‌شهید‌مهندس‌‌حسین‌حریری

#مصطفی_صدرزاده
Канал
Логотип телеграм канала ‌شهید‌مهندس‌‌حسین‌حریری
@ShahidEngineerhosseinhaririПродвигать
100
подписчиков
45,5 тыс.
фото
3,52 тыс.
видео
1,05 тыс.
ссылок
کانال رسمی مهندس شهید حسین حریری(تحت نظارت خانواده شهید) 🔰فرازے از وصیتنامه 🥀من حاضرم مثل علے اڪبر امام حسین(ع) #ارباً_اربا بشم... ولے #حجاب ناموس اسلام #حفظ بشه ... #شهیـدمدافع‌حرم‌حسیـن‌حریرے
کتاب مرتضی و مصطفی خاطرات خود گفته شهید مرتضی عطایی (ابوعلی) است که بخش های زیادی از آن شامل روایت های شهید مرتضی عطایی از شهید مصطفی صدرزاده است. شهید صدرزاده فرمانده گردان عمار لشکر فاطمیون و شهید عطایی جانشین وی و از نزدیک ترین دوستان شهید عطایی در سوریه بود.
این کتاب اگر چه درمورد شهید عطایی است اما به دلیل وجود خاطرات زیادی از شهید صدرزاده به نام مرتضی و مصطفی نامگذاری شده است.
مصاحبه و تدوین کتاب توسط علی اکبر مزدآبادی صورت گرفته و در ۱۰ بخش در انتشارات یا زهرا (س) و در ادامه سلسله کتاب های یا زینب (س) در خصوص شهدای مدافع حرم به چاپ رسیده است.

شهدای مدافع حرم🕊🌹
#مصطفی_صدرزاده
#مرتضی_عطایی

•┈••✾•🌿🌺🌸🌺🌿•✾••┈•
💌#خاطرات_شهدا

🌹شهید مدافع‌حرم #حسن_قاسمی_دانا

هنوز وقتش نرسیده است!

▫️تو حلب شب­‌ها با موتور، حسن غذا و وسایل مورد نیاز به گروهش می‌رساند. ما هروقت می‌خواستیم شب‌ها به نیرو‌ها سر بزنیم، با چراغِ خاموش می‌رفتیم.

▫️ یک شب که با حسن می‌رفتیم تا غذا به بچه‌ها برسونیم، چراغ موتورش روشن می­‌شد. چندبار گفتم چراغ موتورت رو خاموش کن، امکان داره قناص‌ها بزنند!!!!

▫️خندید! من عصبی شدم، با مشت به پشتش زدم و گفتم ما را می‌زنند.
دوباره خندید! گفت «مگر خاطرات شهید کاوه را نخوانده‌ای؟ که شب روی خاکریز راه می‌رفت و تیرهای رسام از بین پاهاش رد می‌شد. نیروهاش می‌گفتند فرمانده بیا پایین تیر می­‌خوری». در جواب می­‌گفت «آن تیری که قسمت من باشه هنوز وقتش نشده است».

▫️حسن می­‌خندید و می­‌گفت نگران نباش! آن تیری که قسمت من باشد، هنوز وقتش نشده و به چشم دیدم که چندبار چه اتفاق‌هایی برایش افتاد و بعد هم چه خوب به شهادت رسید!

📀راوے: شهید #مصطفی_صدرزاده

#سالروزولادت...🌿🌺🌸🌺🌿

•┈••✾•🌿🌺🌸🌺🌿•✾••┈•
💌#خاطرات_شهدا

🌹شهید مدافع‌حرم
#حسن_قاسمی_دانا

هنوز وقتش نرسیده است!

▫️تو حلب شب­‌ها با موتور، حسن غذا و وسایل مورد نیاز به گروهش می‌رساند. ما هروقت می‌خواستیم شب‌ها به نیرو‌ها سر بزنیم، با چراغِ خاموش می‌رفتیم.

