「رِفـٰاقَت‌تا‌شَهـٰادٺ…!」

#عاشق
Канал
Логотип телеграм канала 「رِفـٰاقَت‌تا‌شَهـٰادٺ…!」
@aflakian1Продвигать
338
подписчиков
15,5 тыс.
фото
2,7 тыс.
видео
4,1 тыс.
ссылок
« بســمِ‌اللھ❁‌‍» •᯽• براشہیدشدن اول بایدمثݪ شہدازندگےڪنێ(:♥️ •᯽• مطالب‌‌هدیہ‌محضرحضرت‌ #زهرا‌ﷺمیباشد🥺 کپی‌بࢪاهࢪمسلمون #واجب‌صلوات‌یادت‌نࢪه:)💕 •᯽• گــوش‌ج‌ـــان(:💛 ⎝‌➺ @shahide_Ayandeh313 •᯽• از¹³⁹⁴/¹⁰/²⁷خـادمیم🙂💓
🔴 یزید دقیقا همان چیزی است که بعضیها امروز میخواهند

، یزید اهل عشق و حال است. عرق‌ ناب ایتالیایی میخورد و ادکلن‌های اروپایی میزند. لباس‌های جذاب می‌پوشد و خوشتیپ است. پارتنر چشم‌آبی خارجی دارد. مشاوران کروات‌بسته رومی دارد پِت و حیوان‌خانگی دارد انیمال‌_لاوِر است

👈 یزید اهل شعر و شاعری است و #عاشق دل‌خسته. روشنفکر است و به مردم‌اش آزادی‌های فردی و جمعی می‌دهد دیسکو ها و کلاب‌ های بزرگ برای جوان‌ها ساخته به عقاید همه اقشار احترام میگذارد

🔸میخواهی عابد و عارفی سینه‌سوخته با پیشانی پینه‌بسته در مدینه و بصره باش یا جوانی آتئیست و اهل #دنس و کلوپ در دمشق. همه را در دایره اسلام خود نگه‌ می‌دارد

🔹 برای بت‌پرست‌های شام، بت‌های بزرگ و طلایی از شرق‌ آسیا وارد میکند و برای مسلمان‌های دوآتیشه، مسجد‌ های متنوع و مختلف می‌سازد

🔸 وفادار به آرمان عیسی به دین خود، موسی به دین خود. دین را قاطی سیاست‌ نمیکند از یهودی و مسیحی و مسلمان به یک اندازه در دربار خود استفاده می‌کند معتقد به دولت فراگیر و پلورالیسم دینی است

🔷 برای سلبریتی‌ ها ارزش و احترام قائل است و هوای‌شان را دارد. به سفارش یک‌ سلبریتی،  مهم‌ترین زندانی سیاسی خود را آزاد میکند. یزید تمام صفاتی که در جهان مدرن امروز به‌عنوان «ارزش» شناخته می‌شوند را دارد.

🔸 هرازگاهی نگاهی به ارزش‌هایتان بیندازید. رسانه در بلندمدت صفاتی را که قبلا تف و لعن می‌کردید به‌عنوان ارزش و نقطه‌قوت به‌ خوردتان می‌دهد.

یزید امروزت  را بشناس به قول شهید مطهری یزید ۱۴۰۰سال پیش مرده .
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
بہ‌دَرَکْ
بہ‌درک
بہ‌درک...!
بہ‌درک کہ تو این دنیای کوچیک ملاک روشنفکری چیه... ،
درعالم بالا باکلاسی یعنی #عاشق_حسین بودن!

