ادبگاه

#شفیعی‌_کدکنی
Канал
Логотип телеграм канала ادبگاه
@adabgah95Продвигать
164
подписчика
4,05 тыс.
фото
212
видео
755
ссылок
🌸مهناز ملکی ریزی🌸 کارشناس ارشد زبان وادبیات فارسی فرهنگی/شاعر/نویسنده/پژوهشگر ادبی، وبراستار نام اثر :مجموعه شعر: ١_ الفبای عشق ٢_شاید تو روزی بیایی... و ١١ اثر مشترک با شاعران ایران توسط انتشارت اورازان،شاملو، اصفهان و... اینستاگرام:mahnaz_maleki_54
گر چشم بامداد به خورشید روشن است،

ما را دل از خیال تو، جاوید روشن است...


#شفیعی_کدکنی

آغاز هفته تان خوش و شاد 💙🙏🏼

@Adabgah95
I know you
your eyes are the host of green gardens in the morning's sun
I know you...

مي شناسمت؛ چشم هایِ تو
میزبان آفتابِ صبحِ سبزِ باغ هاست!
مي شناسمت...

#شفیعی_کدکنی


روزتان زیبا 🙏🏼💓💚
🌺🌺🌺


آخرین روزهای اسفند است
از سر شاخ این برهنه چنار
مرغکی با ترنمی بیدار
می زند نغمه نیست معلومم
آخرین شکوه از زمستان است
یا نخستین ترانه های بهار

#شفیعی_کدکنی
#اسفند
#بهار_نزدیک_است

🌹🌻🌹
#ادبگاه
@Adabgah95
اولین بار که دیوان پروین را به دست آوردم....
👇🦋

شعر پروین، شعر خرد و عاطفه است و نیازی به استعاره‌های تجریدی و تشبیهات عجیب و غریب ندارد. اولین بار که دیوان پروین اعتصامی را در نوجوانی به‌دست آوردم، حالتی داشتم که به هیچ‌وجه قابل توصیف نیست. نخستین شعری که از او مرا مسحور خویش کرد، شعری بود که به مناسبت جشن فارغ‌التحصیلی در مدرسه سروده بود و چنین آغاز می‌شد:

ای درخت آرزو، خوش زی که بار آورده‌ای
غنچه بی‌باد صبا، گل بی‌بهار آورده‌ای
باغبانان تو را امسال سالی خرم است
زین همایون میوه کز هر شاخسار آورده‌ای

نمی‌دانم در این ابیات چه نهفته که هم‌اینک پس از قریب چهل و پنج سال، هنوز هم مسحور این کلماتم. ممکن است بگویید: «طعم وقتِ» توست که ضمیمهٔ ‌این کلمات شده است؛ اما «وقت» من با بسیاری شعرهای دیگر هم‌ گره خورده است و چنین طعمی را به وجود نیاورده است! گیرم من این سخن را بپذیرم، دربارهٔ آن صدها هزار خواننده‌ای که در این هفتاد ساله، مسحور دیوان او شده‌اند، چه باید گفت؟ جز اینکه بگوییم نبوغ فرمول‌بردار نیست و آدمهای ساده‌لوح، با کشف جدول ضرب وزن و قافیه یا استعاره و تشبیه، خیال می‌کنند به راز خلاقیت‌های بزرگ پی برده‌اند و عمر خود را در آن راه به هدر می‌دهند.
📚👇📚
محمدرضا #شفیعی کدکنی
#با_چراغ_و_آینه، ص ۴۶۴، سخن، تهران: ۱۳۹۰
#پروین_اعتصامی

@Adabgah95
سایه، آینه‌دار غم‌ها و شادی‌های عصرِ ما
[ نود‌ و دو سالگی #هوشنگ_ابتهاج فرخنده باد!]

شعر سایه استمرار بخشی از جمال‌شناسی شعر حافظ است. آن‌هایی که بوطیقای حافظ را به نیکی می‌شناسند، از شعر سایه سرمست می‌شوند. از لحظه‌ای که خواجهٔ شیراز دست به آفرینش چنین اسلوبی زده است و مایهٔ حیرت جهانیان شده است تا به امروز، شاعران بزرگی کوشیده‌اند در فضای هنر او پرواز کنند و گاه در این راه دستاوردهای دلپذیری هم داشته‌اند. اما با اطمینان می‌توانم بگویم که از روزگار خواجه تا به امروز، هیچ شاعری نتوانسته است به اندازهٔ سایه در این راه موفق باشد. این سخن را از سر کمال اطلاع و جستجو در تاریخ ادبیات فارسی می‌نویسم و به قول قائلش: می‌گویم و می‌آیمش از عهده برون.

