ادبگاه

#نیما
Канал
Логотип телеграм канала ادبگاه
@adabgah95Продвигать
164
подписчика
4,05 тыс.
фото
212
видео
755
ссылок
🌸مهناز ملکی ریزی🌸 کارشناس ارشد زبان وادبیات فارسی فرهنگی/شاعر/نویسنده/پژوهشگر ادبی، وبراستار نام اثر :مجموعه شعر: ١_ الفبای عشق ٢_شاید تو روزی بیایی... و ١١ اثر مشترک با شاعران ایران توسط انتشارت اورازان،شاملو، اصفهان و... اینستاگرام:mahnaz_maleki_54
ترا من چشم در راهم
شباهنگام
که می گیرند در شاخ  تلاجن  سایه ها رنگ سیاهی
وزان دلخستگانت راست اندوهی فراهم
ترا من چشم در راهم،
 

شباهنگام...
در آن دم که بر جا دره ها چون مرده ماران خفتگانند
در آن نوبت که بندد دست نیلوفر به پای سرو کوهی دام
گرم یاد آوری یا نه
من از یادت نمی کاهم
ترا من چشم در راهم  
👇🦋
#زادروز_شاعـــــر
#نیما_یوشیج
#ادبگاه
@Adabgah95
Forwarded from پیوست
‌‌‍ ‍ ‍ #روز_شمار_ادبی
#زادروز_شاعـــــر
👇🦋👇
۲۱ آبان زادروز نیمایوشیج

( زادهٔ ۲۱ آبان ۱۲۷۶ مازندران -- درگذشته ۱۳ دی ۱۳۳۸ تهران ) بنیانگذار شعرنو

علی اسفندیاری ( نیمایوشیج) که در دهکده یوش، بخش بلده از توابع شهرستان نور استان مازندران به دنیا آمد ملقب به پدر شعرنو است.
او با مجموعه تأثیرگذار افسانه، که مانیفست شعرنو فارسی بود، در فضای راکد شعر ایران انقلابی به پا کرد. نیما آگاهانه تمام بنیادها و ساختارهای شعر کهن فارسی را به چالش کشید. شعرنو عنوانی بود که خودِ نیما بر هنر خویش نهاده ‌بود.
تمام جریان‌های اصلی شعر معاصر فارسی وامدار این انقلاب و تحولی هستند که نیما نوآور آن بود. بسیاری از شاعران و منتقدان معاصر، اشعار نیما را نمادین می‌دانند و او را هم ‌پایه شاعران سمبولیست بنام جهان می‌شمارند. وی همچنین اشعاری به زبان مازندرانی دارد که با نام «روجا» چاپ شده‌است. او با بهره‌گیری از عناصر طبیعی با بیانی رمزگونه به ترسیم سیمای جامعه پرداخته است.
نیما تا دوازده‌ سالگی در زادگاهش، در دل طبیعت زندگی کرد و بعد به‌ همراه خانواده ساکن تهران شد و در مدرسه عالی سن‌لویی به تحصیل پرداخت. در مدرسه از بچه‌ها کناره‌گیری می‌کرد و به‌گفته خودش، با یکی از دوستانش مدام از مدرسه فرار می‌کردند. پس از مدتی با تشویق یکی از معلم‌هایش به نام نظام وفا، به شعر گفتن مشغول شد و در همان زمان با زبان فرانسه آشنایی یافت و شعر گفتن به سبک خراسانی را شروع کرد. نیما، شعر بلند افسانه را به نظام وفا، معلم قدیمی‌اش تقدیم کرده است.
علی اسفندیاری در سال ۱۳۰۰ نام خود را به نیما تغییر داد. نیما نام یکی از اسپهبدان تبرستان بود و به معنی کمان بزرگ است. او با همین نام شعرهای خود را امضاء می‌کرد. در نخستین سالهای صدور شناسنامه نام وی نیما خان‌یوشیج ثبت شده‌است.
دوران نوجوانی و جوانی نیما مصادف بود با توفان‌های سهمگین سیاسی ـ اجتماعی در ایران نظیر انقلاب مشروطه و جنبش جنگل و تأسیس جمهوری سرخ گیلان که روح حساس نیما نمی‌توانست از این توفان‌های اجتماعی بی‌تأثیر بمانَد. نیما از نظر سیاسی تفکر چپ‌ گرایانه داشت و با نشریه ایران سرخ، یکی از نشریات حزب کمونیست ایران (دهه ۱۹۲۰) که برادرش لادبن سردبیر آن بود و در رشت چاپ و منتشر می‌شد همکاری قلمی داشت. ازجمله تصمیم گرفت به میرزا کوچک خان جنگلی بپیوندد و همراه با او بجنگد تا کشته شود.
نیما در ۶ اردیبهشت ۱۳۰۵ ازدواج کرد. همسر وی، عالیه جهانگیر، فرزند میرزا اسماعیل شیرازی و خواهرزاده نویسنده نامدار میرزاجهانگیر صوراسرافیل بود. حاصل این ازدواج، که تا پایان عمر دوام یافت، فرزند پسری بود به نام شراگیم که در آمریکا زندگی می‌کند. شراگیم در سال ۱۳۲۱ به‌دنیا آمد.
نیما در سال ۱۳۰۰ منظومه قصه رنگ پریده را که یک سال پیش سروده بود در هفته‌نامه قرن بیستم میرزاده عشقی به چاپ رساند. این منظومه مخالفت بسیاری از شاعران سنتی و پیرو سبک قدیم مانند ملک الشعرای بهار و مهدی حمیدی شیرازی را برانگیخت. شاعران سنتی به مسخره و آزار وی دست زدند.
نیما پس از مدتی به تدریس در مدرسه‌های مختلف از جمله مدرسه عالی صنعتی تهران و همکاری با روزنامه‌ هایی چون مجله موسیقی و مجله کویر پرداخت. انقلاب نیما با دو شعر «ققنوس» (بهمن ۱۳۱۶) و «غراب» (مهر ۱۳۱۷) آغاز شد و او این دو شعر را در مجله «موسیقی» که یک مجله دولتی بود، منتشر کرد. او در زندگی خود توانست معیارهای هزارساله شعر فارسی را که تغییرناپذیر و مقدس و ابدی می‌نمود، با شعرهایش تحول بخشد.
این شاعر بزرگ، درحالی‌که به علت سرمای شدید یوش، به ذات‌الریه مبتلا شده بود، برای معالجه به تهران آمد؛ معالجات تأثیری نداشت و در ۶۲ سالگی درگذشت و در امامزاده عبداله تهران به خاک سپرده شد.
در سال ۱۳۷۲ بنا به وصیت وی پیکرش را به خانه‌اش در یوش منتقل کردند. مزار او در کنار مزار خواهرش، بهجت‌الزمان اسفندیاری (درگذشته به تاریخ ۸ خرداد ۱۳۸۶) و مزار سیروس طاهباز در میان حیاط جای گرفته‌است.
👇🦋👇

