#خاطرات_شهدا🕊✨شب عروسی یک بادیگاردآقــــا عبداللــــه
❤️از پاسداران سپاه انصارالمهدی(عج)
🪖و عضــــو تیــــم حفاظــــت بود
🛡و عادت کرده بود
😘به دلیل حفاظــــت از
🥷شخصیتهایی که همراهش هستند
💞ابتدا درِ عقب ماشین را باز کند
🚗و آن شخص مهم که نشست
🧎بعد، خودش برود و جلو بنشیند
💨🛻روز عروسیمون، وقتی که خواست
🧖♀مرا از آرایشگاه به سالن ببَرد
🏢در عقب را باز کرد، من سوار شدم
☺️بعد خودش تا رفت جلو بنشیند
😃فیلمبردار گفت: داری چکار میکنی
🤨عبدالله خندید و گفت
😁ببخشیــــد حواســــم نبــــود
🤦♂وقتی رسیدیم سالن، اذان را گفتند
🕋و
عبدالله خواست که
🙏صدای اذان در سالن پخش شود
🔊و نماز جماعــــت را در آنجا برپا کرد
💚✍راوی:همسر
شهید#شهید_عبدالله_باقری