سایه، در عین بهره‌وری خلاق از بوطیقای حافظ، همواره در آن کوشیده است که آرزوها و غم‌های انسان عصر ما را در شعر خویش تصویر کند، برخلاف تمامی کسانی که با جمال‌شناسی شعر حافظ، به تکرار سخنان او و دیگران پرداخته‌اند.
سایه بی‌آنکه مدعی خلق جهانی ویژهٔ خویش باشد، آینه‌دار غم‌ها و شادی‌های انسان عصر ماست و اگر کسانی باشند که بر باد رفتن آرزوهای بزرگ انسان عدالت‌خواه قرن بیستم را با تمام وجود خود تجربه کرده باشند، وقتی از زبان سایه می‌شنوند:
چه جای گل که درختِ کهن ز ریشه بسوخت
ازین سمومِ نفس‌کش که در جوانه گرفت
همدلی‌شان با سایه کم از هم‌دلی دردمندان دورهٔ «امیر مبارزالدین» با خواجهٔ شیراز نیست. آنجا که فرمود:
ازین سموم که بر طرفِ بوستان بگذشت
عجب که بوی گلی هست و رنگ یاسمنی

آنچه هنر سایه را در برابر تمام غزل‌سرایان بعد از حافظ امتیاز بخشیده، همین است که او ظرایف بوطیقای حافظ را در خدمت تصویرگری بهارها و زمستان‌های تاریخی انسان درآورده است و در این راه سرآمد همهٔ اقران خویش، در طول این هفتصد سال، بوده است. می‌بینید که بدین‌گونه سایه در جهان ویژهٔ خویش، یکی از نوادر قرون و اعصار است.

متجاوز از نیم قرن است که نسل‌هایِ پی‌درپیِ عاشقانِ شعرِ فارسی، حافظه‌هایشان را از شعر سایه سرشار کرده‌اند و امروز اگر آماری از حافظه‌های فرهیختهٔ شعردوست را در سراسر قلمرو زبان فارسی گرفته شود شعر هیچ‌یک از معاصران زنده نمی‌تواند با شعر سایه رقابت کند. بسیاری از مصراع‌های شعر او در حکم امثال سایره درآمده‌اند و گاه‌گاه در زندگی بدان تمثل می‌شود. از همان حدود شصت سال پیش که در نوجوانی سرود:
روزگاری شد و کس مرد ره عشق ندید
حالیا چشم جهانی نگران من و توست.
تا به امروز که غمگنانه با خویش زمزمه می‌کند:
یک دم نگاه کن که چه بر باد می‌دهی
چندین هزار امید بنی آدم است این

محمدرضا #شفیعی_کدکنی
مجلهٔ بخارا، شمارهٔ ۹۵ و ۹۶، مهر_آبان ۱۳۹۲، صص ۲۲۶_۲۳۰


@Adabgah95
تو که ترجمـانِ صبحـی به ترنّم و تــرانه



لب زخـم ديـده بگشا؛صفِ انتــظار بشکن...

#شفیعی کدکنی❤️

چهارشنبه ی پاییزی تان شاد 🌷❤️🙏
می شناسمت،
چشم های تو
میزبان آفتابِ صبحِ سبزِ باغ هاست؛
می شناسمت...

#شفیعی_کدکنی

روزتان نیکو❤️🙏
آخرین روزهای اسفند است
از سر شاخ این برهنه چنار
مرغکی با ترنمی بیدار
می‌زند نغمه ...
نیست معلومم
آخرین شکوه از زمستان است...
یا نخستین ترانه های بهار؟

#شفیعی_کدکنی

🌸
#فرزندم
👇📚👇📚
با کسی دوست شو که کتاب بخواند. کسی که پولش را به جای دود و دم و مشروب، خرج کتاب کند.

دوستی که در سوگ گُل ممدِ #کلیدر گریسته باشد و
در خیالش با #مارال به خواب رفته باشد.

