فلسفه

#ژان_پل_سارتر
Канал
Логотип телеграм канала فلسفه
@Philosophy3Продвигать
44,27 тыс.
подписчиков
2,1 тыс.
фото
512
видео
2,14 тыс.
ссылок
@Hichism0 برای تبلیغ به این آیدی پیام دهید کانالهای پیشنهادی @Ingmar_Bergman_7 سینما @bookcity5 شهرکتاب @Philosophers2 ادبیات و فلسفه @audio_books4 کتاب صوتی @Philosophicalthinking فلسفه خوانی @TvOnline7 فیلم و سریال
■ هستی عبارت از چیست؟

دانش ما برای هر چیز عبارت از مفاهیمی است که بر آن اطلاق می شود، اما فرض وجود چیزی که درباره آن هیچ آگاهی نداریم یا نتوانیم نسبت به آن آگاهی به دست آوریم کار بیهوده ای است، حتی اگر وجود هم داشته باشد برای ما مفهومی ندارد،
یعنی اگر بگوییم این کتاب است و درباره شکل و رنگ و اندازه آن مطالبی بگوییم این ها عبارت از مفاهیم درباره هر چیز است.
اما هستی یک مفهوم کلی است یعنی باید چیزی وجود داشته باشد.
هستی آن مطلق باشد تا بتوانیم درباره آن قضاوت کنیم و نام آن را هستی بگذرانیم.

👤 #ژان_پل_سارتر
📚 #هستی_و_نیستی

join us : | کانال فلسفه
@Philosophy3.
■ انسان دارای طبیعتی است که در حین ناامیدی به چیزی امیدوار میشود.
قانون اجتماع و قید و بندهای ساختگی
به دست و پایش بند شده
و آدمی را گیج و کلافه میکند ..!؟
امّا در همان حال کوچکترین روزنهٔ امید
این انسان مأیوس را به چیزی غیر واقعی
که برای خودش هم مفهوم خارجی ندارد امیدوار و دلخوش میسازد.

ای انسانها بیائید این قید و بندها را پاره کنید.
قانون اجتماع غیر از قید و بند چیزی نیست.
این قانون را طبیعت برای ما نساخته
ما خودمان آن را به دست و پای خویش بسته‌ایم.

👤 #ژان_پل_سارتر

join us : | کانال فلسفه
@Philosophy3
کودک برای اینکه بدن اش را بشناسد با اعضای بدن خود بازی می کند. گارسون کافه هم با خودش به بازیِ عمل مشغول است، و سعی دارد خود را نشان بدهد.
این اعمال در همه کس یکسان است، یک بازرگان هم برای شناساندن خود کارهایی انجام می دهد، و با یک مشت تشریفات آنچه را که هست می نمایاند و مردم هم از آنها می‌خواهند که این کارها را انجام دهند. هر کدام برای خود کاری دارند، فروشنده به منظور انجام کارها تن خود را می رقصاند و شرایط زندگانی را به کار می‌بندد و بلاخره هرکس مطابق شغل و حرفه ای که دارد خود را می‌نمایاند. تمام اینها شرایط هستی است که انسان خود را چنان که هست نشان دهد. یعنی تن و نفس خویش را در چهارچوب اعمال و رفتار زندانی می‌سازد. مثل این است که همیشه از این می‌ترسیم که از جلد و پوست خود خارج شویم اما اندرون یک گارسون کافه مخصوص همان گارسون کافه نیست، ظاهرش یک گارسون است ولی در نقش او یک انسان معمولی است، یعنی حالت او غیر از این مرکب و آن شیشه ای است که در باطن هم همان است...
پس هر کس باید سعی کند همان باشد که هست، یعنی ابتدا من باید فکر کنم که هستم ولی همانطور که هستم خود را نشان بدهم.

👤 #ژان_پل_سارتر
📚 #هستی_و_نیستی

join us | کانال فلسفه
@Philosophy3
▪️در کشور ما آنچه از اگزیستانسیالیسم، به طور پراکنده، در اذهان جای گرفته بیشتر به دو صورت است:
عده ای برآنند که اگزیستانسیالیسم جز بی قیدی و ولنگاری و مشت پا زدن به آداب اجتماعی و رسوم انسانی معنایی ندارد.
اینان جز به مسخره گرفتن زندگی و مجاز دانستن روشنفکر در انجام کارهای ناصواب و جنون آمیز، مفهومی برای این فلسفه نمی شناسند.
عده ای دیگر که به گمان خود عمیق تر می اندیشند، میپندارند که اگزیستانسیالیسم یعنی دعوت به گوشه گیری و کاهلی و طرد دوستی و تفاهم و تجویز گریز و تسلیم.
اینان اگزیستانسیالیسم را فلسفه یاس و بدبینی و جدایی و تنهایی می دانند و بر اساس توهمات خود نتیجه می گیرند که همه کوشش های آدمی "پوچ" و بیهوده است و هر تقلایی برای خروج از بن بست سرنوشت، از پیش محکوم به شکست است.


