الفیا

#سیدنا_الشهید_فراتر_از_نام_و_یاد
Канал
Искусство и дизайн
Новости и СМИ
Образование
Книги
ПерсидскийИранИран
Логотип телеграм канала الفیا
@alefyaПродвигать
498
подписчиков
130
фото
14
видео
1,01 тыс.
ссылок
مجله‌ی ادبی الکترونیکی الف‌یا شماره‌ی تماس: 88300824 داخلی 110 ارسال متن: [email protected] ارتباط با سردبیر:
📜سیدنا الشهید، فراتر از نام و یاد(۵)

🖊خاطره نگاری یوسفعلی میرشکاک از مرتضی آوینی

واپسین چهارشنبه‌ی زندگی این جهانی سیدنا الشهید برای من و تنی چند از یاران سوره، هنوز هم معمایی‌ست غریب. برخلاف مرسوم یکی یکی ما را به اطاق خود فرامی‌خواند و سخنانی می‌گفت که بعدا معلوم شد نوعی وصیت بوده‌است. مهربان‌تر از همیشه و گرم‌تر از تمام طول آشنایی ما بود آن چهارشنبه‌ی معمایی؛ چندانکه هنوز در حیرتم که اگر یقین نداشت دیگر در کالبد جسمانی به تهران باز نخواهد گشت، چرا چنان رفتار بی سابقه‌ای از وی سرزد؟ هیچ‌گاه سیدنا الشهید را بدان لطف و جمال و آرامش ندیده بودم. تمام محاسن و فضایل وی یک‌جا چند برابر شده بودند و تصرف وی در خرد و روان من، در واپسین دیدار به غایت رسیده بود؛ چنانکه گویی به نزد یکی از آسمانیان عروج کرده باشم. «دیگه از دست هیچ‌کس، هیچ کاری بر نمیاد. امیدتون فقط به امام زمان باشه.» این جملات را عینا به دوستان دیگر هم گفته بود و هیچ‌یک درنیافتیم که دارد ما را از حیث ظاهر در زندان خاک و کالبد رها می‌کند.
yon.ir/alefya

شنبه که طبق معمول داشتم به سوره می‌رفتم، نرسیده به تقاطع سمیه و نجات‌اللهی (ویلا)، یکی از جماعت حوزه را دیدم که از روبه‌رو می‌آمد. سلام و احوالپرسی کردیم. دفعتا درآمد که: «خبر داری آقای آوینی شهید شده؟»

ناگهان دیدم که دوزانو بر آسفالت پیاده‌رو کاشته شده‌ام. سهمناک‌ترین خبر ناگهانی عمرم بود. به دفتر مجله رفتم و با دیگران گریستم و در همان فضای پر از شیون و ماتم، نخستین مرثیه‌ی خود را سرودم: «کیستم من، بنده‌ای از بندگان مرتضی…»

اما در یک کلام باید بگویم ماندم و بیهوده ماندم، تا خام و ناتمام داغدار واپسین اسطوره‌ی ایمان و اعتقاد باشم و بام تا شام بر درگاه انتظار، مرگ را تمنا کنم. تمنایی که می‌فرساید و برنمی‌آید.

ادامه مطلب🔻
📎http://alefyaa.ir/?p=5528

#سیدنا_الشهید_فراتر_از_نام_و_یاد
#پیش_از_خود_فراموشی
#یوسفعلی_میرشکاک
#خاطره_نگاری
#روایت
#الفیا

@alefya
🔸سیدناالشهید، فراتر از نام و یاد(۳)

روزی نبود که سردبیر قدیس ما شگفتی تازه‌ای نیافریند. هنگامی که صرب‌ها به بوسنی هرزگوین ریختند وآن فجایع غیرانسانی را به بارآوردند، سید مرتضی و آن آقای چشم آبی که موهای بلوند داشت و حالا «حاج نادر طالب‌زاده‌«ی عزیز بود، همراه با گروهی از بروبچه‌ها راه‌افتادند و به آن دیار رفتند و حاصل کارشان مستند «خنجر و شقایق» بود که اگر مورد سانسور صداوسیمای آن روز قرا نمی‌گرفت، هیچ از روایت فتح کم‌نداشت. آن‌ها که وجود سید مرتضی و تصرف آن مرد مردستان را در نفوس وعقول برنمی‌تافتند و اینگونه کارها را خللی در پیشرفت برنامه‌های سردارسازندگی می‌دیدند، حسابی علیه مرتضی به تکاپو افتادند. شاید ترجیح‌می‌دادند که حتی نامی از بوسنی و هرزگوین نباشد. به هرحال یکی از شماره‌های ماهنامه‌ی سوره با گزارشی در باب بوسنی و مستند «خنجر و شقایق» منتشرشد وعکس داخل مجله جوانی بوسنایی بود با موی بلند وعینک دودی گربه‌ای با سربند «الله اکبر». جماعت ماقبل تاریخ، همین را بهانه‌ی حمله به سید مرتضی کردند و در یکی ازروزنامه‌ها مطلبی علیه آن مرد بی‌همانند چاپ‌شد با این عنوان: «آقای سردبیر به خدا هم فکرکنید». بگذریم که چه خداپرستی نوشته‌بود و به تحریک کدام خداشناس. اما به این بسنده‌نکردند و برخی بسیجی‌های بعد از قطعنامه را که جز چفیه و موتورسواری چیزی از بسیج نمی‌دانستند، علیه سیدنا الشهید شوراندند.

📎http://alefyaa.ir/?p=5258

#پیش_از_خود_فراموشی
#سیدنا_الشهید_فراتر_از_نام_و_یاد
#یوسفعلی_میرشکاک
#خاطره_نگاری
#روایت
#الفیا

@alefya
روزی سید محمد آوینی (نخستین سردبیر سوره) از من و زنده یاد احمد عزیزی خواست که برای دیدن فیلم برلین زیر بال فرشتگان به دفتر مجله برویم. رفتیم. جز سیدمحمد، دو تن درآنجا بودند که هیچ یک را نمی‌شناختم. یکی جوانی بود با چشمانی آبی وموی بلوند که با زحمت به فارسی تکلم می‌کرد و بیشتر آمریکایی به نظر می‌آمد و دیگری مردی بود تنومند و میانسال با پیراهن جین آبی، موهای پرپشت و ریش جوگندمی که چفیه ای به گردن داشت. سید محمد نه آنها را معرفی کرد ونه ما را. ویدئو را روشن کرد و فیلم شروع شد. هرجا که لازم بود او یا همان جوان آمریکایی‌نما ترجمه می‌کردند. آن یک به زحمت و با تته پته و فارسی دست و پا شکسته، سید محمد محکم و مسلط و مرد میانسال چفیه به گردن خاموش می‌نگریست وگوش می‌داد. فیلم به پایان رسید و سیدمحمد و مرد چشم آبی چیزهایی گفتند و سپس از مرد میانسال خواستند سخن بگوید. به سخن درآمد وگفت: «بسم الله الرحمن الرحیم.» در همان یکی دو جمله نخست معلوم شد که گه‌گاه دچار لکنت زبان می‌شود.

http://alefyaa.ir/?p=5021

#سیدنا_الشهید_فراتر_از_نام_و_یاد
#پیش_از_خود_فراموشی
#یوسفعلی_میرشکاک
#روایت
#الفیا

همراه شوید با کانال ادبی الفیا: @alefya