الفیا

#در_همسایگی_آشنایان
Канал
Логотип телеграм канала الفیا
@alefyaПродвигать
498
подписчиков
130
фото
14
видео
1,01 тыс.
ссылок
مجله‌ی ادبی الکترونیکی الف‌یا شماره‌ی تماس: 88300824 داخلی 110 ارسال متن: [email protected] ارتباط با سردبیر:
🔸زبانم لال، حاج آقا باید...

📌 در همسایگی آشنایان(۴)، مسیح مهاجری

🖋حمید محمدی‌محمدی

برگشتم پشت پنجره اتاقی که به خیابان سعدی مشرف بود. کارگرهای کفاش‌خانه‌ها و تریکوبافی‌ها با عرق‌گیر ریخته بودند بیرون؛ بی‌خیال سرمای پاییزی آذرماه. خیابان بند آمده بود و صدای شادی مردم، قطع نمی‌شد.

چند لحظه بعد، خودم را جلوی ساختمان روزنامه دیدم که به تماشای مردم ایستاده‌ام. ماشین‌ها چراغ‌هایشان را روشن کرده بودند و بوق می‌زدند. مرد و زن، قاتی هم می‌رقصیدند و کسی به فکر باز کردن راه پیکانی که داشت به ورودی روزنامه نزدیک می‌شد، نبود. راننده هی بوق می‌زد؛ منتها بوق زدنش، ریتم بقیه ماشین‌ها را نداشت. می‌خواست راهی از میان جمعیت باز کند. وقتی نزدیک‌تر شد، چند مرد را دیدم که پیکان و سرنشین‌هایش را دوره کرده‌اند و از راننده می‌خواهند برف‌پاک‌کن‌ بزند. نمی‌زد. مردم، جفت تیغه‌ها را بلند کرده بودند و سرش دستمال گذاشته بودند. راننده خودداری می‌کرد از رقصاندن برف‌پاک‌کن‌ها. سمت شاگرد را دیدم. مسیح مهاجری نشسته بود و از شدت عصبانیت، رنگ صورتش سرخ سرخ بود.

ادامه‌ی مطلب را در سایت الف‌یا بخوانید 🔻
📎http://alefyaa.ir/?p=7569

#حمید_محمدی_محمدی
#در_همسایگی_آشنایان
#مسیح_مهاجری
#روایت
#الفیا
@alefya
🔸گربه‌ای در اتاق سردبیر

📌 در همسایگی آشنایان(۳)، محمد میرکیانی

🖋حمید محمدی‌محمدی

ـ گفتم دزد اومده. یکی داره از تو هُل می‌ده.

من هم عقب‌نشینی کردم. زن‌ها ترسیده بودند. هنوز پلیس 110 اختراع نشده بود! منشی مجله دوید دفتر تلفن را بیاورد و شماره کلانتری فلسطین را پیدا کند. دو خانم دیگر با دلهره رفتند سمت اتاق‌هایشان. مقدم، رفت و از آبدارخانه چاقو آورد که دزده فرار نکند.

ـ تا خواست در بره با این تیزی گیرش می‌اندازم!

اسم چاقو که آمد، دَرِ اتاق سردبیر باز شد و در ضد نور اتاق، قامت مردی نمایان شد که دقیقاً اندازه هیکل سردبیر بود.


ادامه‌ی مطلب را در سایت الف‌یا بخوانید 🔻
📎http://alefyaa.ir/?p=7500

#حمید_محمدی_محمدی
#در_همسایگی_آشنایان
#محمد_میرکیانی
#روایت
#الفیا
@alefya
🔸«حبیب» در باغستان عشق

📌 در همسایگی آشنایان(۲)، حبیب‌الله چایچیان

🖋حمید محمدی‌محمدی

«باغستان عشق» را می‌شناختم. روی جلد آن، یک گنجشک چاق و قهوه‌ای در پس‌زمینه سبز و براقی نشسته بود که با گل‌ها و بوته‌های ظریف، تزیین شده بود. جابه‌جای مقوای جلد، شکسته بود و حتی یک تکه از آن کنده شده بود؛ از فرط فرسودگی و ورق‌خوردگی. انگار، دو نسل قبل از من هم «باغستان عشق» حبیب چایچیان را برای بابا ورق زده بودند و مرثیه برایش انتخاب کرده بودند؛ عموها و مادرم.


متن کامل را در لینک زیر بخوانید🔻
📎http://telegra.ph/حبیب-در-باغستان-عشق-12-01

#حمید_محمدی_محمدی
#در_همسایگی_آشنایان
#حبیب_الله_چایچیان
#روایت
#الفیا
@alefya