کسی که #همسایه‌های احمد محمود را بخواهد که بخواند.
دوستی که #جای_خالی_سلوچ،ِ #کافه_پیانو ، #عزاداران_بَیَل را بخواند.
کسی که سولمازِ #آتش_بدون_دود را تا خانه بخت همراهی کرده،
#بامدادخمار و #شوهرآهوخانم،ِ #بوف_کور صادق هدایت، #شازده_احتجابِ گلشیری را بخواند و #سمفونی_مردگانِ معروفی را با دل و جان گوش کند.

کسی که #تنگسیر، صادق چوبک و #چشم‌هایش بزرگ علوی و #دردرازنای_شبِ میرصادقی و #سووشون سیمین دانشور را نظاره کند.

#مدیرمدرسه‌اش جلال آل احمد باشد و #داستان_یک_شهر را از زبان احمد محمود شنیده و در #کافه_نادری رضا قیصریه به #ملکوت بهرام صادقی برسد.

#فرزندم؛
با کسی دوست شو که کارتِ کتابخانه‌اش از کارت عابر بانکِ والدینش برایش ارزشمندتر باشد.
تشخيصش سخت نيست، حتماً در کیفش به جای فندک و انبوه لوازم آرایش، کتابی برای خواندن و به جای صحبت از آخرین مدل پورشه و تیپ فلان خواننده و هنرپیشه از آخرین کتاب هایی که وارد بازار نشر شده‌اند، حرف می‌زند.

کسی که وقتش به جای کافی‌شاپ‌ها و متر کردن خیابان‌ها، در کتابخانه‌ها و کتابفروشی‌ها بگذرد‌.
کسی که یک غزل #حافظ زنده‌اش کند و برای تماشایِ سروسیمین #سعدی سرش را بر باد بدهد و با دوبیتی‌های #خیام دلش روشن شود.

کسی که سوار بر شبدیزِ خسرو همراه با لیلی و مجنون به جشن شیرین و فرهادِ #نظامی برود.

با کسی دوست شو که بر داغ سهراب جوان‌مرگ گریسته و رستم #شاهنامه را بر جومونگ تلویزیون ترجیح دهد و برای فرزند همسایه‌شان دعایِ فردوسی بزرگ را بخواند:

سیه‌نرگسانت پر از شرم باد
رخانت همیشه پر آرزم باد

کسی که در جستجوی خورشید #شمس همراه با #مولانا از بلخ تا قونیه سفر کرده و در خلوتِ کیمیا خاتون سماع کرده باشد.
#فرزندم؛
با جوانی دوست شو که فریاد آی آدم های #نیما را شنیده و آیدا را در آیینه #شاملو دیده باشد.
کسی که آرش کمانگیرِ #سیاوش_کسرایی را به رویِ خار و خاراسنگ خوانده و در یک شب مهتابی با #مشیری باز از آن کوچه گذشته و اشکی در گذرگاه تاریخ ریخته باشد.

کسی که سوار بر اسب سپید وحشی #منوچهرآتشی از کوچه باغ های نیشابور #شفیعی_کدکنی گذشته تا به سرای بی کسیِ #ابتهاج برسد...

با کسی دوست شو که در سرمای زمستانِ #اخوان با قاصدک، نرم و آهسته به سراغ #سهراب_سپهری رفته باشد تا با #فروغ تولدی دیگر پیدا کند و تا شقایق هست زندگی کند...

کسی که با یاد ایام، یادی از نوایِ #شجریان کند و ماهور شجریان با دلش بیداد کرده باشد.

کسی که الهه نازِ #بنان و گلنار و زهره #داریوش_رفیعی را دوست داشته و آواز #قمر، مرغ جانش را به پرواز در آورد.

کسی که تار #شهناز و #لطفی زخمه بر دلش بزند ، بانگ نی #کسایی و #موسوی آتش به جانش افکند و با سه تار #ذوالفنون و ساز #یاحقی شهنوازی کند.
با کسی دوست شو که شخص را مانند بت پرستش نکند پرستش از ان خداست ان هم اگاهانه نه کور کورانه .
با کسی دوست شو که در موبایلش به جای صد نوع گیم، صد کتاب صوتی باشد و اگر جایی به انتظار نشست، انتظارش را با صد سال تنهایی #مارکز پُر کند و با بیگانه #آلبرکامو، بیگانه نباشد...
کسی که در اوج جنگ با #آناکارنینا در اندیشه صلح با #تولستوی باشد.
کسی که #داستایوسکی و #برادران_کارامازوف را به خاطر #جنایت_یک_ابله، مکافات نکند و هستی و نیستی‌اش را تقدیم #سارتر کند.
#فرزندعزیزم؛
با کسی باش که پرورش عضلات مغزش را مهم‌تر از عضلات بدنش با تزریق آمپول بداند.
کسی که برای به دست آوردن محبوبش مبارزه می‌کند ،
اما هیچ‌ عشقی را گدایی نمی‌کند...!

