فلسفه

#پیروز_ایزدی
Канал
Логотип телеграм канала فلسفه
@Philosophy3Продвигать
44,27 тыс.
подписчиков
2,1 тыс.
фото
512
видео
2,14 тыс.
ссылок
@Hichism0 برای تبلیغ به این آیدی پیام دهید کانالهای پیشنهادی @Ingmar_Bergman_7 سینما @bookcity5 شهرکتاب @Philosophers2 ادبیات و فلسفه @audio_books4 کتاب صوتی @Philosophicalthinking فلسفه خوانی @TvOnline7 فیلم و سریال
▪️استثمار، از طریقِ سلبِ مالکیت نیروی کار، به دلیلِ این که بر یک بخشِ جمعی تأثیر می گذارد با عبور از یک آستانه‌ی معین به عاملی برای همبستگی تبدیل می شود. این امر به خودآگاهیِ طبقاتی به طور نسبی منتهی می شود.

▪️اما مالکیتِ هدایت شده‌ی اشیا و کالاهای مصرفی، خود ماهیتی فردگرا، ضدِ هم‌بستگی و غیر تاریخی دارد. کارگر به عنوان تولید کننده، و حتی به دلیل تقسیم کار، حضور دیگران را مسلم فرض می کند کارگر به این آگاهی می رسد که : "همه، مورد استثمار قرار می گیرند." ولی انسان به مثابه مصرف‌کننده، بارِ دیگر تنها می شود و زندگیِ سلولی پیدا می کند. حداکثر آن است که گروه‌گرا می شود (تلویزیون خانوادگی، مردمی که به استادیوم‌ها و یا سینماها می روند). ساختارهای مصرف، بسیار سیال و در عین حال «بسته» هستند. آیا می توان ائتلافِ اتومبیل‌داران علیه برچسب‌های پرداختِ عوارض یا اعتراضِ جمعی علیهِ تلویزیون را تصور کرد؟ میلیون ها تماشاچیِ تلویزیون ممکن است با آگهی‌های بازرگانی که از تلویزیون پخش می شود، مخالف باشد. مع هذا، این آگهی ها همچنان پخش می شوند. این به دلیل آن است که مصرف در وهله‌ی نخست مانند یک گفتمان تنظیم شده است و به رغم رضایت‌مندی‌هایی که فراهم می کند و تمامیِ فریبکاری‌هایش، در قالبِ مبادله‌ی حداقلی به تدریج توان خود را از دست می دهد. شیٔ مصرفی فرد را منزوی می‌کند...

▪️مصرف‌کنندگان در وضعیتِ کنونی همانندِ کارگرانِ اوایلِ قرن نوزدهم ناآگاه و سازمان‌نیافته هستند. به همین دلیل است که آنان همه‌جا از سویِ مبلغان در مقامِ «افکارِ عمومی» یعنی واقعیتی که رازآمیز، خداگونه و حاکم است مورد ستایش، مدح و ثناگویی قرار می گیرند. همانگونه که دموکراسی به ستایش مردم می پردازد به شرطی که "مردم از جایشان تکان نخورند" و در امر سیاسی و اجتماعی مداخله نکنند. مردم کنونی همان کارگران‌اند، اما کارگرانی که دیگر سازمان نمی‌یابند.

👤 #ژان_بودریار
📚 #جامعه_مصرفی
🔃 ترجمه #پیروز_ایزدی

join us | کانال فلسفه
@Philosophy3
▪️این تصادفی سرنوشت‌ساز بود که پُل میشل فوکو با فردریش نیچه، در روزی مشابه، یعنی 15 اکتبر، به دنیا آمد، زیرا فوکو بسیاری از افکارِ نیچه را در قالبِ سبکِ فرانسویِ قرنِ بیستمی احیاء کرد. هرچند پرورش و تربیتِ نیچه در محیطی محقّر، با شرایطِ خانوادگیِ ممتاز و مرفّهِ فوکو در تضاد بود، اما هر دو بر اساسِ این فرض رشد یافتند که تداوم‌بخشِ میراثِ خانوادگی باشند: پدر و پدربزرگِ نیچه از جمله‌ی کشیشانِ لوتری بودند و نیچه طیِ دورانِ کودکی «کشیشِ کوچک» خوانده می‌شد؛ پدر و پدربزرگِ فوکو جراح بودند و بدین‌ترتیب، فوکو نیز به سمتِ حرفه‌ی پزشکی کشیده می‌شد. هردو، انتظاراتِ خانواده‌هایشان ر ابه طورِ معکوس برآورده کردند: نیچه پس از طی کردنِ سال‌هایِ اولیه‌ی نخستین در دامانِ تسلی‌بخشِ مسیحیت، به یک ضدِ مسیحیِ تندرو بدل شد، فوکو پس از کار در مؤسساتِ بهداشتی در دورانِ جوانی، به منتقدِ تند و تیزِ مؤسساتِ پزشکی و به‌ویژه روانپزشکی و منتقدِ ساختارهایِ نهادیِ متصلب به طورِ کلی تبدیل گردید. هردونفر در زمانه‌ی خود و به شیوه‌ی خود به شورشیان و انقلابیونِ فکری بدل شدند...