هر چند هر دوی این تفسیرهای نادرست از اروپا سرچشمه گرفته، اما، هم به دلیل زمینه مساعد اجتماعی و هم بدان سبب که کاهلی و خراباتیگری و یاس و بدبینی در کشور ما سابقه ای دارد، این سوءتفاهم در محیط روشنفکری ما زمینه رشد مناسبی یافته است.

اگزیستانسیالیسم از مسائل روشنفکری جدایی ناپذیر است و در کشور ما مساله تجدد و روشنفکری بدترین پاسخ ها را یافته است:
گریز از کار و مسئولیت، تن آسایی و خویشتن پروری، لغزش به سراشیب تجمل و هوس، بی ایمانی و سست عنصری، به شوخی گرفتن مسایل جدی، پذیرفتن بندگی درهم و دینار، یار دارا بودن و دل با سکندر داشتن؛ و در حد اعلای سالم ماندن: در گرمخانه درون خزیدن و بی تکاپو به امید فردا نشستن؛ اینهاست پاسخ ما به مسائل روشنفکری قرن بیستم.


از این حقیقت که روزگار نامساعد است، بهانه ای بزرگ برای توجیه کاهلی ها و سست عنصری ها میسازیم، بی آنکه یک دم به تاثیر کوشش آدمی در سرنوشت خود بیندیشیم و بی آنکه برای کوششهای هنری و فرهنگی ارزش قائل شویم : "سستی نیازی به اندیشه ندارد."

در برخی از این گمراهی ها، اگزیستانسیالیسم خیالی، دستاویز عده ای است و جالب تر آنکه گاهی، این آلودگی ها با نام "مقابله با سرنوشت" و "عصیان و طغیان" و " مبارزه با ابتذال" مزین می شود.
پس بهتر آن است که اگزیستانسیالیم واقعی را، مستقیما و بی واسطه پوشش های ادبی، بشناسیم.


از میان آثار مختلف و متعدد سارتر کتاب حاضر دارای خصوصیت های زیر است:
نخست آنکه خلاصه جامع و تقریبا کاملی از فلسفه سارتر به دست می داد.
دیگر آنکه چون این مطالب، نخست به صورت سخنرانی بیان شده و هدف آن، همه فهم کردن اگزیستانسیالیسم بوده، کتابی صرفا فلسفی و پیچیده نیست، بلکه برای استفاده همگان فراهم آمده است.
سه دیگر آنکه، چه در ضمن کتاب و چه در پایان آن، انتقادهایی که بر این فلسفه شده، یاد گردیده و این پیش از هر چیز دعوتی است به داوری و سنجش و افکر.

امروز این کج فهمی در ما هست که به تبع آن، " بشریت" ما به صورت موجودیت گیاهی درآمده است:
از تاثیر کوشش های معنوی و فکری در زندگی اجتماعی غافلیم؛ با نسیمی میشکفیم و با سردبادی پژمرده میشویم.
نوعی حالت تسلیم در برابر سرشت و سرنوشت در ما ایجاد شده که جنبه ای مخرب دارد.
طرح مساله "اصالت بشر" به معنایی که سارتر برای آن قائل است، شاید بتواند ما را به تجدید نظر در این موجودیت گیاهی وادارد.
فلسفه های جبری، آن چنان که ما پذیرا شده ایم، به این کاهلی صحه زده است که بشر تماشاگر نبرد یزدان و اهریمن است و در حد او نیست که تقلایی یا اعتراضی کند.

مساله "آزادی بشر" با اهمیتی که سارتر برای آن قایل است، شاید این توهم را متزلزل کند.


👤 #ژان_پل_سارتر
📚 #اگزیستانسیالیسم_و_اصالت_بشر
🔃 ترجمه مصطفی رحیمی
▪️مقدمه چاپ اول ‌1344

join us | کانال فلسفه
@Philosophy3.
📚 #کتاب_صوتی #تهوع
نویسنده : #ژان_پل_سارتر

یکی از معروف‌ترین کتابهای ژان پل سارتر، فیلسوف و نویسنده اگزیستانسیالیست فرانسوی است که در سال ۱۹۳۸، زمانی که سارتر استاد دانشگاه بود، منتشر شد.این اولین رمان سارتر می‌باشد و از نظر خودش یکی از بهترین نوشته‌هایش نیز هست. همچنین این اثر برنده نوبل ادبیات شده است.

