و #شهریار سال ۱۲۸۵ (یعنی نیمای ساختارشکنِ نوسرا حدود یک دهه از شهریار کلاسیک‌‌کارِ غزل‌ساز بزرگ‌تر است)

نیما، در ۹ بهمن ۱۳۲۲ (یعنی در ۴۶سالگی) مغایر عرفیات رایج که مراعات حرمت سن و سال را می‌خواست، به نام شهریار منظومه‌ی بلندی با مطلع "با دل ویران از این ویرانه خانه/ به سوی شهر دلاویزان شدم آخر روانه..." می‌سراید و او را "نگارین شهریار شهر دلبندان می‌خواند" و در ۲۷تیر ۱۳۲۳، آن‌را همراه نامه‌‌ای مشفقانه برای او می‌فرستد. نیما در آن نامه پس از این‌که از اهمیت طرح نویی که در شعر فارسی درانداخته و رنجهایی که متحمل شده می‌گوید، خاضعانه برای شاعر شوریده‌ی تبریزی می‌نویسد:
"چشم‌داشت عمده این است که این هدیه‌ی ناقابل را به منزله‌ی برگ سبزی که درویشی به آستان ملوک تحفه می‌برد، از دوست خود، بپذیرد..."

شهریار هم البته کم نمی‌گذارد و از آن پس ارادتش را به او بارها نشان می‌دهد. هم با آن قطعه‌ی معروفِ "نیما غم خود گو که غریبانه بگرییم..." و حتا بعد از مرگ نیما در سال ۳۸ آن‌جا که نوشت: "من همه عبرتی از باختن دیروزم/ او همه غیرتی از ساختن فردا بود..."

خب. تا اینجا از ظواهر امر این‌طور بر می‌آید که برخلاف قاعده‌‌ی بازی آنِ روزگار، بلاخره یکجایی آب سنت‌گرایان و نوخواهان در ادبیات وطنی توی یک جو رفته است. پدر شعر نوی فارسی به شهریارِ غزلِ معاصر، دل داده و دل گرفته. اما واقعیت این است که جانِ داستان این‌نبود و سوی دیگری هم داشت و عاقبت دیگری. عوارض‌اش هم از کنش‌های نیما در آن دو سه سال آخر زندگی و یادداشت‌‌های روزانه‌‌‌‌اش به ویژه در خرداد ۱۳۳۶ مشهود است:

"چقدر شعرهایم را که چاپ نشده بود برای شهریار خواندم و او در شعرهای خود گنجانید و من آن شعرها را دور انداختم... شهریار (شعرم را) فورن غاپید و شعر کرد. شهریار از عین شعرهای انتشار یافته‌ی من برداشت کرده است!"

• حالا اینها پرسش من است:
- چرا نیما یوشیج پس از سرودن منظومه‌ای به یاد و نام شهریار شش ماه آن را نزد خودش نگه داشت و با تاخیر برایش فرستاد؟
- تقدیم‌نامه‌ی منظوم ِ نیما به شهریار به نیت عرض ارادت و تحکیم رفاقت بود یا بهانه‌ی تعرفه‌ و تثبیت سبک تازه؟
- و دیگر؛ آیا واقعن شهریار دزد ایده‌های بکرِ نیما بود؟


#روزانه
@aminhaghrah

صد سالِ دگر نه من به‌جا هستم و نه
این مرد که هست چشم او بر من وا
نه این سیهِ پلیدِ تیغ‌اش در مشت
آکنده شکم زِ خون مظلوم و گدا
نه این گَله‌ی رمیده‌، بیچاره‌شده
افتاده چنین نگون به گردِ صحرا
نه این روشِ سخن که می‌گوید نه
نه این کششِ صدا که می‌گوید ها
نه آن‌که بگفت نیست نیما شاعر
نه آن‌که از او به خشم آمد نیما
هرچیز به‌جای خویش ویرانه شده
ز افسانه‌ی آن، زبانِ مردمْ گویا
مانده‌است به‌جا چه‌چیز؟ این کوه و کمر
این ابرِ دونده در گذرگاهِ هوا
وز ما اثری که زشت باشد یا خوب
کآن حامی ما است یا ملامت‌دهِ ما