▫️ یک شب که با حسن می‌رفتیم تا غذا به بچه‌ها برسونیم، چراغ موتورش روشن می­‌شد. چندبار گفتم چراغ موتورت رو خاموش کن، امکان داره قناص‌ها بزنند!!!!

▫️خندید! من عصبی شدم، با مشت به پشتش زدم و گفتم ما را می‌زنند.
دوباره خندید! گفت «مگر خاطرات شهید کاوه را نخوانده‌ای؟ که شب روی خاکریز راه می‌رفت و تیرهای رسام از بین پاهاش رد می‌شد. نیروهاش می‌گفتند فرمانده بیا پایین تیر می­‌خوری». در جواب می­‌گفت «آن تیری که قسمت من باشه هنوز وقتش نشده است».

▫️حسن می­‌خندید و می­‌گفت نگران نباش! آن تیری که قسمت من باشد، هنوز وقتش نشده و به چشم دیدم که چندبار چه اتفاق‌هایی برایش افتاد و بعد هم چه خوب به شهادت رسید!

📀راوے: شهید #مصطفی_صدرزاده

•┈••✾•🌿🌺🌸🌺🌿•✾••┈•
🕕 💠🌷💠 #سـیـره_شـہـداء

🚩 عملیات #امام_رضا علیه السلام

🌷 شهید مصطفی صدرزاده نقل می‌کند:
🎙ارادت حسن به امام رضا علیه‌السلام دائمی بود. از نُه ساختمان سوری‌ها، یکی دست داعش افتاده بود و فرمانده سوری‌ها می‌خواست عقب‌نشینی کند که نگذاشتم!

☝️🏻گفتیم: صبر کن ما پَسِش می‌گیریم!

🌌 شب جمعه بود؛ از ۲۰ نفر نیروهای پشتیبان تک تیرانداز، نیروی داوطلب خواستیم؛ فقط ۶ نفر آمدند. با من و حسن شدیم هشت نفر و رفتیم طرف ساختمان...

مکث کردم...
☝️🏻حسن گفت: هشت نفریم ها! پس اسم عملیات، عملیات امام رضاست. 

💚 با نوای یا علی بن موسی الرضا وارد ساختمان شدیم...

🏴‍☠ تکفیری‌ها می‌پرسیدند: مَن اَنتُم؟(شما کیستید؟)

🧨🧨حسن با دو نارنجک رفت طرفشان و فریاد زد:
💪🏻 «نحن شیعــــةُ عَلی‌ّبن‌اَبی‌طالب، نحن اَبناءُ فاطمة‌الزهرا، نحن اَبناءُ رسول‌الله...»

💥با شنیدن صدای گلوله، فهمیدیم که حسن تیر خورده، چون اسلحه‌ای نداشت؛ اما حسن با وجود اینکه زخمی بود، نارنجک‌ها رو به طرف داعشی‌ها پرتاب کرد و پس از مدتی صدای آه و ناله‌ی تکفیری‌ها بلند شد...

🛻 حسن رو که مجروح شده بود، به عقب برگردوندیم و به بیمارستان حلب منتقل کردیم و حوالی ساعت ۱۰ قبل از ظهر جمعه، حسن قاسمی دانا در بیمارستان حلب پرواز کرد و به آرزویش رسید.

🏴 بعد از شهادت حسن، یکی از اقوام خوابش را دیده بود.

گفته بود: حسن! تو که مثل ما بودی، چه شد که شهید شدی؟

🕌 حسن گفته بود: به خاطر این که شب های جمعه زیارتِ حرمِ امام رضا رفتنم قطع نشد.

🌷شهید مدافع حرم #حسن_قاسمی_دانا
🌷 شهید مدافع حرم #مصطفی_صدرزاده

•┈••✾•🌿🌺🌸🌺🌿•✾••┈•
💌#خاطرات_شهدا

🌹شهید مدافع‌حرم
#حسن_قاسمی_دانا

هنوز وقتش نرسیده است!