تهوع راجع به مردی سی و پنج ساله به نام «آنتوان روکانتن»، مورخ افسرده و گوشه‌گیری است که به این باور می‌رسد که اشیاء بی‌جان و موقعیت‌های مختلف، بر تعریف او از خود و آزادی عقلانی و روحی‌اش لطمه می‌زنند و این ناتوانی، او را دچار تهوع می‌کند.
آنتوان روکانتن شخصیت اصلی رمان او یک ماجراجوی قدیمی است که به مدت سه سال در بویل زندگی کرده.آنتوان رابطه‌ای با خانواده اش برقرار نمی‌کند و هیچ دوستی نیز ندارد. او یک انزواطلب است و اغلب دوست دارد به مکالمات دیگر افراد گوش بدهد واقدامات آنها را بررسی کند.آنتوان همچنین نشانه‌هایی از خستگی و فرسودگی را به نمایش می‌گذارد و با عدم علاقه به تعامل با مردم مواجه است.رابطهٔ او با فرانسوا عمدتاً طبیعی می‌باشد. برای او تبادل کلمات دشوار است.

I کتابخوانه صوتی l
@audio_books4
▪️گوتز : ... پروردگارا، حالا که وسائل خوبی کردن را از دست ما گرفته ای پس این میل شدید به خوبی کردن را چرا به ما داده ای؟ اگر نمیخواستی که من خوب باشم پس چرا هوس بد بودن را از من گرفتی؟...

▫️هاینریش : چرا تظاهر می کنی که با او حرف میزنی؟ تو میدانی که او هیچ وقت جواب نمی دهد.

▪️گوتز : و این سکوت برای چیست؟ او که بر هر پیغمبر ظهور کرد چرا نمی خواهد بر من ظاهر شود؟

▫️هاینریش : چون تو به حساب نمی آیی. ضعفا را شکنجه کن یا تن خود را زجر بده، لب های فاحشه یا دهان جذامی را ببوس، از شدائد یا از لذایذ بمیر، خدا عین خیالش نیست.

▪️گوتز : پس چه کسی به حساب می آید؟

▫️هاینریش : هیچ کس. آدمیزاده هیچ است. خودت را به تعجب نزن.

👤 #ژان_پل_سارتر
📚 #شیطان_و_خدا
🔃 برگردان #ابوالحسن_نجفی

join us | کانال فلسفه
@Philosophy3
▪️#ژان_پل_سارتر:

ما برای انتخاب معنای زندگی‌مان اختیار داریم. هیچ چیزی وادارمان نمی‌کند یا تعیین نمی‌کند که به یک شیوهٔ خاص باشیم، پس می‌توانیم خودمان معنایی را انتخاب کنیم که برایش تلاش می‌کنیم. این معنا، از طرفی، با کارهایی که من انجام می‌دهم ساخته می‌شود، و از طرف دیگر، به واسطهٔ چگونگی تفسیر من از وقایعی که در طول زندگی‌ام روی داده است.

اگر آن کسی که دوست دارم باشم نیستم، اگر زندگی‌ام آن زندگی‌ای که می‌خواهم نیست، در نهایت این به عهدهٔ خودم است که تغییرش دهم یا اقرار کنم که نداشتن شهامت و تنبلی و از این دست انگیزهٔ انتخاب‌هایم بوده است.


#ویلیام_سی_پامرلو
📚 #سینمای_اگزیستانسیالیستی

join us | کانال فلسفه
@Philosophy3
■ جمله‌ی پیچیده‌ی «حقیقت عبارت است از یک بی‌یقینیِ عینی که در فرآیندِ از آنِ‌ خود کردنِ پرشورترین سیرِ باطنی سخت بدان می‌چسبیم»، بدین معنی است که در ساحتِ ابژکتیو، شک و عدمِ یقین ضرورتی طبیعی است، و این خود پیامدی جز این ندارد که به ساحتِ سوبژکتیو ایمان داشته باشیم. در واقع ریشه‌ی اصطلاحِ «شکِ ایمانی» ریشه در کی‌یرکگور دارد. کی‌یرکگور می‌گوید شخصی که خدایِ عینیِ مسیحی (پدر-پسر-روح‌القدس به تعبیرِ انجیل) را می‌پرستد اما به معبد رفته و عبادتش سرشار از ریاست، کمتر به حقیقت نزدیک شده است تا آن شخصی که بت‌ای را می‌پرستد اما شورِ درونیِ گیرایی دارد تا حدی که در تنهاییِ خویش، در مقابلِ آن بت می‌لرزد و شوریده می‌شود. کی‌یرکگور نمی‌گوید که شخصِ بت‌پرست در انتخابِ حقیقتِ عینی و برون‌ذاتی (در انتخابِ بت به جای خدایِ مسیحی) به خطا رفته است و فقط چون از لحاظِ درونی صادق است، به حقیقت نزدیک شده است. باید دست از این تقلیل دادن‌ها برداریم. منظورِ کی‌یرکگور این است که آن شخصِ بت‌پرستِ مذکور، واقعا به حقیقت دست یافته است، اما حقیقتِ سوبژکتیوِ و درون‌ذاتیِ خودش. تقلیلِ حرف کی‌یرکگور به اینکه آن‌شخصِ بت‌پرست "تا اندازه‌ای" به حقیقت نزدیک است، تقلیلی به اخلاقیاتِ عینی و سودنگر است. در واقع شاید آن شخصِ بت‌پرست حتّی [عُرفاً] غیرِ اخلاقی باشد، و شخصی که خدای مسیحی را می‌پرستد خیلی اخلاقی باشد، اما کی‌یرکگور باز هم در این شرایط، حقیقت را نزدیک‌تر به آن شخصِ بت‌پرست می‌داند. مسیحِ انجیل، خدایِ حقیقی نیست، چراکه چیزی است عینی‌ که همه‌ی مسیحیان تعبیری یکسان می‌توانند از آن داشته باشند. اما حقیقت درون‌ذاتی و فردی است.