پس امام حسین رو #بلند_بلند دوست داشته باش و از ابراز علاقت بهش خجالت نکش.❤️


#بلندبلند‌دوستت‌دارم‌آقای‌اباعبدالله . .🖤

@AFLAKIAN1 🌴
「رِفـٰاقَت‌تا‌شَهـٰادٺ…!」
هُــــــوَالْمَـــــــحبــــــوب 🌷رمان محتوایی ناب😍👌 🌷 #هــــــــرچـــــــےٺـــــــــوبخواے 🌷 قسمت #صد_وده گفت: _خداروشکر تو سالمی.اگه بلایی سر تو میومد من مرده بودم.😢❤️ عاشقانه نگاهش کردم و گفتم: _اگه تیرش بهت میخورد...😨😭 حتی نمیتونستم بهش فکر کنم.دوباره…
هُــــــوَالْمَـــــــحبــــــوب

🌷رمان محتوایی ناب😍👌
🌷 #هــــــــرچـــــــےٺـــــــــوبخواے

🌷 قسمت #صد_ویازده

با هم نمازشب🌌 خوندیم و از خدا #تشکر کردیم و ازش خواستیم بهمون #صبر بده.👌

یک هفته بعد از اون روز وحید گفت:
_بهار اطلاعات مهمی داره ولی با شرط حاضر به همکاری شده.😑
منتظر بود من چیزی بگم.گفتم:
_به من مربوط میشه که داری میگی؟🙁
-گفته اول میخواد با تو صحبت کنه.😐
-با من چکار داره؟😟
-نمیدونم.😕
-مجبورم؟😟
-نه،اگه نمیخوای یه جور دیگه ازش حرف
میکشم.😠
-باشه.هروقت بگی میام.😊
-پس آماده شو.😊
تو راهرو کنار وحید راه میرفتم... پشت دری ایستاد و گفت:
_شاید بخواد از نظر روحی اذیتت کنه.میتونی مثل همیشه صبور باشی؟😊
-خیالت راحت.😍
میخواست درو باز کنه گفتم:
_وحید☺️
نگاهم کرد.
-میشه کسی حرفهای ما رو نشنوه؟😅
-نه،شاید چیز مهمی بگه.😎☝️
-اگه چیز مهمی گفت خودم بهت میگم،باشه؟😅🙈
یه کم نگاهم کرد بعد گفت:
_یه کاریش میکنم.😉
بهار روی صندلی پشت میز نشسته بود.وقتی منو دید به احترام من بلند شد...
تعجب کردم.😟یه کم ایستاده نگاهش کردم.خودشم از حرکت خودش تعجب کرده بود.😅لبخند زدم و گفتم:
_بفرمایید.😊
لبخندی زد و نشست...
دقیقا به چشمهاش نگاه میکردم.اونم همینطور. گفت:
_تو شخصیتی داری که آدم ناخواسته بهت احترام میذاره.😕
بالبخند گفتم:
_برای اینکه بهم احترام بذاری خواستی بیام اینجا؟😊
لبخندی زد و گفت:
_جواب سؤالمو میخوام.😐
تمام مدت بالبخند نگاهش میکردم.
-سؤالت چی بود؟😟
-تو هم عاقلی،هم عاشق،هم اعتماد به نفس بالایی داری،هم زیبایی،هم حجاب داری، هم خیلی مهربانی،هم قاطع و سرسخت،هم صبوری،هم سریع... چه جوری؟😧🙁
دقیق تر نگاهش کردم.واقعا براش سؤال بود. گفتم:
_چرا پیدا کردن این جواب اینقدر برات
مهمه؟🤔
-خیلی دلم میخواست منم مثل تو باشم ولی نتونستم همه اینارو باهم جمع کنم.🙁
-تو خدا رو قبول داری؟😊💖
-نه.😕
- #حضورخدا برای من خیلی پر رنگه.مهمترین کسی که تو زندگیم دارم خداست.👌هرکاری میکنم تا ازم #راضی باشه.هرکاری بهم میگه سعی میکنم انجام بدم.مثلا خدا به من گفته با کسی که بهت زور میگه محکم و قاطع برخورد کن.بهار اون روز زورگو بود،منم #محکم و #قاطع برخورد کردم.خدا به من گفته با کسی که ازت سؤال داره با مهربانی جواب بده.بهار الان سؤال داره.تا وقتی فقط سؤال داره #بامهربانی جواب میدم.
-از کجا میدونی الان خدا ازت چی میخواد؟🙄
-وقتی کسی رو #خوب_میشناسی خیلی راحت میتونی از نگاهش بفهمی الان چی میخواد بگه،چکار میخواد بکنه.درسته؟😊
با اشاره سر تأیید کرد.😔
-برای اینکه خدا رو خوب بشناسی باید اخلاق خدا دستت باشه.مثلا بدونی خدا گفته با هر آدمی که باهات برخورد کرد با شرایطی که داره چطور باهاش رفتار کنی.یا تو موقعیتی که برات پیش میاد چکار کنی.😊
با شیطنت نگاهم کرد و گفت:
_مهمترین فرد زندگیت خدائه یا وحید؟😏
بالبخند نگاهش کردم و گفتم:
_بهار الان دیگه سؤال نداره، شیطنت داره.😊☝️