▫️تو حلب شب­‌ها با موتور، حسن غذا و وسایل مورد نیاز به گروهش می‌رساند. ما هروقت می‌خواستیم شب‌ها به نیرو‌ها سر بزنیم، با چراغِ خاموش می‌رفتیم.

▫️ یک شب که با حسن می‌رفتیم تا غذا به بچه‌ها برسونیم، چراغ موتورش روشن می­‌شد. چندبار گفتم چراغ موتورت رو خاموش کن، امکان داره قناص‌ها بزنند!!!!

▫️خندید! من عصبی شدم، با مشت به پشتش زدم و گفتم ما را می‌زنند.
دوباره خندید! گفت «مگر خاطرات شهید کاوه را نخوانده‌ای؟ که شب روی خاکریز راه می‌رفت و تیرهای رسام از بین پاهاش رد می‌شد. نیروهاش می‌گفتند فرمانده بیا پایین تیر می­‌خوری». در جواب می­‌گفت «آن تیری که قسمت من باشه هنوز وقتش نشده است».

▫️حسن می­‌خندید و می­‌گفت نگران نباش! آن تیری که قسمت من باشد، هنوز وقتش نشده و به چشم دیدم که چندبار چه اتفاق‌هایی برایش افتاد و بعد هم چه خوب به شهادت رسید!

📀راوے: شهید #مصطفی_صدرزاده

•┈••✾•🌿🌺🌸🌺🌿•✾••┈•
#لبخند_های_پشت_خاکریز_سوریه

قبل از عملیات بود...
داشتیم با هم تصمیم میگرفتیم اگر گیر افتادیم چطور توی بی سیم به همرزم هامون خبر بدیم...
که تکفیریا نفهمن...🤔

یهو سیدابراهیم(شهید صدرزاده)

بلند گفت:آقا اگر من پشت بی سیم گفتم همه چی آرومه
من چقدرخوشبختم...بدونید دهنم سرویس شده......😂

#شهیدمصطفےصدرزاده
#نحن_المجاهدون
#ما_همان_نسل_ظهوریم_اگر_بر_خیزیم

#شهیدروزتاسوعا

#مصطفی_صدرزاده_(سیدابراهیم)🕊🌹

•┈••✾•🌿🌺🌸🌺🌿•✾••┈•
•┈••✾•🌿🌺🌸🌺🌿•✾••┈•

شهـدا با معرفت‌اند!

حسن قاسمی دانا کار همه رو راه مینداخت. از صبــــح تا شــــب برنامه‌ه­اش يک چيز بود، آن هم خــــدمت به #رزمندگان. همــــه بچه‌ها می‌گفتند: «حســــن آخــــرِ #معرفت است» همــــه را می‌خنداند. همه به یک طریقی عاشقــــش شــــده بودنــــد😇

يک روز که می‌خواستيم #غذا به دست بچه‌ها برسانيم با #موتور راه افتاديم. وسط راه حسن را گم کردم. يک لحظه خيلى ترسيدم. بعد از مدتی حسن برگشت. من تو اوج ناراحتى برگشتم به حسن گفتم خيلى بى‌معرفتى. خيلى ناراحت شد. گفتم من را تنها #رها کردى. گفت نمی­‌دانستم که راه رو بلد نيستى😞

تا شب حرفى نزد، حتى شب شام هم نخورد. وقت #خواب آمد کنارم و گفت ديگه به من #بى‌معرفت نگــــو. من تمام وجودم را براى همه شما می گذارم. هرچــــى می‌خواهى بگى بگو، ولى به من بى‌معرفت نگــــــــو!♥️

با این حرف حسن، من گِراى او را پيدا کردم. بعد از شهادتش هر وقت کارش داشتم بهش #متوسل می‌شدم و می‌گفتم اگر #جواب من را ندهى، خيلى بى‌معرفتى. خيلى جاها به کمکم آمد. خيلى #داداش_حسن رو دوست دارم. با اينکه ٢٢روز بیشتر با هم نبوديم، اما انگار که ٢٢سال با هم بوديم. روحمان به هم نزديک شده بود. هميشه کنارم حسّش مى‌کنم🌸

💙شهید #حسن_قاسمی_دانا
🎙به روایت شهید #مصطفی_صدرزاده

📎 انتشار با #ذکر_منبع

🕊┄┅═✼🍃🌹🍃✼═┅┄🕊
نگاهت وجودمان را
از عشـق لبریز می‌ ڪند؛
کاش شفاعتی شامل حالمان شود...

