بکت در سال 1946، دوره ای از کار خلاقه پرشور را آغاز کرد که بعدها از آن با عنوان «محاصره شده در اتاق» یاد کرد. او در خلال آن ندس ال بهترین آثارش را نوشت. رمان های «مالوی» و «مالون می میرد» و نمایشنامه ای که بلندآوازه اش ساخت: «در انتظار گودو». پل استراترن زندگی تحت محاصره بکت را چنین توصیف می کند: «زندگی اش عمدتا در اتاقش می گذشت، منفک ازجهان، به مواجهه با شیاطین وجودش و در تلاش برای کشف ساز و کارهای ذهنش. بخش اعظم برنامه روزانه اش خیلی ساده بود.
حوالی بعد از ظهر از خواب بر می خاست برای خودش خاگینه درست می کرد و تا هر چند ساعت که در توانش بود خودش را در اتاق حبس می کرد. بعدش خانه را ترک می گفت و به مهمان خانه موناپارناس سری می زد و کلی نوشیدنی ارزان قیمت می خورد. پیش از سپیده دم به خانه بر می گشت و تلاش زیادی می کرد تا خوابش ببرد. تمام زندگی اش حول گرایش جنون آمیزش به نوشتن می چرخید.» @sazochakameoketab 🌿🍂🌿🍂🌿🍂🌿🍂🌿🍂🌿🍂
پس از #قتل_نادر_شاه، برادر زاده وی بنام #علیقلی_خان که لقب #عادلشاه!! برای خود برگزید، به #مشهد آمده و #اعلام_سلطنت کرد. وی برای این که مدعیان تاج و تخت را از میان بردارد #سهراب_خان_نامی را با گروهی از #سپاهیان_بختیاری که مهارتشان را در #قلعه_گیری نشان داده بودند ( #فتح قندهار ) برای #کشتن#شاهزادگان#افشار به #کلات فرستاد و مدتی آن جا را در محاصره داشتند، تا روزی که #مستحفظین_برج غفلت کرده و نردبانی را که در کنار برج قرار داشت، بجای گذاشته بودند. عده ای از بختیاری ها متوجه نردبان شده و از آن بالا رفته و خود را به برج رسانیده و بر آن جا مسلط شدند، و با جنگ و گریز، بالاخره حصار کلات را به تصرف در آوردند. شاهزادگان افشار، #نصرالله_میرزا و #امامقلی_میرزا (پسران نادر) به اتفاق #شاهرخ، #برادر_زاده خود چون بخت را واژگون دیدند هریک بر اسبی سوار شده، به سوی #مرو#گریختند و #کاظم_بیگ_افشار (برادر دیگر علیقلی خان) که آن هنگام در کلات بود، آن ها را تا بیرون دژ دنبال کرد و چون به آن ها نرسید مراجعت کرد و گروهی به همراه #دوست_محمد_خان_چهچهه_ای که #قوشچی#نصر_الله_میرزا بودـ حق نمک نشناخته به تعقیب آن ها روانه شد و امامقلی و شاهزاده شاهرخ را درشرق حدود کلات دستگیر نمود، و #قربانعلی نامی از منسوبان خود را به تعقیب #شاهزاده#نصر_الله_میرزا فرستاد و او در #آبادیِ #حوض_سنگ به نصرالله میرزا رسید و نصرالله میرزا در زد و خورد قربانعلی را به هلاکت رساند و از معرکه گریخت ولی با جمعی از #قراولانِ_مرو مواجه شد. آنان این فرزند نادر که #داماد#محمد_شاه_گورکانی و ملقب به #پسر_شمشیر بود را دستگیر و به کلات آوردند. #سهراب ، رضاقلی میرزای نابینا را با شانزده و به قولی هیجده نفر از #اولاد و #احفاد_خُرد_و_بزرگ_نادر که در کلات بودند از دم شمشیر گذرانیده ولی نصرالله میرزا که بیست و سه ساله و هشت پسر او و #امامقلی هیجده ساله، #چنگیز_خان سه ساله، #محمد_الله_خان_شیر_خواره و #شاهرخ_میرزا را به مشهد آوردند. پس از فتح کلات و دستگیری خانواده نادرشاه توسط سپاهیان بختیاریِ علیقلی خان (عادلشاه)، او بدون هیچ شرمی، عموزادگان خویش یعنی نصرالله میرزا و امامقلی میرزا را پس از انتقال به مشهد کشته و سایر برادرانش، چنگیزخان سه ساله و محمدالله خان که کودک بودند به دستوراو #مسموم گردیدند!! همچنین #برادران_شاهرخ، #محبعلی_میرزا دوازده ساله، #احمد_قلی_میرزا یازده ساله، #هارون_خان پنج ساله، #بیستون_خان هفت ساله، و #محمد_خان چهارساله را به قتل رسانید. علیقلی خان برای #ریشه_کن_کردن#نسل_نادر_شاه ، وحشیگری را به جایی رسانید که کلیه #زنان_بیوه ای را که از #شاه و #شاهزادگان باقی مانده و دارای فرزند بودند به #قتل رسانید و تنها #شاهرخ که هنوز بیش از چهارده سال نداشت در #ارگ_شهر#محبوس نموده خبر کشته شدن او را در شهر منتشر نمود. منظور او از کار این بود که هر وقت عموم مردم با سلطنت او از در مخالفت برآیند، شاهرخ میرزا را که از #دودمان_نادر و از مادر، #صفویه است بر تخت نشانده و خود زمام امور را بدست گیرد و اگر توانست به زور سرنیزه برتخت بنشیند در آینده او را نیز مانند سایر شاهزادگان معدوم سازد.
هرچند یکی از فرزندان خردسال نادرشاه بطور معجزه آسایی نجات یافت و به اروپا رسیده و #افسر#ارتش#اتریش شده و معروفیتی بهم رسانید که خودش داستان دلکشی دارد.
تصویر پیوست : نادر شاه افشار و دو فرزندش (احتمالاً رضاقلی و نصراللّه) و پیرمردی که شاید #میرزا_مهدی_خان_استر_آبادی باشد را نشان می دهد. این نقاشی در زمان نادرشاه (قرن دوازده شمسی) کشیده شده است و در معرفی این اثر، شرح حال تنها فرزند بازمانده نادرشاه که افسر فرمانده امپراتوری اتریش بود نیز آمده است.😔