لبخندی زد که یعنی مچمو گرفتی.😅به چشمهاش نگاه کردم و جدی گفتم:
_مهمترین فرد زندگی من #خداست. #وحید رو هم چون #عاشق خداست دوست دارم.وگرنه وحید با تمام خصوصیات اخلاقی و ظاهری خوبی که داره اگه خدا نداشته باشه من عاشقش نمیشم.😊
-چرا وقتی فهمیدی من و وحید ازدواج کردیم ناراحت نشدی؟😟😕
بالبخند نگاهش کردم.
-اولش ناراحت شدم...
مکث کردم و بعد گفتم:
_هیچ وقت از وحید نپرسیدم چرا اینکارو کردی.ولی چون میشناسمش میدونم چرا اینکارو کرده.😏
-چرا؟😟
-وحید بخاطر منافعی که یقینا #شخصی_نبوده مجبور شده تو محیطی باشه که خوشایندش نبوده.احتمال داده گناهی مرتکب بشه،هر چند کوچیک، مثلا حتی نگاه،ترجیح داده با تو محرم بشه که #گناه انجام نده.😎☝️
-خب میتونسته تو اون فضا نباشه.😕
-گفتم که حتما #مجبور بوده.👌
-میتونسته نگاه نکنه.🙄
-بعضی گناه ها #فکریه.☝️
-یعنی برات مهم نیست شوهرت بهت خیانت کرده؟😧😳
-خیانت یعنی اینکه چیزی برات مهم باشه،طرف مقابلت هم بدونه برات مهمه ولی عمدا خلاف چیزی که برات مهمه رفتار کنه.تو رابطه ی من و وحید #خدا مهمه.اگه #گناه میکرد #خیانت کرده بود.اینکه هر کاری،هر چند خلاف میلش، که مطمئنم خلاف میلش بوده، انجام داده تا به چیزی که برای منم مهمه خیانت نکنه،برام ارزش داره.من کاری با مردهای #هرزه_وبوالهوس ندارم.من درمورد وحید خودم حرف میزنم..اتفاقا بعد اون قضیه وحید برای من #عزیزتر هم
شده.👌
-یعنی اگه دوباره اینکارو انجام..😳

نذاشتم حرفشو ادامه بده....

ادامه دارد..
هــــــوَالْمَـــــــحبــــــوب

🌷رمان محتوایی ناب😍👌
🌷 #هــــــــرچـــــــےٺـــــــــوبخواے

🌷 قسمت #دهم


استادشمس شروع به تدریس کرد. وسط کلاس گفت:
_تو این صفر و یک های برنامه نویسی عشق معنایی نداره،👈مثل زندگی این بچه مذهبی ها.