در فلسفه‌ی سارتر می‌خوانیم که در ساحتِ خودآگاهی،‌ همیشه فاصله‌ای هست. وقتی کی‌یرکگور می‌گوید «رابطه با خود» است که حقیقت به آن تعلق می‌گیرد نه رابطه‌ با ابژه، گویی در نظر نگرفته است که در این «رابطه» باید من «خودم» را مد نظر قرار دهم. به عبارتی سارتر (به کمک فلسفه‌ی هگل و البته هوسرل) می‌گوید «هرگاه فکر می‌کنیم،‌ همواره به چیزی فکر می‌کنیم.» این بدان معناست که فکر کردن، همیشه فکر کردن به چیزی "غیر از خود" است. حتی اگر درباره‌ی خودمان فکر می‌کنیم و می‌خواهیم (به قول عرفای دینی) «معرفت به نفس» داشته باشیم، این امر ممتنع است؛ یعنی منطقاً و عملاً معرفتِ بی‌واسطه به نفس غیرِممکن است، زیرا در لحظه‌ای که می‌خواهیم به خودمان بیاندیشیم باید از خودمان جدا شویم. من به خود (به عنوانِ ابژه‌ای برای من) فکر می‌کنم پس لاجرم از خودم جدا می‌شوم. وقتی روکانتن (شخصیتِ اولِ رمانِ تهوعِ سارتر) در برابرِ آینه می‌ایستد، عاجز از اینکه خودش را به عنوانِ سوژه بشناسد، خودش را ابژه‌ی همیشگی می‌یابد و دچار تهوع می‌شود: او در دامِ این فاصله، این عدم، این نیستی، این "مَفصَل" افتاده است، اما نه به طرزی که دیگران افتاده‌اند. او سعی می‌کند منبعِ نامتناهی‌ای (که خودآگاهی نتیجه‌ای جزئی از آن است) را لمس کند، و همین او را دچارِ تهوع می‌کند، زیرا می‌فهمد که نه تنها نمی‌تواند آن را لمس کند، بلکه خودش همواره به عنوانِ ابژه‌ آن‌جاست، و حقیقتِ سوبژکتیوش دست‌نیافتنی است:

▪️«پا می‌شوم. رویِ دیوار سوراخِ سفیدی هست: آینه. این یک دام است. می‌دانم که دارم خودم را تویش گیر می‌اندازم. انداختم. شیءِ خاکستری رنگ همین الآن در آینه نمایان شد. می‌روم جلو و نگاهش می‌کنم، دیگر نمی‌توانم دور شوم... نگاهم ملولانه رویِ این پیشانی و گونه‌ها آهسته پایین می‌آید: به چیزِ سفتی بر نمی‌خورد و در شن فرو می‌رود. البته آن‌جا یک دماغ، دو چشم، یک دهن هست، ولی همه‌شان بدونِ معنی و حتّی جلوه‌ی انسانی‌اند... بچّه که بودم، عمّه بیژوا به‌ام می‌گفت: "اگر زیاد خودت را تو آینه نگاه کنی، یک میمون تویش می‌بینی." حتماً من زیادتر از آن هم به خودم نگاه کرده‌ام: آن‌چه می‌بینم بسیار پایین‌تر از مرتبه‌ی میمون، در حاشیه‌ی دنیایِ نباتی و در سطحِ مرجان است. منکر نمی‌شوم که زنده است؛ ولی این نه آن زنده‌بودنی است که "آنی" می‌اندیشد: لرزش‌های خفیفی را می‌بینم، گوشتِ ماتی را می‌بینم که وِل و رها می‌شکفد و می‌تپد. به خصوص چشم‌ها که از این نزدیکی، وحشت‌ناک‌اند. آن‌ها شیشه‌ای، نرم، نابینا، دوره قرمز‌-اند،‌ انگار فَلس‌هایِ ماهی‌اند... شاید فهمیدنِ چهره‌ی آدم برایِ خودش ناممکن باشد. یا شاید به خاطرِ این است که من تنها هستم. کسانی که در جمعِ انسان‌ها زندگی می‌کنند یاد گرفته‌اند که چطور خودشان را در آینه ببینند، به همان‌گونه که در نظرِ دوستانشان می‌نمایند. من دوستی ندارم: آیا به این سبب گوشتم اینقدر برهنه است؟ تو گویی ـــ بله، تو گویی طبیعتِ بدونِ انسان‌ها.»