#زادروز_شاعـــــر
#نیما_یوشیج
#روز_شمار_ادبی
#موسسه_فرهنگی_ادبی_فروغ_سخن_لنجان

@forooghesokhan95
#فرزندم
👇📚👇📚
با کسی دوست شو که کتاب بخواند. کسی که پولش را به جای دود و دم و مشروب، خرج کتاب کند.

دوستی که در سوگ گُل ممدِ #کلیدر گریسته باشد و
در خیالش با #مارال به خواب رفته باشد.

کسی که #همسایه‌های احمد محمود را بخواهد که بخواند.
دوستی که #جای_خالی_سلوچ،ِ #کافه_پیانو ، #عزاداران_بَیَل را بخواند.
کسی که سولمازِ #آتش_بدون_دود را تا خانه بخت همراهی کرده،
#بامدادخمار و #شوهرآهوخانم،ِ #بوف_کور صادق هدایت، #شازده_احتجابِ گلشیری را بخواند و #سمفونی_مردگانِ معروفی را با دل و جان گوش کند.

کسی که #تنگسیر، صادق چوبک و #چشم‌هایش بزرگ علوی و #دردرازنای_شبِ میرصادقی و #سووشون سیمین دانشور را نظاره کند.

#مدیرمدرسه‌اش جلال آل احمد باشد و #داستان_یک_شهر را از زبان احمد محمود شنیده و در #کافه_نادری رضا قیصریه به #ملکوت بهرام صادقی برسد.

#فرزندم؛
با کسی دوست شو که کارتِ کتابخانه‌اش از کارت عابر بانکِ والدینش برایش ارزشمندتر باشد.
تشخيصش سخت نيست، حتماً در کیفش به جای فندک و انبوه لوازم آرایش، کتابی برای خواندن و به جای صحبت از آخرین مدل پورشه و تیپ فلان خواننده و هنرپیشه از آخرین کتاب هایی که وارد بازار نشر شده‌اند، حرف می‌زند.

کسی که وقتش به جای کافی‌شاپ‌ها و متر کردن خیابان‌ها، در کتابخانه‌ها و کتابفروشی‌ها بگذرد‌.
کسی که یک غزل #حافظ زنده‌اش کند و برای تماشایِ سروسیمین #سعدی سرش را بر باد بدهد و با دوبیتی‌های #خیام دلش روشن شود.

کسی که سوار بر شبدیزِ خسرو همراه با لیلی و مجنون به جشن شیرین و فرهادِ #نظامی برود.