▪️در چارچوبِ اندیشه‌هایِ فوکو، سرمستیِ ناشی از آزادی موضوعی است که به صورتِ پنهان به طورِ مستمر جریان دارد... در نگاهِ کلی، دیدگاهِ دوستدارِ انقلابِ فوکو بیش‌تر بر "آزادی" تمرکز دارد تا "برابری" یا برادری: اکثرِ نوشته‌هایِ او به عنوانِ اجزایی از پژوهشی چندوجهی در موردِ تجربه‌ی آزادی قابلِ درک‌اند که توسطِ‌ ذهنی قدرتمند و پیچیده شکل گرفته‌اند...

▪️فوکو در آخرین مصاحبه‌ی خود در ژوئنِ 1984، به ذکرِ این نکته پرداخت که مارتین هایدگر همواره برایِ‌ او «فیلسوفی مهم» بوده است. فوکو افزود: «آنچه به ویژه شور و اشتیاق نسبت به فلسفه را در او برانگیخت، اندیشه‌هایِ هایدگر در کنارِ اندیشه‌های نیچه بود.» فوکو در دهه‌ی 1950 به مطالعه‌ی آثارِ هردو فیلسوف پرداخت و نخستین اثرِ او ـ مقاله‌ای با عنوان «رؤیا، تخیل و اگزیستانس» ـ به روشنی تحتِ تأثیرِ دیدگاهِ هایدگری قرار داشت...

👤 #رابرت_ویکس
📚 #فلسفه‌_مدرن_فرانسه
🔃 ترجمه‌ی #پیروز_ایزدی


🔹 مصاحبه‌ی آخر فوکو، که در متنِ بالا به آن اشاره شد، حیرتِ بسیاری از طرفدارانِ فوکو را برانگیخت، زیرا این مبرهن و مشخص بود که فوکو تحتِ تأثیرِ اندیشمندانی چون نیچه، مارکس و فروید قرار داشت، (فوکو پس از آشنایی با نیچه، ناگهان زندگیِ نرمالِ خود را رها کرد، از شغلش در تیمارستان انصراف داد، و فرانسه را ترک کرد!) اما تا آن زمان وی از نفوذِ هایدگر در افکارش چیزی نگفته بود. در بخشِ دیگری از مصاحبه فوکو می‌گوید:

«همواره برایِ من، هایدگر فیلسوفی حیاتی بوده است... هرچند متوجهِ این امر هستم که نیچه بر او می‌چَربد، با این‌ حال، خواندنِ این دو فیلسوف برای من تجربه‌هایِ بنیادینی بودند... این دو نفر نویسندگانی هستند که بیش از همه خوانده‌ام... من مطالعه‌ی هگل و مارکس را آغاز کرده بودم، و در دهه‌ی 50 شروع به خواندنِ هایدگر و نیچه کردم. هنوز هم دست‌نوشته‌های خودم را درباره‌ی هایدگر دارم ــ که تعدادشان به هزارها صفحه می‌رسد!ــ و این مطالعاتم خیلی مهم‌تر از مطالعاتم درباره‌ی مارکس و هگل بود. تمامِ پیشرفتِ فلسفی‌ام با مطالعه‌ی هایدگر رقم خورد.»

join us | کانال فلسفه
@Philosophy3.
▪️ «از منظر جامعه‌شناختی، تعادلی وجود ندارد.» (#ژان_بودریار)

▪️ تعادل، رؤیایِ اقتصاددانان است که اگر با منطقِ وضعیتِ جامعه در تناقض نباشد، دست کم با سازمان اجتماعی‌ای که از همه حيث قابل ترمیم دانسته می شود، منافات دارد. از منظر جامعه‌شناختی، تعادلی وجود ندارد. کلیه‌ی جوامع، پدید آورنده‌ی تمایز و تبعیضِ اجتماعی‌اند و این ساختارِ سازمانی از جمله بر کاربرد و توزیعِ ثروت استوار است. این واقعیت که جامعه واردِ مرحله‌ی رشد [پیشرفت] می شود، مانند جوامعِ صنعتیِ ما [غربی‌ها]، هیچ چیزی را تغییر نمی دهد؛ برعکس، نظامِ سرمایه‌داری [کاپیتالیسم] و به طور اعم تولیدکننده، به گونه‌ای این «تفاوتِ سطح» و این عدمِ تعادل را با عقلانی کردنِ آن و با تعمیمِ آن به تمامِ سطوح، به نقطه‌ی اوجِ خود رساند. چرخه های رشد، حول همین محور ساختاری سامان می یابند.