👤 #ژان_پل_سارتر
📚 #تهوع

join us | کانال فلسفه
@Philosophy3
جمله‌ی پیچیده‌ی «حقیقت عبارت است از یک بی‌یقینیِ عینی که در فرآیندِ از آنِ‌ خود کردنِ پرشورترین سیرِ باطنی سخت بدان می‌چسبیم»، بدین معنی است که در ساحتِ ابژکتیو، شک و عدمِ یقین ضرورتی طبیعی است، و این خود پیامدی جز این ندارد که به ساحتِ سوبژکتیو ایمان داشته باشیم. در واقع ریشه‌ی اصطلاحِ «شکِ ایمانی» ریشه در کی‌یرکگور دارد. کی‌یرکگور می‌گوید شخصی که خدایِ عینیِ مسیحی (پدر-پسر-روح‌القدس به تعبیرِ انجیل) را می‌پرستد اما به معبد رفته و عبادتش سرشار از ریاست، کمتر به حقیقت نزدیک شده است تا آن شخصی که بت‌ای را می‌پرستد اما شورِ درونیِ گیرایی دارد تا حدی که در تنهاییِ خویش، در مقابلِ آن بت می‌لرزد و شوریده می‌شود. کی‌یرکگور نمی‌گوید که شخصِ بت‌پرست در انتخابِ حقیقتِ عینی و برون‌ذاتی (در انتخابِ بت به جای خدایِ مسیحی) به خطا رفته است و فقط چون از لحاظِ درونی صادق است، به حقیقت نزدیک شده است. باید دست از این تقلیل دادن‌ها برداریم. منظورِ کی‌یرکگور این است که آن شخصِ بت‌پرستِ مذکور، واقعا به حقیقت دست یافته است، اما حقیقتِ سوبژکتیوِ و درون‌ذاتیِ خودش. تقلیلِ حرف کی‌یرکگور به اینکه آن‌شخصِ بت‌پرست "تا اندازه‌ای" به حقیقت نزدیک است، تقلیلی به اخلاقیاتِ عینی و سودنگر است. در واقع شاید آن شخصِ بت‌پرست حتّی [عُرفاً] غیرِ اخلاقی باشد، و شخصی که خدای مسیحی را می‌پرستد خیلی اخلاقی باشد، اما کی‌یرکگور باز هم در این شرایط، حقیقت را نزدیک‌تر به آن شخصِ بت‌پرست می‌داند. مسیحِ انجیل، خدایِ حقیقی نیست، چراکه چیزی است عینی‌ که همه‌ی مسیحیان تعبیری یکسان می‌توانند از آن داشته باشند. اما حقیقت درون‌ذاتی و فردی است.

در فلسفه‌ی سارتر می‌خوانیم که در ساحتِ خودآگاهی،‌ همیشه فاصله‌ای هست. وقتی کی‌یرکگور می‌گوید «رابطه با خود» است که حقیقت به آن تعلق می‌گیرد نه رابطه‌ با ابژه، گویی در نظر نگرفته است که در این «رابطه» باید من «خودم» را مد نظر قرار دهم. به عبارتی سارتر (به کمک فلسفه‌ی هگل و البته هوسرل) می‌گوید «هرگاه فکر می‌کنیم،‌ همواره به چیزی فکر می‌کنیم.» این بدان معناست که فکر کردن، همیشه فکر کردن به چیزی "غیر از خود" است. حتی اگر درباره‌ی خودمان فکر می‌کنیم و می‌خواهیم (به قول عرفای دینی) «معرفت به نفس» داشته باشیم، این امر ممتنع است؛ یعنی منطقاً و عملاً معرفتِ بی‌واسطه به نفس غیرِممکن است، زیرا در لحظه‌ای که می‌خواهیم به خودمان بیاندیشیم باید از خودمان جدا شویم. من به خود (به عنوانِ ابژه‌ای برای من) فکر می‌کنم پس لاجرم از خودم جدا می‌شوم. وقتی روکانتن (شخصیتِ اولِ رمانِ تهوعِ سارتر) در برابرِ آینه می‌ایستد، عاجز از اینکه خودش را به عنوانِ سوژه بشناسد، خودش را ابژه‌ی همیشگی می‌یابد و دچار تهوع می‌شود: او در دامِ این فاصله، این عدم، این نیستی، این "مَفصَل" افتاده است، اما نه به طرزی که دیگران افتاده‌اند. او سعی می‌کند منبعِ نامتناهی‌ای (که خودآگاهی نتیجه‌ای جزئی از آن است) را لمس کند، و همین او را دچارِ تهوع می‌کند، زیرا می‌فهمد که نه تنها نمی‌تواند آن را لمس کند، بلکه خودش همواره به عنوانِ ابژه‌ آن‌جاست، و حقیقتِ سوبژکتیوش دست‌نیافتنی است:

▪️«پا می‌شوم. رویِ دیوار سوراخِ سفیدی هست: آینه. این یک دام است. می‌دانم که دارم خودم را تویش گیر می‌اندازم. انداختم. شیءِ خاکستری رنگ همین الآن در آینه نمایان شد. می‌روم جلو و نگاهش می‌کنم، دیگر نمی‌توانم دور شوم... نگاهم ملولانه رویِ این پیشانی و گونه‌ها آهسته پایین می‌آید: به چیزِ سفتی بر نمی‌خورد و در شن فرو می‌رود. البته آن‌جا یک دماغ، دو چشم، یک دهن هست، ولی همه‌شان بدونِ معنی و حتّی جلوه‌ی انسانی‌اند... بچّه که بودم، عمّه بیژوا به‌ام می‌گفت: "اگر زیاد خودت را تو آینه نگاه کنی، یک میمون تویش می‌بینی." حتماً من زیادتر از آن هم به خودم نگاه کرده‌ام: آن‌چه می‌بینم بسیار پایین‌تر از مرتبه‌ی میمون، در حاشیه‌ی دنیایِ نباتی و در سطحِ مرجان است. منکر نمی‌شوم که زنده است؛ ولی این نه آن زنده‌بودنی است که "آنی" می‌اندیشد: لرزش‌های خفیفی را می‌بینم، گوشتِ ماتی را می‌بینم که وِل و رها می‌شکفد و می‌تپد. به خصوص چشم‌ها که از این نزدیکی، وحشت‌ناک‌اند. آن‌ها شیشه‌ای، نرم، نابینا، دوره قرمز‌-اند،‌ انگار فَلس‌هایِ ماهی‌اند... شاید فهمیدنِ چهره‌ی آدم برایِ خودش ناممکن باشد. یا شاید به خاطرِ این است که من تنها هستم. کسانی که در جمعِ انسان‌ها زندگی می‌کنند یاد گرفته‌اند که چطور خودشان را در آینه ببینند، به همان‌گونه که در نظرِ دوستانشان می‌نمایند. من دوستی ندارم: آیا به این سبب گوشتم اینقدر برهنه است؟ تو گویی ـــ بله، تو گویی طبیعتِ بدونِ انسان‌ها.»

👤 #ژان_پل_سارتر
📚 #تهوع
📖 صفحه 80
🔃 برگردان #امیر_جلال_الدین_اعلم

join us | کانال فلسفه
@Philosophy3.
"مستقیم‌ ترین دشمن روشنفکر کسی است که من او را روشنفکر قلابی می‌نامم و از جانب طبقه مسلط اغوا شده است تا به دلایلی که ادعای جدی و دقیق بودن دارند، از ایدئولوژی جزم‌گرا دفاع کند. عده‌ای که منافع آن‌ها به منافع طبقه حاکم وابسته است و نمی‌خواهند و یا نمی‌توانند جز این باشند، قدرت صاحب منصبان را می‌پذیرند و چهره روشنفکر به خود می‌گیرند و مثل او اعتراض به طبقه حاکم را آغاز می‌کنند. اما این اعتراض هم تقلبی است و به صورتی فراهم شده که به خودی خود تحلیل می‌رود و در نتیجه نشان می‌دهد که ایدئولوژی حاکم دربرابر هرگونه اعتراضی مقاوم است.
به عبارت دیگر روشنفکر قلابی مثل روشنفکر واقعی "نه " نمی‌گوید بلکه " نه ولی ... " را رواج می دهد یا " می‌دانم اما..." را. این دلایل، روشنفکر واقعی را به شدت آشفته می‌کند چون پیشتر به تضاد بین جست و جوی حقیقت عملی و ایدئولوژی حاکم پی برده، پس دلایل اصلاح طلبان را بشدت رد می‌کند و با طرد آن‌ها، خود او پیوسته رادیکال‌تر می‌شود. او به ضرورت به راهی می‌رود که یا باید با اصول طبقه حاکم بجنگد یا با تظاهر به اعتراض، به آن خدمت کند."

👤 #ژان_پل_سارتر

join us | کانال فلسفه
@Philosophy3
پایدار بودن هستی مفهوم خاص است پس اگر نیستی مقدم برای هستی باشد که خود نیز وابسته یک هستی دیگر و پایان آن با یک نیستی توام خواهد بود.
فرض کنیم میخواهیم هستی و نیستی توام باشند و در آن واحد با هم به وجود بیایند اما وجه امتیاز آن دو بر چه اساس و مفهوم باید استوار باشد.
آن هستی برای چه به وجود آمده و چه کاری از او ساخته است که نیستی فاقد آن می باشد و یا بر عکس نیستی دارای چه امتیازی است که در هستی وجود ندارد.
هستی برای آن به وجود آمده است که نیستی را نفی کند و آغاز خود را انتهای نیستی بداند.
هر دو مفهوم یکی است و این همانندسازی برای آن است که هستی را در وجود نیستی و هستی را وابسته به نیستی بدانیم، فرض کنیم جهان وجود نداشت و سیارات و میلیون ها منظومه شمسی به وجود نمی آمد و به همان نسبت انسان و موجودات و کاینات هم هستی پیدا نمیکردند.
پاسخ میدهیم در آن حال نیستی صرف بود.
پس نیستی هم برای خود هستی داشت زیرا چون هستی نبود و جهان به وجود نمی آمد چیزی به وجود می آمد که نام آن را نیستی گذاشته ایم.

