پس از #قتل_نادر_شاه، برادر زاده وی بنام #علیقلی_خان که لقب #عادلشاه!! برای خود برگزید، به #مشهد آمده و #اعلام_سلطنت کرد. وی برای این که مدعیان تاج و تخت را از میان بردارد #سهراب_خان_نامی را با گروهی از #سپاهیان_بختیاری که مهارتشان را در #قلعه_گیری نشان داده بودند ( #فتح قندهار ) برای #کشتن#شاهزادگان#افشار به #کلات فرستاد و مدتی آن جا را در محاصره داشتند، تا روزی که #مستحفظین_برج غفلت کرده و نردبانی را که در کنار برج قرار داشت، بجای گذاشته بودند. عده ای از بختیاری ها متوجه نردبان شده و از آن بالا رفته و خود را به برج رسانیده و بر آن جا مسلط شدند، و با جنگ و گریز، بالاخره حصار کلات را به تصرف در آوردند. شاهزادگان افشار، #نصرالله_میرزا و #امامقلی_میرزا (پسران نادر) به اتفاق #شاهرخ، #برادر_زاده خود چون بخت را واژگون دیدند هریک بر اسبی سوار شده، به سوی #مرو#گریختند و #کاظم_بیگ_افشار (برادر دیگر علیقلی خان) که آن هنگام در کلات بود، آن ها را تا بیرون دژ دنبال کرد و چون به آن ها نرسید مراجعت کرد و گروهی به همراه #دوست_محمد_خان_چهچهه_ای که #قوشچی#نصر_الله_میرزا بودـ حق نمک نشناخته به تعقیب آن ها روانه شد و امامقلی و شاهزاده شاهرخ را درشرق حدود کلات دستگیر نمود، و #قربانعلی نامی از منسوبان خود را به تعقیب #شاهزاده#نصر_الله_میرزا فرستاد و او در #آبادیِ #حوض_سنگ به نصرالله میرزا رسید و نصرالله میرزا در زد و خورد قربانعلی را به هلاکت رساند و از معرکه گریخت ولی با جمعی از #قراولانِ_مرو مواجه شد. آنان این فرزند نادر که #داماد#محمد_شاه_گورکانی و ملقب به #پسر_شمشیر بود را دستگیر و به کلات آوردند. #سهراب ، رضاقلی میرزای نابینا را با شانزده و به قولی هیجده نفر از #اولاد و #احفاد_خُرد_و_بزرگ_نادر که در کلات بودند از دم شمشیر گذرانیده ولی نصرالله میرزا که بیست و سه ساله و هشت پسر او و #امامقلی هیجده ساله، #چنگیز_خان سه ساله، #محمد_الله_خان_شیر_خواره و #شاهرخ_میرزا را به مشهد آوردند. پس از فتح کلات و دستگیری خانواده نادرشاه توسط سپاهیان بختیاریِ علیقلی خان (عادلشاه)، او بدون هیچ شرمی، عموزادگان خویش یعنی نصرالله میرزا و امامقلی میرزا را پس از انتقال به مشهد کشته و سایر برادرانش، چنگیزخان سه ساله و محمدالله خان که کودک بودند به دستوراو #مسموم گردیدند!! همچنین #برادران_شاهرخ، #محبعلی_میرزا دوازده ساله، #احمد_قلی_میرزا یازده ساله، #هارون_خان پنج ساله، #بیستون_خان هفت ساله، و #محمد_خان چهارساله را به قتل رسانید. علیقلی خان برای #ریشه_کن_کردن#نسل_نادر_شاه ، وحشیگری را به جایی رسانید که کلیه #زنان_بیوه ای را که از #شاه و #شاهزادگان باقی مانده و دارای فرزند بودند به #قتل رسانید و تنها #شاهرخ که هنوز بیش از چهارده سال نداشت در #ارگ_شهر#محبوس نموده خبر کشته شدن او را در شهر منتشر نمود. منظور او از کار این بود که هر وقت عموم مردم با سلطنت او از در مخالفت برآیند، شاهرخ میرزا را که از #دودمان_نادر و از مادر، #صفویه است بر تخت نشانده و خود زمام امور را بدست گیرد و اگر توانست به زور سرنیزه برتخت بنشیند در آینده او را نیز مانند سایر شاهزادگان معدوم سازد.
هرچند یکی از فرزندان خردسال نادرشاه بطور معجزه آسایی نجات یافت و به اروپا رسیده و #افسر#ارتش#اتریش شده و معروفیتی بهم رسانید که خودش داستان دلکشی دارد.