#نیما یوشیج | ٣ اسفندماه ١٣١٧ | دفترهای نیما: مجموعه‌اشعار نیما یوشیج. "عنکبوت رنگ". نشر رشدیه، ١٣٩٧

@aminhaghrah
اگر یک آتش مشتعل خاموش شد چه چاره؟ تو یک‌پاره از آن آتش هستی. خفه نباش. نگذار بادهای نامساعد تو را به‌زودی خاکستر کنند. زبانِ سرخت را باز کن...

از نامه‌های #نیما
@aminhaghrah
.
در بسیط خطّه‌ی آرام،
می‌خوانَد خروس از دور
می‌شکافد جِرم دیوارِ سحرگاهان.

وَز برِ آن سردِ دوداندودِ خاموش
هرچه با رنگ تجلّی،
رنگ در پیکر می‌افزاید.

می‌گریزد شب
صبح می‌آید...


#نیما
#روایت
@aminhaghrah
▪️
عزیزم!

چقدر در خلوت بمانی؟
برای این کار ترازویی در دست نیست. آن‌قدر که وقتی از خانه برای واجبی بیرون می‌آیی، راه و‌ رسم حرف زدن با مردم فراموشت شده باشد. از دیدار تو خیال کنند آدم دیوانه و پریشانی می‌گذرد. اما تو سیمای آن‌ها را روشن ببینی، مثل این‌که با تو از خودشان حرف می‌زنند.
وقتی که به این پایه رسیدی بدان که خلوت تو آن شایستگی را یافته‌است که بتوانی بفهمی و‌ روی آن چیزها را که به‌طور عادی و از راه کتاب و به زبان مردم می‌فهمیدی و این مسیر، میسر نمی‌شود مگر پس از مدتی عمر و کار و‌ رنج و‌ سرد و گرم چشیدن‌. این کار مربوط است به تطهیر و تزکیه سرشت آدمی... این‌است آن میزان.

#نیما یوشیج. حرف‌های همسایه. شهریور ۱۳۲۳

@aminhaghrah
▪️
دیشب دو مازندرانی در این شهر خوابیدند؛ یکی شاه اعلیحضرت قدَر قدرت که در نهایتِ آرزوهایش بود، یکی من که ابتدای آرزوهای درازِ خودم..

سفرنامه‌ی رشت، #نیما یوشیج. سه‌شنبه، ۷ آبان ۱۳۰۸

@aminhaghrah
▪️
پسرم! مسافر که دیر از خواب بیدار شد، دیر هم به منزل می‌رسد...

بریده‌ای از نامه‌ی #نیما به پسرش شراگیم

@aminhaghrah
▪️
شاعر بود. زنده بود...
به پاکی رودخانه‌ها و کوه‌ها و دشت‌هایی که دیده بود می‌اندیشید و می‌سرود. دروغ نمی‌گفت. شعرش را از اینجا و آنجا نمی‌دزدید. صحنه آرای زبردست شعرها و اندیشه‌های دیگران نبود. اطوار نداشت. گفتگو می‌کرد همان‌گونه که حس می‌کرد و همانگونه که می‌گریست یا می‌خندید. مرزی میان زبان و چشم و اندیشه‌اش نداشت. او از آنِ مرزها نبود. از آنِ هستی بود. که بی‌مرز و بی‌پایان است. جهانی با خود آورد و با خود بُرد. جهانی که مهربان بود و آماده‌ی گسترش. در جهان او آدمی بایست به درخت‌ها و مرغ‌ها رشک ببرد. و حتا خشم به گِله بدل می‌شد. و شگفت‌آور است که این مرد، مردی که بارها در شعرهایش کوشیده است مزه و بوی خوش سپیده‌دم را به خفتگان و همگانِ جدا افتاده بچشاند، همگان گفتارش را در نیافتند. اما او همگان را بیشتر از آن دوست می‌داشت که از ناشناس ماندن خود بهراسد..

