📜سیدنا الشهید،
فراتر از نام و یاد(۵)
🖊خاطره نگاری یوسفعلی میرشکاک
از مرتضی آوینی
واپسین چهارشنبهی زندگی این جهانی
سیدنا الشهید برای من
و تنی چند
از یاران سوره، هنوز هم معماییست غریب. برخلاف مرسوم یکی یکی ما را به اطاق خود فرامیخواند
و سخنانی میگفت که بعدا معلوم شد نوعی وصیت بودهاست. مهربانتر
از همیشه
و گرمتر
از تمام طول آشنایی ما بود آن چهارشنبهی معمایی؛ چندانکه هنوز در حیرتم که اگر یقین نداشت دیگر در کالبد جسمانی به تهران باز نخواهد گشت، چرا چنان رفتار بی سابقهای
از وی سرزد؟ هیچگاه
سیدنا الشهید را بدان لطف
و جمال
و آرامش ندیده بودم. تمام محاسن
و فضایل وی یکجا چند برابر شده بودند
و تصرف وی در خرد
و روان من، در واپسین دیدار به غایت رسیده بود؛ چنانکه گویی به نزد یکی
از آسمانیان عروج کرده باشم. «دیگه
از دست هیچکس، هیچ کاری بر نمیاد. امیدتون فقط به امام زمان باشه.» این جملات را عینا به دوستان دیگر هم گفته بود
و هیچیک درنیافتیم که دارد ما را
از حیث ظاهر در زندان خاک
و کالبد رها میکند.
yon.ir/alefyaشنبه که طبق معمول داشتم به سوره میرفتم، نرسیده به تقاطع سمیه
و نجاتاللهی (ویلا)، یکی
از جماعت حوزه را دیدم که
از روبهرو میآمد. سلام
و احوالپرسی کردیم. دفعتا درآمد که: «خبر داری آقای آوینی شهید شده؟»
ناگهان دیدم که دوزانو بر آسفالت پیادهرو کاشته شدهام. سهمناکترین خبر ناگهانی عمرم بود. به دفتر مجله رفتم
و با دیگران گریستم
و در همان فضای پر
از شیون
و ماتم، نخستین مرثیهی خود را سرودم: «کیستم من، بندهای
از بندگان مرتضی…»
اما در یک کلام باید بگویم ماندم
و بیهوده ماندم، تا خام
و ناتمام داغدار واپسین اسطورهی ایمان
و اعتقاد باشم
و بام تا شام بر درگاه انتظار، مرگ را تمنا کنم. تمنایی که میفرساید
و برنمیآید.
ادامه مطلب
🔻📎http://alefyaa.ir/?p=5528#سیدنا_الشهید_فراتر_از_نام_و_یاد #پیش_از_خود_فراموشی #یوسفعلی_میرشکاک #خاطره_نگاری #روایت #الفیا@alefya