فردی که شرم را در نگاه خود جستجو می‌کند.

با کسی که بداند راه موفقیت ، ‌با شکست سنگفرش شده و با هر شکست، محکم‌تر از قبل کنارت می‌ماند.
کسی که آرزو نکند مشکلاتش آسان شوند، بلکه تلاش کند که توانش افزونی یابد.
کسی كه حتی در اوج اندوه ، تبسم را فراموش نکند و کلامش تسکینی باشد برای دوزخیان روی زمین.
#فرزندعزیزم؛
اگر با کسی دوست شدی که اهل خواندن بود، کنارش باش.
لازم نیست دوستِ تو
شاگرد اول کلاس باشد.
کافیست فقط #کتابخوان باشد.
چون کسی که کتابخوان است یک روز درس‌خوان هم می‌شود، اما خیلی از درس‌خوان‌ها هرگز کتابخوان نخواهند شد.
با کسی دوست شو که بوی #کتاب بدهد.
کسی که عطر و ادکلنش #بوی_خوش_کتاب باشد.
بوی
خوشِ
کتاب...
می شناسمت،
چشم های تو
میزبان آفتابِ صبحِ سبزِ باغ هاست؛
می شناسمت...

#شفیعی_کدکنی

صبح بخیر🌷
به مناسبت ۱۹ مهر، هفتاد و نهمین زادروز دکتر #محمدرضا_شفیعی_کدکنی، بخشی از مقاله‌ی «این استاد استثنائی است» که در مجله‌ی اندیشه‌ی پویا به چاپ رسیده است. این مقاله نوشته‌ی دکتر مهدی فیروزیان، عضو هیئت علمی دانشگاه تهران،‌ است که از شاگردان استاد #شفیعی‌_کدکنی بوده است:
واقعاً الان می‌خواهید من درباره‌ی استثنائی بودن #شفیعی‌_کدکنی داد سخن بدهم؟ یعنی لازم است؟ همین‌که این استاد ادبیات، یکی از بزرگ‌ترین شاعران روزگار ماست بس نیست؟ به گمانم تا همین‌جا بس است. اما آنچه این استثنا را شگفت‌تر می‌کند آن است که او در عین حال یکی از بزرگ‌ترین پژوهشگران روزگار نیز هست. آمیزه‌ی هنر و دانش، آن هم در این سطح، معجونی شگفت پدید آورده که با عصاره‌ی خلق و خوی این مرد بزرگ، معجونی جادویی شده است. پس باز با مثلثی دیگر روبروییم: هنر، دانش، اخلاق. یا از دیدی دیگر: کوشش (برای آموختن)، روش (برای جستن و یافتن و نقد و بررسی) و منش (برای رفتار فردی و اجتماعی). البته شفیعیکدکنی امروز تنها یک پژوهشگر، استاد دانشگاه یا شاعر نیست. او به‌شایستگی به نمادی از فرهنگ و هنر ایران تبدیل شده است و از سرمایه‌های ملی ماست. اما برویم به سراغ ویژگی‌های استثنائی دیگر:
#شفیعی‌_کدکنی دوره‌های آموزشی استثنائی‌ای را گذرانده و طبیعی است که در جایگاه آموزگار هم به گونه‌ای استثنائی رفتار کند. او اگر بخواهد هم نمی‌تواند عادی باشد. امروز کدام استاد دانشگاهی را می‌شناسید که هرگز به دبستان و دبیرستان نرفته باشد؟ #شفیعی برخلاف ما به‌جای اتلاف عمر در یک سیستم آموزشی بیمار و بی‌جان، از شیوه‌ی آموزشِ ازمیان‌رفته‌ی پیشینیان بهره برده و ادبیات عرب و بلاغت اسلامی را در مکتب کسانی چون ادیب نیشابوری آموخته است. تا مرتبه‌ی اجتهاد در حوزه‌های علمیه‌ی خراسان، با کسب فیض از بزرگانی چون آیت‌الله هاشم قزوینی، آیت‌الله حسین سبزواری، آیت‌الله محمدکاظم دامغانی، تحصیل کرده و در دانشگاه از استادانی مانند #فروزانفر و #خانلری راز و رمزهای هنر و دانش ادبیات را فراگرفته و درست در روزی که در شهریور 1348 از پایان‌نامه‌ی دکتری خود دفاع کرده به پیشنهاد همان استادان و با قید «احترامی به فضیلت» به استادی دانشگاه تهران پذیرفته شده است. او به همین اندازه (آشنایی با ادبیات پارسی و تازی و فقه، فلسفه، جامعه‌شناسی، تاریخ و فرهنگ ایرانی و اسلامی) بسنده نکرد و نظریه‌ها و مکاتب ادبی جهان (و شاید بیش از همه فرمالیسم روس) را نیز در همان سال‌های تحصیل به‌گونه‌ای ژرف شناخت و دست‌یافته‌های غربیان را تا حد ممکن با ویژگی‌های بومی ادبیات پارسی تطبیق داد.
شیوه‌ی آموزگاری #شفیعی_‌کدکنی بر کتاب و یادداشت استوار نشده است و او مانند استادش #فروزانفر، همواره با تکیه بر حافظه‌ای حیرت‌انگیز با دستِ خالی (ولی در اصل با دستِ پر) به کلاس می‌رود. هنگام درس گفتن، حتی در همین سن، بیشتر می‌ایستد. از دانشجویان می‌خواهد که بپرسند و او درس خود را در چهارچوبِ پاسخ به آنان می‌دهد. هرچه بیشتر بپرسید بیشتر بهره خواهید برد. با این‌که به معنی واقعی کلمه «علامه» است و کمتر پیش می‌آید چیزی را حتی در جزئی‌ترین مسائل نداند، از گفتنِ «نمی‌دانم» نمی‌هراسد.
به نام تو امروز
آواز دادم سحر را
به نام تو خواندم
درخت و پل و باد و نیلوفر صبحدم را
تو را باغ نامیدم
و صبح در کوچه بالید
تو را
در نفس های خود آشیان دادم
ای آذرخش مقدس
میان دل خویش و دریا
برای تو جایی دگر بایدم ساخت
در ایجاز باران
و جایی که نشنفته باشد
صدای قدم ها
و هیهای غم را