تصویر پیوست : نادر شاه افشار و دو فرزندش (احتمالاً رضاقلی و نصراللّه) و پیرمردی که شاید #میرزا_مهدی_خان_استر_آبادی باشد را نشان می دهد. این نقاشی در زمان نادرشاه (قرن دوازده شمسی) کشیده شده است و در معرفی این اثر، شرح حال تنها فرزند بازمانده نادرشاه که افسر فرمانده امپراتوری اتریش بود نیز آمده است.😔
گاها در تاریخ بطور ناگهانی به شخصیت هایی تاثیرگذار برمیخوریم که دیگر ردی از آنها ندیده و نمیدانیم فرزندانشان را چه شد. غافل از اینکه بسیاری از آنها درطول چند قرن مصدر امور بوده و همچنان نسل آنها در میان ما هستند. از اینرو در حد بضاعت خویش در معرفی خانواده های معروف ایران که به هزار فامیل مشهور هستند، کوشیده و انتظار مساعدت و راهنمایی از خوانندگان دارم. همچنین جهت شیرینی کلام، کمی طنز در نوشتار وارد شده است، همچنین بسیاری از فامیلی های دوستان را که میبینم، متوجه ریشه خانوادگی آنها شده که البته نشان از اصالت آنهاست و اگر در این مجموعه نوشتارها نقدی و طنزی و طعنه ای زده شد، از غرض ورزی نیست و امید که کسی به دل نگیرد.
پس از توطئه و قتل #نادرشاه، برادر زاده وی که تمام معایب نادر را داشت، بی رحمی و ستم پیشگی را نیز اضافه کرده بود ولی لقب نامأنوس #عادلشاه را برگزید و به تخت نشست. عادلشاه که با وجودی که بر سر گنج افسانه ای نادری نشسته بود، در هر گوشه مملکت ثروتی انباشته میدید، به بهانه ای آنرا مصادره میکرد. تا اینکه قرعه مصادره اموال در زمان عادلشاه، اولبار بنام #حاج_سمیع_رشتی اصابت کرد.
حاجی سمیع رشتی در اصل #آذربایجانی بود که از خانواده خود بریده و یکتا پیراهن به رشت کوچ کرده و در آنجا پس از مدتی شاگردی و پادویی، به کار داد و ستد و تجارت پرداخت و در سایه هوش و ذکاوت سرشارش از لحاظ مال و مکنت، اول شخص گیلان شده بود! حاجی سمیع بدستور عادلشاه به مشهد جلب شد و پس از آنکه اموال و املاکش را مصادره و از هر دو چشم کورش کردند، مورد عفو ملوکانه قرار گرفت و دوباره یکتا پیراهن شده و با چشمی کور آزادش کردند! معروف است که این شخص وقتی از مشهد به رشت باز میگشت، در سر راه خود در خانه #عمده_التجار_قزوین فرود آمد و با وجود نابینایی، چون خیلی خوش قد و بالا و زیبا چهره به نظر میرسید، دختر یکی یکدانه عمده التجار، نه یک دل، بلکه صد دل عاشقش شد و پیوند زناشویی بستند و دوباره حاجی سمیع به مال و مکنت رسید و فامیل معروف سمیعی در گیلان بوجود آمد که امروزه یکی از پرشاخ و برگ ترین فامیل های معروف به هزار فامیل است و جالب اینجاست که تا پیش از انقلاب، کمتر اتفاق افتاده است که یک سمیعی به یک غیر سمیعی دختر بدهد یا بگیرد! شاید به این دلیل که سمیعی ها حاصل یک پیوند رمانتیک هستند! همچنین هوش و ذکاوتی موروثی دارند. بهرحال سمیعی ها که کاسب پیشه و تاجرزاده بودند، بعدها در اوایل #ناصر_الدین_شاه وارد سیاست شده و ظاهرا نان سیاست زیر زبانشان مزه کرده است چون از لحاظ عضویت در مجالس ایران، پس از #فامیل_بختیاری در ردیف دوم قرار دارند و اول کسی که از خانواده سمیعی وارد سیاست شد، #میرزا_موسی_رشتی بود که بقول هدایت در #روضه_الصفای_ناصری ، به #وزارت_شاهزاده_حسینعلی_میرزا#حاکم_تهران رسیده بود و نیز روزگاری به #پیشکاری_خراسان و #وزارت_شاهزادگان آن سامان میگذرانید و پس از وی حاجی سمیع رشتی دستی در سیاست داشت ...... همچنین (اگر اشتباه نکنم) #دکتر_سمیعی مشهور که مایه افتخار تمامی ایرانیان کنونی هستند و نقدهایی همگون همکاری وی با شهرداری تهران (قالیباف) به این بزرگوار وارد می کنند، از اعقاب همان حاجی سمیع رشتیِ معاصر با نادرشاه هستند.
برگرفته از: هزار فامیل - نوشته علی شعبانی اقتباس و نگارش: علی سجادی