.
#فریدون_رهنما. " #نیما_یوشیج و دلش که می‌تپید ". مجله‌ی #یغما، شماره‌ی اول، شماره‌ی مسلسل ۱۴۱، سال سیزدهم، فروردین ۱۳۳۹.

• اشاره: ۱۴دی‌ماه سال‌روز مرگِ #نیما ست.

@aminhaghrah
▪️
جاده خاموش است،
از هر گوشه‌ی شب هست در جنگل
تیرگی (صبح از پی‌اش تازان)
رخنه.ای بیهوده می جوید.
یک نفر پوشیده در کنجی
با رفیقش، قصه‌ی پوشیده می‌گوید...


#نیما
@aminhaghrah
▪️
در پیشِ کومه‌ام
در صحنه‌ی تمشک
بی‌خود ببسته است
مهتاب بی‌طراوت، لانه.
.
یک مرغِ دل‌نهاده‌ی دریادوست
با نغمه‌هایش دریایی
بی‌خود سکوتِ خانه‌سرایم را
کرده‌ست چون خیالش، ویرانه.
.
بی‌خود دویده است
بی‌خود تنیده است
«لَم» در حواشیِ «آییش»
باد از برابر جاده
کآنجا چراغِ روشن تا صبح
می‌سوزد از پیِ چه نشانه.
.
ای یاسمن تو بی‌خود پس
نزدیکی از چه نمی‌گیری
با این خرابم آمده خانه؟
.

•پانوشت:
لَم: گیاهی خاردار نظیر تمشک
آییش: زمینی که یک سال کشت نکرده باشند.

از: دفتر «اشعار دیگر»- مجموعه اشعار #نیما یوشیج، به‌مراقبت شراگیم یوشیج- نشر «رشدیه» چاپِ زمستانِ ۹۷

@aminhaghrah
▪️
دلایل گرایش #نیما به پایه‌گذاری شعر نو از زبان پرویز #ناتل_خانلری
[ در گفتگو با #صدرالدین_الهی، ۱۳۴۵-۱۳۴۶، منتشرشده در مجله‌ی ایران‌شناسی، سال دوازدهم، ۱۳۷۹ ]

@aminhaghrah
▪️
«شعر را باید گذاشت و دید که در خاطره‌ی مردم چطور نِشست پیدا می‌کند؛ یعنی به مرورِ زمان چطور در آن قضاوت می‌کنند. قضاوتِ هیچ رفیقی، قضاوتِ هیچ دسته‌ای نمی‌تواند قدرت قضاوتِ تدریجیِ مردم را که قضاوتِ زمان است، پیدا کند..»



بندی از یادداشتی منتشرنشده‌ از #نیما. یادداشتهای روزانه‌ی نیما؛ به مراقبت شراگیم یوشیج. با طرح جلدی از #رسام_ارژنگی. به زودی از انتشارات_رشدیه

@aminhaghrah
▪️
من چه خواهم گفتن؟
سطرهایی خوانا از میان یک شعر ناتمام از #نیما
[ قلم‌انداز | نشر دنیا | ۱۳۶۳ ]

@aminhaghrah
▪️
دوست عزیز من!
من دیگر به کار این می‌خورم که میوه بدهم اگر بتوانم، نه این‌که قامت لخت و سقط خود را راست بدارم به طوری که همه‌کس بپسندد...

با دست خود ما، این نقشه‌ی تزلزلی‌ست که می‌کشند، چون نمی‌توانند اجاق خود را روشن بدارند، می‌گویند: ستاره‌های آسمان روشن نیستند...

بریده‌ای از یک نامه‌ #نیما | تهران، ۲۲خرداد۲۲

@aminhaghrah
Ещё