بعد نگاهی به امین و بعد به من کرد..
و به تدریسش ادامه داد.
کلا استادشمس اینجوریه.یه دفعه، #بدون_فکر، یه حرفی میگه.منتظر حرفی از 🌷امین🌷 بودم.ولی امین ساکت بود.
آخرکلاس استاد گفت:
_سؤالی نیست؟
وقتی دیدم امین ساکته و بچه ها هم سؤالی ندارن،گفتم:
_من سؤال دارم.🙂☝️
استادشمس که انگار منتظر بود گفت:
_بپرس.😏
-گفتین عشق تو زندگی مذهبی ها معنایی نداره؟
باپوزخند گفت:
_بله،گفتم.😏
-معنی حرفتون این بود که عشق توی مذهب جایی نداره؟🙂
یه کمی فکر کرد و گفت:
_نمیدونم عشق تو مذهب معنا داره یا نه.ولی تو زندگی بچه مذهبی ها که معنی نداره.😏

_ #عشق توی #مذهب جایگاه ویژه ای داره.

همه ی نگاهها برگشت سمت من،جز امین.
گفتم:
_عشق یعنی اینکه کسی تو زندگیت باشه که بدون اون نتونی زندگی کنی.زندگی منظورم نفس کشیدن،غذا خوردن و کار کردن نیست.#عشق مثل #نخ_توی_اسکناسه که اگه نباشه،اسکناس زندگی ارزشی نداره.#ظاهر اسکناس درسته ولی #ارزشی نداره..عاشق هرکاری میکنه تا به چشم معشوقش بیاد..هرکاری که معشوقش بگه انجام میده تا معشوقش ازش راضی باشه..عشق همون چیزیه که باعث میشه عاشق شبیه معشوقش بشه.
استادشمس گفت:
تو تا حالا عاشق شدی؟😕
-من هم عاشق شدم...🙂منم سعی میکنم هرکاری معشوقم بهم میگه انجام بدم...من اونقدر عاشقم که دوست دارم همه حتی از #ظاهرم هم بفهمن معشوقم کیه...خوشم میاد هرکسی منو میبینه #یادمعشوقم میفته..

بلند شدم،رفتم جلوی وایتبرد ایستادم و با تمام وجود گفتم:
_من عاشق مهربان ترین موجود عالم هستم و به عشقم افتخار میکنم،با تمام وجودم.حتی دوست دارم همه تون بدونید که من عاشق کی هستم.
با ماژیک روی وایتبرد پررنگ و درشت و خوش خط نوشتم
*خدا*❤️✋️
برگشتم سمت بچه ها و گفتم:
_آدمی که #عاشق مهربان ترین نباشه عاشق هیچکس دیگه ای هم #نمیتونه باشه.😊👌

وسایلمو برداشتم،رفتم جلوی در...
برگشتم سمت استادشمس و بهش گفتم:

_کسیکه عاشق باشه کاری میکنه که معشوقش ازش #راضی باشه.شما تمام روزهایی که من میومدم کلاستون منو مسخره میکردید،چون میخواستم طوری باشم که معشوقم ازم راضی باشه.منم هرجایی باهاتون بحث کردم یا جایی سکوت کردم فقط و فقط بخاطر #رضای_معشوقم بوده.

رفتم توی حیاط....