با کسی دوست شو که بر داغ سهراب جوان‌مرگ گریسته و رستم #شاهنامه را بر جومونگ تلویزیون ترجیح دهد و برای فرزند همسایه‌شان دعایِ فردوسی بزرگ را بخواند:

سیه‌نرگسانت پر از شرم باد
رخانت همیشه پر آرزم باد

کسی که در جستجوی خورشید #شمس همراه با #مولانا از بلخ تا قونیه سفر کرده و در خلوتِ کیمیا خاتون سماع کرده باشد.
#فرزندم؛
با جوانی دوست شو که فریاد آی آدم های #نیما را شنیده و آیدا را در آیینه #شاملو دیده باشد.
کسی که آرش کمانگیرِ #سیاوش_کسرایی را به رویِ خار و خاراسنگ خوانده و در یک شب مهتابی با #مشیری باز از آن کوچه گذشته و اشکی در گذرگاه تاریخ ریخته باشد.

کسی که سوار بر اسب سپید وحشی #منوچهرآتشی از کوچه باغ های نیشابور #شفیعی_کدکنی گذشته تا به سرای بی کسیِ #ابتهاج برسد...

با کسی دوست شو که در سرمای زمستانِ #اخوان با قاصدک، نرم و آهسته به سراغ #سهراب_سپهری رفته باشد تا با #فروغ تولدی دیگر پیدا کند و تا شقایق هست زندگی کند...

کسی که با یاد ایام، یادی از نوایِ #شجریان کند و ماهور شجریان با دلش بیداد کرده باشد.

کسی که الهه نازِ #بنان و گلنار و زهره #داریوش_رفیعی را دوست داشته و آواز #قمر، مرغ جانش را به پرواز در آورد.

کسی که تار #شهناز و #لطفی زخمه بر دلش بزند ، بانگ نی #کسایی و #موسوی آتش به جانش افکند و با سه تار #ذوالفنون و ساز #یاحقی شهنوازی کند.
با کسی دوست شو که شخص را مانند بت پرستش نکند پرستش از ان خداست ان هم اگاهانه نه کور کورانه .
با کسی دوست شو که در موبایلش به جای صد نوع گیم، صد کتاب صوتی باشد و اگر جایی به انتظار نشست، انتظارش را با صد سال تنهایی #مارکز پُر کند و با بیگانه #آلبرکامو، بیگانه نباشد...
کسی که در اوج جنگ با #آناکارنینا در اندیشه صلح با #تولستوی باشد.
کسی که #داستایوسکی و #برادران_کارامازوف را به خاطر #جنایت_یک_ابله، مکافات نکند و هستی و نیستی‌اش را تقدیم #سارتر کند.
#فرزندعزیزم؛
با کسی باش که پرورش عضلات مغزش را مهم‌تر از عضلات بدنش با تزریق آمپول بداند.
کسی که برای به دست آوردن محبوبش مبارزه می‌کند ،
اما هیچ‌ عشقی را گدایی نمی‌کند...!

فردی که شرم را در نگاه خود جستجو می‌کند.

با کسی که بداند راه موفقیت ، ‌با شکست سنگفرش شده و با هر شکست، محکم‌تر از قبل کنارت می‌ماند.
کسی که آرزو نکند مشکلاتش آسان شوند، بلکه تلاش کند که توانش افزونی یابد.
کسی كه حتی در اوج اندوه ، تبسم را فراموش نکند و کلامش تسکینی باشد برای دوزخیان روی زمین.
#فرزندعزیزم؛
اگر با کسی دوست شدی که اهل خواندن بود، کنارش باش.
لازم نیست دوستِ تو
شاگرد اول کلاس باشد.
کافیست فقط #کتابخوان باشد.
چون کسی که کتابخوان است یک روز درس‌خوان هم می‌شود، اما خیلی از درس‌خوان‌ها هرگز کتابخوان نخواهند شد.
با کسی دوست شو که بوی #کتاب بدهد.
کسی که عطر و ادکلنش #بوی_خوش_کتاب باشد.
بوی
خوشِ
کتاب...
خانه‌ام ابریست اما

در خیال روزهای روشنم ...

#نیما_یوشیج
❤️
و من برای زندگی
تو
را بهانه میڪنم ...

#نیما_یوشیج


#مـــــــــــــــــادر♥️
‌ رباعیاتی از #نیما_یوشیج در مدح امیرالمؤمنین علی علیه‌السّلام، همراه با دست‌نوشتهٔ او:

محمود علی، عابد و معبود، علی است
وز جمله ٔ آفریده مقصود، علی است
گفتی که علی که بود؟ فاشت گویم
بودی به میان نبود و گر بود، علی است


صدبار شکست و بست و در هم پیوست
تا نام علی مرا در آیینه ببست
من بگسلم از تو با جفای تو ولیک
از مهر علی دلم نخواهد بگسست


آن کس که نه با علی دل خویش بباخت
چیزی نشناخت، گرچه بس چیز شناخت
درساخت دلم به هر بدی، لیک دلم
با آن که بد علی به لب داشت، نساخت


دوستانتان را به کانال رباعیات زیبای فارسی دعوت کنید!
@robaeeyat
خـانـه ام ابریـست اما
در خیـالِ
روزهـای روشنـم...


#نیما_یوشیج

🍃❤️