👤 #ژان_پل_سارتر
📚 #هستی_و_نیستی
🔃 ترجمه #عنایت_الله_شکیباپور

join us | کانال فلسفه
@Philosophy3
▪️هر انسانی وجودی است مشخص که تحت هیچ قانون کلی قرار نمیگیرد و موضوع علمی واقع نمیشود.
اگزیستانسیالیست ها می گویند؛ علم عبارت از دسته بندی نمودهاست و از این لحاظ با خوض و غور در کیفیت وجود مغایرت دارد. زیرا هر وجودی مشخص و متغایر با وجود دیگر است. جمادات و نباتات و حتی حیوانات را میتوان با علم شناخت، ولی آنچه را میشناسیم و میدانیم نمود آنهاست و به هیچ وجه چگونگی هستی آن ها را درک نمیکنیم.
در مورد انسان مسئله صورت دیگری دارد ـ در مورد کلیه موجودات غیر انسان, ما قبول داریم که ماهیت آن ها بر وجود ایشان اسبق است. مثلا شما قبل از این که میزی بسازید طرح آن را در فکر خود حاضر میکنید و سپس آن را به وجود می آورید. پس در مورد میز، ما ملاحظه میکنیم، اول ماهیت میز خلق میشود و سپس وجود بر او ظاهر میگردد. لیکن در مورد انسان اینطور نیست. فرد بشر، اول به وجود می آید و سپس ماهیت خود را هرطوری که خود میخواهد انتخاب میکند و این انتخاب دائمی و لاینقطع است. وجود بشر چون در حین وجود داشتن دائما در حال تغییر و تحول است و این تغییر و تحول غیرقابل پیشبینی و حدس زدن میباشد، چطور ممکن است قبل از وجود داشتن بتوان ماهیت آن را تعریف کرد ؟ وجود بشر وجود نوظهوری است که دائما ابتکار و تازگی خود را حفظ میکند و به همین دلیل نمیتوان آن را به تبعیت علم درآورد و محکوم جبریّت دانست.

👤 #ژان_پل_سارتر
📚 #کار_از_کار_گذشت
▪️پیشگفتار مترجم: حسین کسمایی

join us | کانال فلسفه
@Philosophy3
▪️#اگزیستانسیالیسم_و_اصالت_بشر
#زهره_روحی
▪️بخش اول

اگزیستانسیالیسم، فلسفه‌ای است که به هستی  یا «وجود» می‌پردازد، و یکی از مهمترین مکاتب فکری غرب به شمار می‌رود.می‌توان گفت از آن زمان که «انسان» و وضعیتِ برخاسته از  شرایط اجتماعی او، مرکز توجه اندیشمندان قرار گرفت، خودِ این «عرصه‌ی توجه»، دائم دستخوش تغییر و دگرگونی شد. به بیانی هر عرصه‌‌ی توجهی، به مثابه دری بود گشوده به روش، فضا و قلمروی جدید در نحوه‌ی درک و فهمی که پژوهش‌های انسان‌شناسانه می‌بایست بر مبنای آن انجام گیرد.

دلیل انتخاب #ژان_پل_سارتر, به عنوان نمونه‌ی موردیِ این مکتب فکری، شهرت وی و شاید حتا بتوان گفت هم‌وزن بودن نام او با این مکتب فکری است.آنچه تحت عنوان «اگزیستانسیالیسمِ سارتر» پیش روی خود داریم، تفکرِ وجودیِ شسته رُفته‌ی سارتر است و در حقیقت مبتنی بر کتابی‌ست که وی مقولات مورد تأیید اندیشه‌ی خود را با دقت و احتیاط در آن منتشر کرده است، آنهم به دلیل دفاع از تفکرات اگزیستانسیالیستی خود. بنابراین به نظر طبیعی می‌رسد که در این کتاب خبری ازآن دسته مقولاتی نباشد که هیاهو به پا می‌کنند منظور همان‌هایی است که در کتاب «هستی و نیستی» وجود دارند؛ که شاید مهمترین آنها رابطه‌ی است که سارتر بین «آزادی، دیگری، و گناهکاری» می‌بیند. و بالاخره نکته‌ی دیگر اینکه، فلسفه‌ی اگزیستانسیالیستیِ وی از بسیاری جهات مدیون آموزه‌های «بودشناسِ» معروف، مارتین هایدگر است.