#شفیعی_کدکنی

صبحتون بخیر و شادی🙏🌷
تو که ترجمان صبحی
به ترنم و ترانه
لب زخم دیده بگشا،
صف انتظار بشکن...

#شفیعی_کدکنی

❤️
🦋

به نام تو امروز آواز دادم سحر را
به نام تو خواندم
درخت و پل و باد ونیلوفرصبحدم را
تو را باغ نامیدم و
صبح در کوچه بالید

#شفیعی_کدکنی


🦋
https://t.center/Adabgah95
🍃

کلماتم را در جـــــــــوی سحـــــــــر
می‌شویَم
لحظه‌هایم را
در روشنی بارانها

تا برای تو شعـــــــــــری بســــــرایم
روشن،
تا که بی‌دغدغه
بی‌ابهام
سخنانـــــــــم را
در حضور باد
_این سالک دشت و هامـــــــــون_

با تو بی‌پـــــرده بگویم
که تــــــو را
دوست می‌دارم تا
مرز جنـــــــــــــــــــون


#شفیعی_کدکنی
🍃
یک رباعی زیبا
💧

حسرت نبرم به خواب آن مرداب
کآرام درون دشت شب خفته است

دریایم و نیست باکم از طوفان
دریا همه عمر خوابش آشفته است!

محمدرضا #شفیعی_کدکنی
💧
https://t.center/Adabgah95
Forwarded from یک بیت عشق
اﺯ ﺯﻟﺰﻟﻪ ﻭ ﻋﺸﻖ، ﺧــﺒﺮ ﮐﺲ ﻧﺪﻫﺪ
ﺁﻥ ﻟﺤﻈﻪ ﺧﺒﺮ ﺷﻮﯼ ﮐﻪ ﻭﯾﺮﺍﻥ ﺷﺪﻩ‌ﺍﯼ

#شفیعی_کدکنی ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
@yekbeyteshgh
در یاد منی حاجت باغ و چمنم نیست

جایی که تو باشی خبر از خویشتنم نیست

#شفیعی_کدکنی
دور از تو من ِ سوخته در دامن شب ها

چون شمع سحر یک مژه خفتن نتوانم

#شفیعی_کدکنی