#شهیدمدافع‌حرم #حسن‌قاسمی‌دانا
#مسئول‌تک‌تیراندازان #گردان‌عمارلشکر‌فاطمیون

◻️تاریخ ولادت: ۱۳۶۳/۰۶/۰۱
◻️محل ولادت : مشهد مقدس
◻️تاریخ شهادت : ۱۳۹۴/۰۲/۱۹
◻️محل شهادت : منطقه حی الزهرا (س)حلب_سوریه
◻️مزارشهید : گلزار شهدای خواجه ربیع مشهد

#شهید #مصطفی_صدرزاده

ارادت حسن به امام رضا(ع)دائمی بود.از نُه ساختمان سوری ها،یکی دست داعش افتاده بود وفرمانده سوری هامی خواست عقب نشینی کند.نگذاشتم. گفتیم: صبر کن ما پسش می گیریم.از ۲۰ نفر نیروهای پشتیبان تک تیراندازان، نیروی داوطلب خواستیم.فقط شش نفر آمدند. بامن وحسن شدیم هشت نفر.رفتیم طرف ساختمان،مکث کردم. گفتم: حسن هشت نفریم ها! گفت: پس اسم عملیات امام رضا(ع) است.با نوای یا علی بن موسی الرضا(ع) وارد ساختمان شدیم.
تکفیری ها می پرسیدند:من انتم؟حسن با دو نارنجک رفت طرفشان و فریاد زد: نحن شیعة علی بن ابی طالب(ع)،نحن ابناء فاطمة الزهرا(س)،نحن ابناء الحسین (ع).با انفجار نارنجک ها و تبادل آتش حسن شهید شد و من با هشت ترکش برگشتم عقب.

#سالروزشهادت‌حسن‌قاسمی‌دانا

📎 انتشار با #ذکر_منبع

•┈••✾•🌿🌺🌸🌺🌿•✾••┈•
همه شهر پر از بوی خداست؛

عابرى گفت:
که این مطلق نادیده کجاست؟!
شاپرک پر زد و با رقص خود آهسته سرود..
چشم دل باز کن
این بسته به افکار شماست ...


🌷شهید حاج #قاسم_سلیمانی
🌷شهید #حسین_بادپا
🌷شهید #مصطفی_صدرزاده

#سالروزشهادت‌حاج‌حسین‌بادپا🕊

•┈••✾•🌿🌺🌸🌺🌿•✾••┈•
🌸به مناسبت سالروز #تولد
#شهید_عبدالله_باقری
🌸تاریخ تولد : ٢٩ فروردین ۱٣۶۱
🍃شهادت نهم محرم ماه سال ۱۳۹۴

🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊

به #شهادت رسید. با دیدن دو فرشته کوچکش، همه می گفتند پا روی نفس دنیا گذاشته بود. اما گذری که به روز های زندگی اش میکنی میگویی نه...!
🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊

🍃او به ندای "هل من ناصر ینصرنی"
امامش لبیک گفت. به قولی، یزید زمانش را شناخت و پا در مسیر شهادت گذاشت🕊

🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊

🍃از آنچه در مقابلش بود هیچ ترسی نداشت، برایش فرقی نمیکرد سخت و یا حتی آسان مهم عمل به تکلیفش بود. این را میشد از همان شب #تاسوعا فهمید،

🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊

🍃بلکه تکرار سخنان امامش جانِ تازه ایی به او می بخشید. " اسرائیل ۲۵ سال آینده را نخواهد دید" آن شب با جان هایی که از تشنگی به لب رسیده بود قرار شد تا با دوستانش به #زیارت_امام_حسین بروند و اجازه نبرد با اسرائیل را بگیرند.

🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊

🍃ماندیم ما و داستان سالهای پس از او
روزهایی ک قهرمانانی چون عبدالله باقری، حسین محرابی، محمد حسین مومنی، #مصطفی_صدرزاده و #مهدی_زین_الدین را در خود ندید😢
🌹تاریخ تولد : ٢٩ فروردین ۱٣۶۱
🌹تاریخ شهادت : ٣۰ مهر ۱٣٩۴

#سالروز_ولادت...🕊🕊

•┈••✾•🌿🌺🌸🌺🌿•✾••┈•
آه...شب شده
و
انگار حرف دیگری نیست.
همه آماده استراحتند و فکر کار و درس فردا.
باز هم بی خوابی
سهم امشب
چند مادر
چند همسر
چند پدر
و چند کودکی که خیالشان رها شده تا آنجا که آرامگاه ابدی عزیزشان نام دارد...
باز هم انتظار برای او که دیگر برنمیگردد😢

سه شهید مدافع حرم در کنار هم

راست: شهید مدافع حرم #احمد_مکیان
شهید مدافع حرم #مرتضی_عطایی
شهید مدافع حرم #مصطفی_صدرزاده

📎شبــــتون شهــــدایی

•┈••✾•🌿🌺🌸🌺🌿•✾••┈•
💌#خاطرات_شهدا

🌹شهید مدافع‌حرم #حسن_قاسمی_دانا

هنوز وقتش نرسیده است!

▫️تو حلب شب­‌ها با موتور، حسن غذا و وسایل مورد نیاز به گروهش می‌رساند. ما هروقت می‌خواستیم شب‌ها به نیرو‌ها سر بزنیم، با چراغِ خاموش می‌رفتیم.

▫️ یک شب که با حسن می‌رفتیم تا غذا به بچه‌ها برسونیم، چراغ موتورش روشن می­‌شد. چندبار گفتم چراغ موتورت رو خاموش کن، امکان داره قناص‌ها بزنند!!!!

▫️خندید! من عصبی شدم، با مشت به پشتش زدم و گفتم ما را می‌زنند.
دوباره خندید! گفت «مگر خاطرات شهید کاوه را نخوانده‌ای؟ که شب روی خاکریز راه می‌رفت و تیرهای رسام از بین پاهاش رد می‌شد. نیروهاش می‌گفتند فرمانده بیا پایین تیر می­‌خوری». در جواب می­‌گفت «آن تیری که قسمت من باشه هنوز وقتش نشده است».

▫️حسن می­‌خندید و می­‌گفت نگران نباش! آن تیری که قسمت من باشد، هنوز وقتش نشده و به چشم دیدم که چندبار چه اتفاق‌هایی برایش افتاد و بعد هم چه خوب به شهادت رسید!

📀راوے: شهید #مصطفی_صدرزاده

•┈••✾•🌿🌺🌸🌺🌿•✾••┈•
#شهدا_به_ترتیب

نیمه دوم بهمن ماه سال ٩٣ بود که حاج #قاسم_سلیمانی قبل از یک عملیات بسیار مهم و کلیدی در جمع مدافعین حرم حضور پیدا کرد و بچه ها با او عکس های یادگاری متعددی انداختند.

در زمان انداختن عکس زیر ، سردار شهید علیرضا توسلی( #ابوحامد ) فرمانده دلاور تیپ #فاطمیون به شوخی و لبخندزنان گفت:

#شهدا_به_ترتیب !