تفسیر سارتر از «اگزیستانسیالیسم» هم بیانگر پیوند با «اصالت بشر» است و هم متضمن تفاوت اومانیسمِ اگزیستناسیالیستی و اومانیسم ایدآلیستیِ قرن هجده؛ وی بزرگترین تفاوت را در نحوه‌ی درک «مفهوم بشر» می‌داند. به عنوان مثال، یک فرد اگزیستانسیالیست، بر خلاف ایدالیست‌ها معتقد نیست که آدمی از طبیعت و سرشتی «پیشاپیش شکل‌یافته» برخوردار است. به عبارتی از نظر سارتر چیزی به نام طبیعتِ بشری وجود ندارد، بلکه بر عکس معتقد است که آدمی، آنچیزی است که از خود می‌سازد. سارتر این اصل را، که در واقع اصلی «درون‌گرا»ست، (یعنی به خودِ آدمی برمی‌گردد)، نخستین اصل اگزیستانسیالیسم می‌داند.ضمن آنکه معتقد است این اصل به  بنیانی‌ترین ایده‌ی اگزیستانسیالیسم راه می‌برد؛ منظور همان ایده‌ی بسیار مهمی است که می‌گوید: «وجود بر ماهیت مقدم است.»

join us | کانال فلسفه
@Philosophy3
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
▪️#ژان_پل_سارتر و اگزیستانسیالیسم

join us | کانال فلسفه
@Philosophy3
ما تنهاییم، بدون دستاویزی که عذرخواه ما باشد.
این معنی، همان است که من با جمله‌ی "بشر محکوم به آزادی است" بیان می‌کنم. بشر محکوم است، زیرا خود را نیافریده و در عین حال، آزاد است، زیرا همین که پا به جهان گذاشت مسئول همه‌ی کارهایی است که انجام می‌دهد.
اگزیستانسیالیسم به قدرت عواطف و شهوات معتقد نیست. این مکتب هیچ‌گاه عقیده ندارد که عواطف سیلی بنیان‌کن است که بشر را جبراً به‌سوی بعضی اعمال می‌راند و در نتیجه ممکن است وسیله‌ی رفع مسئولیتی به‌شمار رود.
به اعتقاد ما بشر مسئول عواطف و شهوات خود است.

همچنین اگزیستانسیالیسم عقیده ندارد که ممکن است بشر آیه ای ازلی در روی زمین بیابد که او را راهبر شود؛ زیرا به عقیده ما، بشر شخصاً و به دلخواه خود ، آیه ها را کشف و تعبیر می‌کند.

👤 #ژان_پل_سارتر
📚 #اگزیستانسیالیسم_و_اصالت_بشر
🔃 ترجمه #مصطفی_رحیمی

join us | کانال فلسفه
@Philosophy3
■ با اين تفسير کتمان پذير نيست که دروغگو سعي دارد خودش را فريب بدهد و کوششي هم براي مخفي ساختن اين عقيده به خرج نمي دهد و اصرار ندارد که روي وجدان خود را بپوشاند، اما در موردي که عزم مي کند دروغ را به شکل راست جلوه دهد، مي گويد درست است من قصد نداشتم شما را فريب بدهم قسم مي خورم چنين قصدي نداشته ام.
بدون ترديد در اين واکنش اخلاقي او آلت دست يک نفي کامل قرار گرفته، اما حرکات و کيفيات ظاهرش به طوري است که نشان مي دهد حالت نفي بر قلبش وارد نشده است.
شايد بيشتر اوقات شخص دروغگو اسير و قرباني دروغ و خدعه خودش است و پيوسته به خود اطمينان مي دهد که راست گفته و خود را فريب نداده است.
اما اين دروغ ها اگرچه در ظاهر فريب دادن خود يا ديگري است، نتيجه ديگري دارد که آن حالتي بين دروغ و بي ايماني است، پس دروغگويي حالتي است که انسان را از مرحله نفي حقيقت به بي ايماني و تزلزل مي کشاند.

👤 #ژان_پل_سارتر
📚 #هستی_و_نیستی

join us | کانال فلسفه
@Philosophy3.
■ بشر تا دست به عملی نزده، نمیتوان صفتی به او نسبت داد بنابراین نه خوب است و نه بد. هیچ است. ظرفی است تهی که باید در جریان زندگی، بسته به بد و نیک کردار از شرنگ یا شهد پر شود.
بشر هیچ نیست مگر آنچه از خود می‌سازد.

👤 #ژان_پل_سارتر
📚 #اگزیستانسیالیسم_و_اصالت_بشر

join us : | کانال فلسفه
@Philosophy3.
چیزی شروع می شود تا خاتمه یابد. این طور نیست که ماجرا کش پیدا کند. فقط با مرگش معنی پیدا می کند. به سوی این مرگ، که شاید مرگ من هم باشد، پیوسته کشیده می شوم.
هر لحظه فقط می آید تا لحظه های بعد را بیاورد. با تمام وجود به هر لحظه میچسبم.
می دانم که یگانه است و جایگزین ندارد، با این حال، هیچ کاری نمی کنم تا جلوی نابودیش را بگیرم.

📚 #تهوع
👤 #ژان_پل_سارتر

join us | کانال فلسفه
@Philosophy3
Ещё