الفیا

#پلاسکو
Канал
Искусство и дизайн
Новости и СМИ
Образование
Книги
ПерсидскийИранИран
Логотип телеграм канала الفیا
@alefyaПродвигать
498
подписчиков
130
фото
14
видео
1,01 тыс.
ссылок
مجله‌ی ادبی الکترونیکی الف‌یا شماره‌ی تماس: 88300824 داخلی 110 ارسال متن: [email protected] ارتباط با سردبیر:
🔥بنویس شین‌آباد، پلاسکو، سانچی؛ بخوان آتش

🖋پونه نیکوی

این تراژدی بلاهت بشری تمام‌شدنی نیست. روزی زلزله، روزی سانچی و هر روز به بهانه‌ای پذیرش بی‌قیدوشرط امواج ضاله و تقلیل‌گرایی فکری و نسبی‌اندیشی را پیش می‌گیرند و به منازعات دامن می‌زنند. مگر می‌شود دربارۀ نفت‌کش غول‌پیکری با ساختار به‌روز جهانی، به‌راحتی سخن راند و برخورد غیرعلمی را با سلیقه‌های فردی و گروهی و صنفی و حزبی آمیخت؟ گویی ما دچار بی‌نظمی و شلختگی فکری شده‌ایم. بی‌وقفه برای حوادثی که پیرامونمان رخ می‌دهد در حال بازتولید معنایی ناگواریم. منشأ و ریشۀ بی‌خانمانی فکری و فرهنگی و سیاسی ما کجاست؟ با این وضعیت متلاطم، مدعی توسعه و دموکراسی و... هستیم. سوگمندانه باید بگویم ارتفاع بینش عده‌ای از هم‌وطنان ما -که کم هم نبودند- در شبی که تلگرام به دنیای مجازی بازگشت مشهود بود؛ و چه قدر تأسف‌بار بود آن پیام‌ها و آن تبریک‌ها. تبریک‌ها و عطش و وابستگی غیرقابل وصف مردم را که می‌دیدم این حرف‌های "باومن" در جمجمه‌ام مثل مار می‌چرخید: جهانی‌شدن در یک چشم‌انداز سیبرنتیک (در یک آنجای دیگر) اتفاق نمی‌افتد؛ بلکه در همین‌جا، در اطراف ما، در خیابان‌هایی که در آن قدم می‌زنیم و در درون ما اتفاق می‌افتد.
باید بپذیریم که طیف وسیعی از مردم ما آسیب‌دیده‌اند؛ مانند اقتصاد، فرهنگ و سیاست آسیب‌پذیر کشورمان. دکتر سریع‌القلم در صفحۀ ۱۵۲ کتاب عقلانیت و توسعه‌یافتگی نقل می‌کند: «در تاریخ کشورهای صنعتی امروز، سه ستون – نظام فرهنگی، نظام اقتصادی و نظام سیاسی با یک رابطه‌ منطقی با هم رشد و حرکت می‌کنند که رشد و تعالی هر ستون موجبات تسهیل رشد و تکامل ستون‌های دیگر می‌شود.» و ما با سه ستون بحران‌آفرین روبه‌روییم.

ادامه‌ی مطلب را در سایت الف‌یا بخوانید🔻
📎http://alefyaa.ir/?p=7920

#پونه_نیکوی
#سانچی
#پلاسکو
#شین_آباد
#الفیا
@alefya
▪️برای من یک چراغ هم کافی‌ست...

🖋احسان حسینی‌نسب

حالم خوش نبود. پلاسکو ریخته بود. آن ساختمانِ کهنه‌ی بزرگِ قدبلند قهرمان یک رمان بود که میانه‌ی داستان از نفس افتاده بود. داستان بدون حضور قهرمان، اَخته است. داستان بدون حضور قهرمان داستانی بی‌حاصل است. اصلا داستان به قهرمان است که روایت می‌شود و وای به حال داستانی که قهرمانش یک جای کار، از نفس بیافتد و فروبریزد و خاک شود. پلاسکو، قهرمان داستان تهران بود. قهرمانی که میانه‌ی داستان تهران از پا افتاد و خرده‌روایتها و داستان‌های فرعیِ همراه خودش را بلعید و نابود کرد. پلاسکو ریخت. فروریخت. آوار شد. مثل اندوه شد که آوار می‌شود روی سر آدم و همه چیز را در خود دفن می‌کند. آوار فراگیر پلاسکو، حکایت زندگی من است. حکایت زندگی من که ایستاده بودم و باد، دست می‌انداخت لای موهای کاکلم و هرچه که بودم، هرچه ناساز و کج و نامرغوب، بودم برای خودم. حالا پلاسکو ریخته، حالا حال من خوش نیست. حالا من مفهوم «فروریختگی» را به درستی درک می‌کنم. به زیبایی و با تمام مختصات وجودی‌اش. من به طرز غریبی با پلاسکو هم‌ذات‌پنداری می‌کنم. ما هر دو، قهرمان‌های قصه‌هایی بودیم. او قهرمان قصه‌ی تهران، که یک رمانِ مطول و بلند و ستبر بود. من قهرمانِ قصه‌ای لاغر. هر دوی ما، جایی در میان قصه از نفس افتادیم و هر دوی ما، جایی میان قصه داستان‌مان را ترک کردیم. او فروریخت و من، فروریختم. آوار شدیم هر دو. او زیر بارِ آهن‌های درهم‌پیچیده‌اش، من زیر بار اندوه‌های درهم‌پیچیده‌ام. حالم خوش نبود که پلاسکو ریخت. حالم هنوز خوش نیست، اگرچه حالا دیگر پلاسکوئی در کار نیست اصلا. آن ساختمانِ بلند، نشئه‌ای و خوابی است در خیالِ دوداندودِ تهران. مثل من که حالا سایه‌ای هستم از روزهای دورتر و درازتر قدیم.