اتفاقا این شوخی و یا بهتره بگم این پیش بینی درست از آب در آمد و همه عزیزانی که در این جمع پشت و کنار سردار بودن یکی یکی پر کشیدند و در نهایت فرمانده دل ها به یاران شهیدش پیوست

از سمت راست
👈(به تاریخ شهادتها دقت کنید)
شهیدان:

#علی_سلطانمرادی 93/11/22
#عباس_عبداللهی 93/11/22
#علیرضا_توسلی 93/12/9
#حسین_بادپا 94/1/31
#مصطفی_صدرزاده 94/8/1

و سردار دلها حاج #قاسم_سلیمانی

روحشان شاد و راهشان پر رهرو باد. ❤️
💌#خاطرات_شهدا

🌹شهید مدافع‌حرم #حسن_قاسمی_دانا

هنوز وقتش نرسیده است!

▫️تو حلب شب­‌ها با موتور، حسن غذا و وسایل مورد نیاز به گروهش می‌رساند. ما هروقت می‌خواستیم شب‌ها به نیرو‌ها سر بزنیم، با چراغِ خاموش می‌رفتیم.

▫️ یک شب که با حسن می‌رفتیم تا غذا به بچه‌ها برسونیم، چراغ موتورش روشن می­‌شد. چندبار گفتم چراغ موتورت رو خاموش کن، امکان داره قناص‌ها بزنند!!!!

▫️خندید! من عصبی شدم، با مشت به پشتش زدم و گفتم ما را می‌زنند.
دوباره خندید! گفت «مگر خاطرات شهید کاوه را نخوانده‌ای؟ که شب روی خاکریز راه می‌رفت و تیرهای رسام از بین پاهاش رد می‌شد. نیروهاش می‌گفتند فرمانده بیا پایین تیر می­‌خوری». در جواب می­‌گفت «آن تیری که قسمت من باشه هنوز وقتش نشده است».

▫️حسن می­‌خندید و می­‌گفت نگران نباش! آن تیری که قسمت من باشد، هنوز وقتش نشده و به چشم دیدم که چندبار چه اتفاق‌هایی برایش افتاد و بعد هم چه خوب به شهادت رسید!

📀راوے: شهید #مصطفی_صدرزاده

•┈••✾•🌿🌺🌸🌺🌿•✾••┈•
#شهدا_به_ترتیب

نیمه دوم بهمن ماه سال ٩٣ بود که حاج #قاسم_سلیمانی قبل از یک عملیات بسیار مهم و کلیدی در جمع مدافعین حرم حضور پیدا کرد و بچه ها با او عکس های یادگاری متعددی انداختند.

در زمان انداختن عکس زیر ، سردار شهید علیرضا توسلی( #ابوحامد ) فرمانده دلاور تیپ #فاطمیون به شوخی و لبخندزنان گفت:

#شهدا_به_ترتیب !

اتفاقا این شوخی و یا بهتره بگم این پیش بینی درست از آب در آمد و همه عزیزانی که در این جمع پشت و کنار سردار بودن یکی یکی پر کشیدند و در نهایت فرمانده دل ها به یاران شهیدش پیوست

از سمت راست
👈(به تاریخ شهادتها دقت کنید)
شهیدان:

#علی_سلطانمرادی 93/11/22
#عباس_عبداللهی 93/11/22
#علیرضا_توسلی 93/12/9
#حسین_بادپا 94/1/31
#مصطفی_صدرزاده 94/8/1

و سردار دلها حاج #قاسم_سلیمانی

روحشان شاد و راهشان پر رهرو باد.

•┈••✾•🌿🌺🌸🌺🌿•✾••┈•
ماییم و
شب تار و
غــم یار و دگر هـیچ . . .