✍️ #بانـــومهدی_یارمنتظرقائم

ادامه دارد.....
#رمان_مذهبی_بی_تو_هرگز 🍃🍃
#بی_تو_هرگز
#قسمت1

🚫این داستان واقعی است🚫

همیشه از پدرم متنفر بودم
مادر و خواهرهام رو خیلی دوست داشتم اما پدرم رو نه
آدم #عصبی و بی حوصله ای بود
اما بد اخلاقیش به کنار
می گفت: #دختر درس می خواد بخونه چکار؟
نگذاشت خواهر بزرگ ترم تا 14 سالگی بیشتر درس بخونه ... دو سال بعد هم عروسش کرد
اما من، فرق داشتم
من #عاشق درس خوندن بودم
بوی کتاب و دفتر، مستم می کرد
می تونم ساعت ها پای کتاب بشینم و تکان نخورم
مهمتر از همه، می خواستم #درس بخونم، برم سر کار و از اون #زندگی و اخلاق گند پدرم خودم رو نجات بدم
چند سال که از #ازدواج خواهرم گذشت
یه نتیجه دیگه هم به زندگیم اضافه شد
به هر قیمتی شده نباید ازدواج کنی
شوهر خواهرم بدتر از پدرم، #همسر ناجوری بود، یه ارتشی بداخلاق و بی قید و بند
دائم توی مهمونی های باشگاه افسران، با اون همه فساد شرکت می کرد
اما خواهرم اجازه نداشت
#تنهایی پاش رو از توی خونه بیرون بزاره
مست هم که می کرد، به شدت #خواهرم رو کتک می زد
این بزرگ ترین #نتیجه زندگی من بود ... مردها همه شون عوضی هستن ... هرگز ازدواج نکن ...
هر چند بالاخره، اون روز برای منم رسید
روزی که پدرم گفت
هر چی درس خوندی، کافیه ...
بالاخره اونروز از راه رسید ...موقع خوردن صبحانه،همونطورڪه سرش پایین بود ...باهمون اخم و لحن تند همیشگے گفت: هانیه...دیگه لازم نڪرده از امروز برے مدرسه...
تااین جمله رو گفت،لقمه پریدتوے گلوم و حشتناڪ ترین حرفے بود ڪه مے تونستم اون موقع روز بشنوم ...بعدازڪلے سرفه،درحالےڪه هنوز نفسم جا نیومده بود ...به زحمت خودم رو ڪنترل ڪردم و گفتم ...ولےمن هنوز دبیرستان ...
خوابوند توے گوشم...برق ازسرم پرید ...هنوز توے شوڪ بودم ڪه اینم بهش اضافه شد
- همین ڪه من میگم ...دهنت رومے بندے میگے چشم...درسم درسم...تاهمین جاشم زیادے درس خوندے ...
ازجاش بلندشد ...باداد و بیداد اینها رو مے گفت و مے رفت اشڪ توےچشم هام حلقه زده بود اما اشتباه مے ڪرد،من آدم ضعیفے نبودم ڪه به این راحتے عقب نشینے ڪنم ...
ازخونه ڪه رفت بیرون ...منم وسایلم رو جمع ڪردم و راه افتادم برم مدرسه...مادرم دنبالم دوید توے خیابون ...
-هانیه جان، مادر...تو رو قرآن نرو پدرت بفهمه بدجور عصبانے میشه براے هردومون شر میشه مادر ...بیا بریم خونه ...
امامن گوشم بدهڪار نبود ...من اهل تسلیم شدن و زور شنیدن نبودم ...به هیچ قیمتے ...

👈ادامه دارد...

📱 نشر دهید📡
══•✼🌷✼•══
#نـࢪدبـاݧ‌آسـمـاٰݩ
@aflakian1
امروز ۱۴۰۰/۲/۴
تولد داریم🎉 چه تولدی 🎉
اول از همه تولد....

🎊تولد اقا حمید 🎊

آقا حمید رو میشناسید؟

گویـے قسمتم این بود که #عاشق
چشم‌هایے بشوم که از روے حیاء
به من نگاه نمیکرد...!
با این چشم‌هاے محجوب و پر از جذبه
میشد به عاشق‌شدن در یک نگاه اعتقاد پیدا کرد.... :)
از همان روز عاشق این چشم‌ها شدم،
آسمان چشم‌هایش را دوست داشتم
گاهے خندان و گاهی خیس و بارانی...!