ادامه‌ی روایت را در سایت مجله‌ی ادبی الف‌یا بخوانید🔻
📎http://alefyaa.ir/?p=7902

#احسان_حسینی_نسب
#روایت
#پلاسکو
#الفیا
@alefya
▪️به موازاتِ جمهوری

📌به مناسبت یک‌سالگی داغِ «پلاسکو»

🖋محسن باقری

مجبور بودم چندصدمتری برگردم و دیوارهای سفارت بریتانیا را دور بزنم و با خیالی خام از خیابان موازی جمهوری، خودم را از آن‌طرف به چهاراه اسلامبول برسانم. رفتم. آن خیابان پشتی هم پر بود از تانکرهای آب و ماشین‌های قرمزِ نجات که جدای ِ از حضور مردم، راه برایِ آن‌ها هم باز نبود. شنیده بودم که توی اولین ساعات حادثه، پوردستان، فرمانده ارتش هم اعلام آمادگی کامل کرده بود و از ستاد کل ارتش دستور داده هر چیزی را که ستاد بحران می‌خواهد، تامین کنند. ۱۰۰ نفر از دانشجویان دانشگاه افسری امام علی (ع) و تعدادی از کلاه سبزهای تیپ ۶۵ نیروی ویژه ارتش (نوهد) هم با سرپرستی جانشین تیپ بدون فوت وقت خودشان را به پلاسکو رسانیده بودند و حتی بالگردهای نیروی زمینی ارتش خودشان را آماده پرواز کردند؛ اما ستاد مدیریت بحران تشخیص داده که تا اطلاع ثانوی به امدادرسانی هوایی نیازی نیست؛ پس قرارگاه پدافند هوایی خاتم الانبیا با هماهنگی ستاد، کمپرسی‌ها و جَرثقیل‌هایش را روانه خیابان جمهوری کرده بود.
وی یکی از کوچه‌های پشتی حادثه، پیرمردی با لحنی کُردی-حماسی هرچه که از صبح تا آنوقت دیده بود را به خانواده‌اش توی کردستان مخابره می‌کرد و می‌گفت حتی دیده که چند دقیقه‌ای آسمان سیاه شده است. رسیده بودم توی خیابان منوچهری-که تقریبا جایی پشت ساختمان پلاسکو می‌شد- تعجب نمی‌کردم چرا توی این شلوغیِ حادثه، بعضی‌ها مغازه‌هایشان را تعطیل نمی‌کنند و نمی‌روند خانه‌هایشان؛ وضعیتی نبود که بشود رها کرد و رفت. چندتا مغازه‌دار را می‌دیدم که برای فرار از ترس‌شان همین‌جوری الکی، با اجناسِ مغازه‌شان وَر می‌رفتند و یکی دیگرشان توی این خاک و دولختِ منطقه‌ی حادثه دیده، با تکه‌پارچه‌ای نحیف و کمی مرطوب افتاده بود به پاک کردنِ شیشه‌ی بیرونی مغازه‌اش. کوچه‌ی لاله‌زار که به خیابانِ جمهوری می‌رسید را ذراتِ معلق در هوا، در بر گرفته بود و رها نمی‌کرد. از راسته‌ی لوسترفروشی‌ها که گذر می‌کردم انتهای هرکوچه آنجایی که دیوارهایی کوچه‌ تمام می‌شد و آسمان شروع می‌شد را گرد و غبار غلیظ فرا گرفته بود و به آسمان می‌رفت.

متن کامل این روایت را در سایت مجله‌ی ادبی الف‌یا بخوانید🔻
📎http://alefyaa.ir/?p=7901

#محسن_باقری
#حاشیه_نگاری
#روایت
#پلاسکو
#الفیا
@alefya