🌷شهید #مرتضی_عطایی🌷
🌷شهید #مصطفی_صدرزاده🌷

📎شبـــتون شهــدایی🌺
 ‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍⁦‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈  ‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‌‌‌
‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‎‌‌
‍ ‌‌
┈••✾•🌿🌺🌸🌺🌿•✾••┈┈
#شهید_ابوزینب که بود؟
‌‌
▪️#سید_محمدجعفر_حسینی ، متولد سال ۱۳۶۳ از نیروهای قدیمی #فاطمیون بود که اولین بار پیش از تشکیل لشکر فاطمیون برای دفاع از حرم اهل بیت (ع) به همراه نیروهای ایرانی به #سوریه رفت، بعد از تشکیل لشکر فاطمیون به همت #ابوحامد عضو این لشکر شد و از همرزمان شهید #مصطفی_صدرزاده ، ابوحامد، حجت و دیگر فرماندهان شهید این لشکر بود.‌‌
‌‌
▪️او از فعالین عرصه جهادی و فرهنگی در حوزه مهاجرین بود که با تشکیل ستاد ویژه خادمین در حماسه اربعین حسینی خدمت می‌کرد و با تشکیل هیأت شهدای گمنام #افغانستانی و دوره‌های آموزشی ویژه مهاجرین قدم‎های اثرگذاری را در جهت توانمندسازی دانشجویان و جوانان افغانستانی در ایران برداشت.‌‌
‌‌
▪️شهید حسینی در سال ۹۶ در اثر اصابت موشک به شدت مجروح شد که این سال‌ها را با درد و رنج ناشی از مجروحیت سپری کرد تا سرانجام در سن ۳۵ سالگی به شهادت رسید. از وی دو فرزند به یادگار مانده است.‌‌

نام : سید محمد جعفر
نام خانوادگی : حسینی
نام جهادی : ابوزینب
تاریخ تولد : ۱۳۶۵/۳/۹ - کابل🇦🇫
دین و مذهب : اسلام شیعه
وضعیت تأهل : متأهل
شـغل : مدرس زبان
ملّیـت : افغانستانی
تاریخ مجروحیت:۱۳۹۶/۹/۱۵-البوکمال🇸🇾
تاریخ شهادت : ۱۳۹۸/۱۰/۷ - تهران🇮🇷
مزار : تهران - گلزار شهدای بهشت‌زهرا سلام‌الله‌علیها - قطعه۵۰
توضیحات: یکی از فرماندهان لشکر فاطمیون - مؤسس مؤسسه طلیعه نخبگان مهاجر افغانستانی و هیئت شهدای گمنام افغانستانی - از اساتید زبان‌انگلیسی مؤسسه طلوع

#سالروزشهادت...🕊🌸

•┈••✾•🌿🌺🌸🌺🌿•✾••┈•
‌‌
#شهید_ابوزینب که بود؟
‌‌
▪️#سید_محمدجعفر_حسینی ، متولد سال ۱۳۶۳ از نیروهای قدیمی #فاطمیون بود که اولین بار پیش از تشکیل لشکر فاطمیون برای دفاع از حرم اهل بیت (ع) به همراه نیروهای ایرانی به #سوریه رفت، بعد از تشکیل لشکر فاطمیون به همت #ابوحامد عضو این لشکر شد و از همرزمان شهید #مصطفی_صدرزاده ، ابوحامد، حجت و دیگر فرماندهان شهید این لشکر بود.‌‌
‌‌
▪️او از فعالین عرصه جهادی و فرهنگی در حوزه مهاجرین بود که با تشکیل ستاد ویژه خادمین در حماسه اربعین حسینی خدمت می‌کرد و با تشکیل هیأت شهدای گمنام #افغانستانی و دوره‌های آموزشی ویژه مهاجرین قدم‎های اثرگذاری را در جهت توانمندسازی دانشجویان و جوانان افغانستانی در ایران برداشت.‌‌
‌‌
▪️شهید حسینی در سال ۹۶ در اثر اصابت موشک به شدت مجروح شد که این سال‌ها را با درد و رنج ناشی از مجروحیت سپری کرد تا سرانجام در سن ۳۵ سالگی به شهادت رسید. از وی دو فرزند به یادگار مانده است.‌‌

#سالروزشهادت🕊🕊🌹🌹

┈••✾•🌿🌺🌸🌺🌿•✾••┈
💌#خاطرات_شهدا

🌹شهید مدافع‌حرم
#حسن_قاسمی_دانا

هنوز وقتش نرسیده است!

▫️تو حلب شب­‌ها با موتور، حسن غذا و وسایل مورد نیاز به گروهش می‌رساند. ما هروقت می‌خواستیم شب‌ها به نیرو‌ها سر بزنیم، با چراغِ خاموش می‌رفتیم.

