🔸پایان کابوس
🖊محمود دولت آبادی
در آستانهی انقلاب، بیش از چهل درصد جمعیت ایران نیروی جوان بود. این جوانان ناگهان از انقیاد خودکامگی، چون به خیابانها درآمدند خود را یگانه
و چنان نیرومند یافتند که باورشان شد هیچ مانعی نیست که آنها نتوانند از سر راه خود بردارند. تنها مشکل، درک
و شناخت
و روش دستیابی به آرمان پرابهام بود. چیزی که پیشتر مجال اندیشیدن بدان دست نداده
و اکنون شتاب غافلگیرانه مجالی باقی نمیگذاشت. تاریخ لبریز شده بود
و در آن مشکل دیگر گرایشهای گوناگون فرقهای که دیری نکشید تا به نفی تبلیغاتی، روانی،
و فیزیکی انجامید: «واگذاریدشان، یکدیگر را خواهند خورد!» این حرف از یک سیاستمدار آمریکایی نقل میشد،
و سنگ تفرقه در میان جماعت افکنده شد
و شلیک نخستین گلوله، آغازی بود بر پایان روند خام شکلیابی جوانان در تشکیلات اجتماعی- انقلابی- فرهنگی- غیر
جنگ و جنگ عیاری تا بستر سیلاب هر دم شتابگیرنده
و جمعی باشد. در حقیقت
جنگ با بهانههایش آمده بود تا همه را،
و پیش از همه جوانان را بخورد. نیروی برخروشیدهی مردم از دل سی سال تعارض نهفته
و آشکار که تجلی آن در هیئت جوانان انقلاب خود را به رخ میکشید، چه بسیار لرزه بر تن دشمنان مردم ایران افکنده بود،
و با افروختن شعلهی
جنگ این هیئت جوانی
و عشق بسوی تالابی روان شد که در بلعیدن جان
و توان یک ملت سیری نمیشناخت. پیش از آن، نخستوزیر نافراخورد انقلاب، آقای بازرگان گفته بود: «ما باران رحمت خواستیم، اما سیل آمد!»
📎http://alefyaa.ir/?p=5391#پایان_کابوس#صلح_و_جنگ#محمود_دولت_آبادی#روایت_جنگ#آرشیو_خوانی#سالگرد_پذیرش_قطعنامه۵۹۸#الفیا@alefya