کتاب یادت باشه...📖

یادتون امد؟

[شهید حمید سیاهکالی مرادی]

🎊پس تولد آقا حمیدمبارک🎊

🥳🥳🥳🥳🥳🥳🥳🥳🥳🥳🥳🥳🥳🥳🥳🥳🥳🥳🥳🥳
•||•
تو اگر سرباز آمریکا باشی،
تركت نميكنم
برایت آنقدر از خمینی میخوانم که چمران شوی...://
#عاشق
#خادمـ_خاڪے
🍃سلام بر آنانی که رفتند تا برای همیشه در دلهایمان بمانند. رفتند تا همانند مولایشان #حسین سفیر عشق باشند، که چون اربابشان دلبستگی های این دنیا دست و پاگیرشان نبود. چرا که عقلشان عاشق شده بود و وقتی عقل #عاشق شود عشق #عاقل میشود و اینجاست که رسیدن به بلندی های آسمان معنا می یابد(پیدا میکند.)🙂
.
🍃امروز میخواهم از عقلی بگویم که عاشق شد و عیار ناچیز #دنیا دست و پایش را نبست، شاید هم از دلی که عاقل شد...!😌
.
🍃شهیدی که کوچه پس کوچه های #بوکمال تا دنیا دنیا هست نامش را به فراموشی نخواهد سپرد‌ #شهید_عبدالکریم_پرهیزگار، که تنهایی با چهل تن از نظامیان دشمن جنگیدند و سنگر های شهر بوکمال را حفظ کردند، که اگر نبودند معلوم نبود چه بر سر شهر می آمد😓
.
🍃در طول زندگی خود شهیدانه زیستند. عاشق #شهادت بودند و برای رسیدن به شهادت این دو روز دنیا را سر می کردند، بار آخری که عازم سفر بودند انگار میدانستند که پایان خوشی در انتظارشان است
.
🍃به فرزندشان یاد داده بودند بخواند"کاروان داره میره،حسینیا جا نمونن" حسینی بود و همسفر قافله عشق شد و جانماند. ما ماندیم و دنیایی که رنگ بوی مردانی چون او را کم دار😔

#شهید_عبدالکریم_پرهیزگار
.
📅تاریخ تولد: ۲۲ مرداد ۱۳۶۵
.
📅تاریخ شهادت : ۲۱ آذر ۱۳۹۶.سوریه
.
🥀مزار شهید : روستای کراده بخش خفر


#ـــتاشهادتـــــ🕊

°•| @aflakian1 |•°
📌چگونه شهید شویم⁉️

♻️وقتی از #چیزی که دوست داشتی گذشتی ،با هوای نفست😈 مقابله کردی ،
همه کاراهاتو برای رضای خدا 🕋
فقط و فقط #رضای خدا انجام دادی ؛
وقتی بدی کردن بهت ،
فقط خوبی کردی..!

♻️وقتی به #جز عشق خدا و اهل بیت علیهم السلام و شهدا توی دلت 🧡 نبود ،وقتی #عاشق فداکردن جونِتو سَرت در راه امام حسین علیه السلام شدی ،

♻️وقتی تونستی #نگاهتو👀 روی کفشات👞 ثابت کنی و راه بری🚶‍♂ ،
و خیلی وقتی های دیگه
شهید میشی..

#نگاهتو👀_روی‌_کفشات‌👞_ثابت‌_کنی

اللّھم ارزقنا توفیق الشهاده 👌🤲

ــــــــــــــــــــــــــ√
↶【به ما بپیوندید 】↷
●━━━━━━───────
#خاڪےها
● °•| @aflakian1 |•° ●
#عاشقانه❤️

هر وقت میخواست براے جوونا یادگارے بنویسہ مینوشت :

مَن کانَ الله ، کانَ الله لہ
ھر کہ با خدا باشد، خدا با اوست.

رسم #عاشق نیست
با یک #دل_دودلبر داشتن

شہیدابراھیم ھمت🌹🕊


°•| @aflakian1 |•°
#شهید_حسین‌معزغلامی..
متولد ۱۳۷۳
پذیرفته شده در
رشته اتاق عمل ..‌..

.............اما #عاشق بود و رفت.

#جای‌ما‌درکنارشماخالیست..