▫️ یک شب که با حسن می‌رفتیم تا غذا به بچه‌ها برسونیم، چراغ موتورش روشن می­‌شد. چندبار گفتم چراغ موتورت رو خاموش کن، امکان داره قناص‌ها بزنند!!!!

▫️خندید! من عصبی شدم، با مشت به پشتش زدم و گفتم ما را می‌زنند.
دوباره خندید! گفت «مگر خاطرات شهید کاوه را نخوانده‌ای؟ که شب روی خاکریز راه می‌رفت و تیرهای رسام از بین پاهاش رد می‌شد. نیروهاش می‌گفتند فرمانده بیا پایین تیر می­‌خوری». در جواب می­‌گفت «آن تیری که قسمت من باشه هنوز وقتش نشده است».

▫️حسن می­‌خندید و می­‌گفت نگران نباش! آن تیری که قسمت من باشد، هنوز وقتش نشده و به چشم دیدم که چندبار چه اتفاق‌هایی برایش افتاد و بعد هم چه خوب به شهادت رسید!

📀راوے: شهید #مصطفی_صدرزاده

•┈••✾•🌿🌺🌸🌺🌿•✾••┈•
‍ ‍ •┈••✾•🌿🌺🌸🌺🌿•✾••┈•

ناله جامانده ها به گوش می رسد .حسرت #شهادت بر دلشان و بغض دلتنگی بر گلویشان مهمان شده است.
شهادت #مصطفی_صدرزاده را هنوز باور نکرده اند و جای خالی #سید_ابراهیم تلنگر دل های شکسته است.اشک می ریزند و میان هق هق هایشان ، دعای روسفیدی می کنند

دلتنگی های همسر روح الله از پشت گوشی و حرف های همسفر زندگی اش برای آرام کردنش قصه هرروز #دمشق است.عملیات تمام شده و روح الله بار سفر برای بازگشت بسته است

دقایق آخر است و فرمانده گردان امام حسین آرزوی شهادت را تا می کند و در چمدان امید می گذارد برای بازگشت مجدد به سرزمینی که برای آرزویش آمین می گوید.
#قدیر_سرلک را میگویم.مدافعی که میخواهد قبل از رفتن ،امانتی های لشکر را تحویل دهد مبادا مدیون #بیت_المال شود

قدم بر می دارند برای برگشت اما دل کندن از سرزمینی که صدای #هل_من_ناصر_ینصرنی از آن به گوش می رسد سخت است. سنگینی دل کندن همچون وزنه ای به پایشان زنجیر شده است.هوای دلشان ابری شده و برای آرزوی چندسالشان #امن_یجیب می خوانند.به قول روح الله اگر خدا بخواهد جلوی مقر هم شهادت روزی می شود

دعایشان مستجاب شد.ماشین منفجر شد ، بوی #دود می آمد و#آتش . روضه #حضرت_مادر در دلشان زمزمه میشد.
بقیه که آمدند به یاد #ارباب ناله کردند.#حاج_عمار از روضه علمدار گفت و دست های قطع شده.#نوحه خواند و به رسم #کربلا تکه های بدن را روی پتو جمع کرد.امان از دل عمار و روضه #انکسرت_ظهری

حرف از #علمدار که می شود دل می لرزد و چشم بر جای خالی #سردار_دل‌ها می بارد.او هم سوخت.در شب جمعه ای، #اربا_اربا شد . حال، دست قطع شده و انگشترش، روضه روزهای بدون او شده است

شکر خدا #انگشترت مونده توی دستت
شکر خدا که #ساربانی اونطرف‌ها نیست

🕊به مناسبت سالروز شهادت #شهید #روح_الله_قربانی و #شهید #قدیر_سرلک

📅تاریخ شهادت: ۱۳ آبان ۱۳۹۴

•┈••✾•🌿🌺🌸🌺🌿•✾••┈•
Ещё