🔸مهرداد اوستا_ مهر و سخنوری (۱)
🖋یوسفعلی میرشکاک
مادربزرگ مادریام هرگاه
از شهر (دزفول) به روستا میآمد،
از جمله چیزهایی که با
خود میآورد، یک بقچه مجلهی کهنه و نو برای من بود. بچه که بودم با عکسهای مجلات سرگرم میشدم. کلاس سوم ابتدایی بودم که در صفحهی شعر مجلهی «سفید و سیاه» این قطعهی کوتاه را دیدم و در عالم کودکی بقدری بر من تاثیر گذاشت که آن را چندان تکرار کردم که
از بر شدم:
در آب و گل تو مهربانی؟!
هرگز، تو و این گناه؟! هرگز
با همچو منی خدا نکرده
تو مهر کنی؟! تو! آه… هرگز
شاید هم این علائم عجیب و غریب که بعدها دانستم سجاوندی نام دارند، بر غرابت کلام و تشدید موسیقی آن در ذهن کودکانهی من افزوده بودند. زیر قطعه نوشته بود «مهرداد اوستا» و نام شاعر نیز در آن سن و سال برای من خالی
از غرابت و جاذبه نبود. معنی این نام را نمیفهمیدم اما رنگ و بوی اساطیری آن را حس میکردم. سالها گذشت و دیگر با کلامی
از اوستا مواجه نشدم ولی همین قطعه را در دشتهای پهناور جنوب بارها به آواز بلند فریاد کردهبودم؛ خطاب به معشوقی که نمیدانستم کیست.
yon.ir/ChbUBدورهی آموزش ابتدایی تمام شد و مرا به دزفول فرستادند. سال اول،
از «دبیرستان جندی شاپور» تا خانهی دایی «محمدشاه» فراتر نرفتم (کودک روستایی به سختی با فضای شهر انس میگیرد)؛ اما سال دوم که در «دبیرستان چهارم آبان» بودم و درخانهی دایی «عبدالرحیم»، پر و بالم باز شد. یکی
از دوستان داشت «زنبق دره»، رمان «بالزاک» را میخواند؛ گفتم: «کتاب را بده امشب میخوانم فردا برایت میآورم.» گفت: «فردا دو قطعه عکس بیاور و پنج تومان پول، ظهر میرویم کتابخانهی عمومی و عضو میشوی.» هنگامی که
خود را در آنجا با انبوهی
از کتاب رویارو دیدم، غرق در حیرت مانده بودم که
از کجا شروع کنم. همان روز اول بود که با «شراب خانگی و ترس محتسب خورده»ی استاد اوستا مواجه شدم. چند روز پیاپی کتاب را زیر و رو کردم. غزلهایش را گیراتر
از قصاید یافتم. به چارپارهها که رسیدم، متوجه شدم آن قطعهی کوتاه روزگار کودکیام، بندی
از یک شعر بلند است. شراب خانگی یک مقدمه هم داشت با حجمی برابر با
خود کتاب که در مجلدی جداگانه چاپ شدهبود با عنوان «تیرانا، دیباچهای بر شراب خانگی و ترس محتسب خورده» که در آن روزها به اهمیت آن پی نبردم و سالها گذشت تا
از آن سر دربیاورم و حتی جرات کنم و بگویم که مقدمه
از کتاب مهمتر و ماناتر است. باری؛ انس با شراب خانگی باعث شد همواره
از کتابفروشیها سراغ آن را بگیرم و عاقبت دو، سه سال بعد آن را در یکی
از کتابفروشیهای اندیمشک یافتم.
ادامه مطلب
🔻📎http://alefyaa.ir/?p=5763#پیش_از_خود_فراموشی#مهرداد_اوستا#یوسفعلی_میرشکاک#خاطره_نگاری#روایت#الفیا@alefya