روزتان پربرکت🌷

🌷🌷🌷

+ماشهادت دادیم که #شهادت زیباست↓

| @aflakian1 |
#خاطرات_شهدا


🔹سر مزار #امیر نشسته بودم که یه جوون اومد👤 و گفت: شما با این شهید نسبتی دارید⁉️
گفتم: بله ، من برادرش هستم.
گفت: راستش من #مسلمون نبودم، بنا به دلایلی اما به زور مسلمون شدم ولی #قلبا اسلام نیوردم

🔹تا اینکه یک روز اتفاقی عکس #برادرتون رو دیدم، حالت عجیبی بهم دست داد. انگار عکسش باهام حرف میزد با دیدنش #عاشق اسلام شدم😍 و قلــ❤️ـبا #ایمان آوردم.


#شهید_امیر_حاج_امینی


+ماشهادت دادیم که #شهادت زیباست↓

| @aflakian1 |
روےِسیاه
[@javan_gomnam]
من‌حقمه‌که‌
لایق‌ نشدم
راست‌راستی‌درست
#‌عاشق‌‌ نشدم

#روی_سیاه
التماس دعای فرج
دعا برا
#خادمین کانال فراموش نشه


+ماشهادت دادیم که #شهادت زیباست↓

| @aflakian1 |
#خاطرات_شـ‌هدا

_ صادق کلاً #عاشق شهدا بود با اینکه آنها را ندیده بود و ارتباطی نداشت، اما توفیق این را داشت که بعد از آمدن پیکرهای تفحص‌شده شهدا به شهرمان در قسمت ایثارگران #سپاه فعالیت کند و استخوان‌های پاک و #مطهر این شهدا را با همکاری دوستانش در پارچه‌ها بپیچند و به خانواده‌ها تحویل دهند؛

+ تا اینکه به زمانی رسیدیم که پیکر شهدای #مدافع‌حرم به وطن آمدند که در این زمان هم جنازه‌ها را از فرودگاه‌ها تحویل می‌گرفت و #کفن و دفن آنها را خودشان انجام می‌دادند. با خانواده شهید حامد جوانی ارتباط زیادی برقرار کرده بود، حتی زمانی که شهید جوانی در بیمارستان تهران بستری بود و از ناحیه هر دو #چشم و هر دو دست مصدوم و مجروح بود به ملاقاتش رفته بود؛

_ الان در کنار #مزار شهید جوانی صندلی تعبیه شده است که آن صندلی را صادق از انبار #اسقاطی سپاه گرفته بود و جوشکاری و بقیه کارهایش را نیز خودش انجام داده بود؛ با این نیت که پدر مادر #شهیدان مدافعان حرم در کنار مزار فرزندانشان راحت باشند و خسته نشوند. در #روز_پدر امسال از سوریه با پدر شهید جوانی تماس گرفته بود و روز پدر را تبریک گفته بود،

+ وقتی آقای #جوانی از اوپرسیده بود «از کجا تماس گرفته‌ای؟» گفته بود: «من از کنار پسرتان حامد با شما تماس می‌گیرم.» یعنی احساس می‌کرد که با حامد دوش به دوش ایستاده است؛ صادق خودش #شهادتش را احساس کرده بود، آقای جوانی از او پرسیده بود که چه زمانی باز می‌گردید گفته بود: «دو گروه هستیم که یک گروه برگشته‌اند و #گروهی در حال بازگشتند.» اشاره‌ای نکرد که خودش هم بر مي گردد.

#شهید_صادق_عدالت‌اڪبرۍ

+ماشهادت دادیم که #شهادت زیباست↓

| @aflakian1 |
ڪاش
خنثی ڪردنِ نفس را هم ،
یادمـــــان مےدادیـد

مےگوینــــــد :
آنجا ڪہ نفس مغلوب باشد
عاشـــــــــق مےشویم
#عاشق_کہ_شدی_شهیـد_میشوی

@aflakian1