از لحظه‌ای که افسانه‌ی تولیدِ ناخالصِ ملی به عنوانِ معیارِ "فراوانی" کنار نهاده شود، باید گفت که رشد، نه ما را به فراوانی نزدیک می کند و نه از آن دور می سازد. رشد، به طور منطقی از ساختار اجتماعی -که در این جا مرجعی تعیین کننده به حساب می آید- جداست. آن نوع روابطِ اجتماعی و تناقضاتِ اجتماعی و نیز آن نوع «نابرابری» که پیش از این در سکون تداوم پیدا می کرد، اینک در قالب رشد و از رهگذر آن بازتولید می شود. این امر دیدگاه دیگری را بر رشد تحميل می کند. ما دیگر همگام با ذوق‌زده‌ها نخواهیم گفت:

«رشد، فراوانی و در نتیجه، برابری به ارمغان می آورد.»

همچنین دیگر این دیدگاه افراطی و معکوس را اتخاذ نخواهیم کرد که «رشد مولد نابرابری است». ما با وارونه سازی این مسئله‌ی نادرست، یعنی این که آیا رشد برابری ایجاد می کند یا نابرابری، خواهیم گفت که:

«این خودِ رشد است که تابعِ نابرابری است.»

این ضرورتِ حفظِ نظمِ اجتماعِ «نابرابر» و ساختارِ اجتماعیِ امتیازات [طبقاتی] است که رشد را به عنوان عنصرِ استراتژیکِ خود، تولید و بازتولید می کند. به عبارت دیگر، استقلالِ درونیِ رشد (تکنولوژیک و اقتصادی) ضعیف است و در مقایسه با تعیین‌کنندگی ساختار اجتماعی، عاملی ثانوی محسوب می شود. جامعه‌ی رشدیافته، در مجموع، حاصلِ آشتی میانِ اصولِ دموکراتیکِ برابری‌طلبِ مبتنی بر اسطوره‌ی "فراوانی و رفاه" و الزامِ بنیادیِ حفظِ نظامِ امتیازات [طبقاتی] و سلطه است.

👤 #ژان_بودریار
📚 #جامعه_مصرفی
🔃 مترجم: #پیروز_ایزدی

join us | کانال فلسفه
@Philosophy3
▪️‍ اگر نشانه را مفصل بندی یک دال و یک مدلول بدانیم، می توان دو نوع ابهام را مشخص کرد: در نزد کودکان و «مردمان بدوی»، دال می تواند به نفع مدلول محو شود (کودک، تصوير خاص خود را از یک موجود زنده دارد یا تماشاگران افریقایی تلویزیون از خود می پرسند انسانی که از صفحه تلویزیون خارج شد به کجا رفت)؛ و برعکس، در تصویری که بر خود متمرکز است یا در پیامی که بر رمزگان متمرکز است، دال به مدلول خود تبدیل می شود. اما در هر صورت ابهام چرخه‌ای این دو به نفع دال تمام می شود: یعنی الغای مدلول و همان‌گوییِ دال. به همین جهت است که مصرف را می توان معلول مصرف نظام مند در سطح رسانه های جمعی تعریف کرد. به جای این که از طریق واسطه گری تصویر به سراغ جهان برویم، تصویر با دور زدن جهان به خود بر می گردد (این دال است که خود را در پشت سر مدلول و به بهانه آن نشان می دهد). ما از پیام متمرکز بر مدلول - پیام متعدی به پیام متمرکز بر دال گذر می کنیم. برای مثال، در تلویزیون گذار از رویدادهایی که به تصویر کشیده می شوند، به مصرف تصاویر به همان شکل که هستند صورت می گیرد (یعنی دقیقا به شکلی متفاوت از این رویدادها و به گفته برشت، به شکل ماده نمایشی یا «خوراکی» که در جریان هضم خود به اتمام می رسد و فراتر از آن نمی رود). تلویزیون همچنین از این لحاظ متفاوت است که امکان مشاهده یا درک رویدادها را در حالات خاص شان (تاریخی، اجتماعی و فرهنگی) نمی دهد، بلکه همه آنها را براساس یک رمزگان تفسیر می کند که همزمان ساختاری ایدئولوژیک و فنی است یعنی در مورد تلویزیون، رمزگان ایدئولوژیک فرهنگ توده ای (نظام ارزشهای اخلاقی، اجتماعی و سیاسی) و شیوه دکوپاژ و مفصل بندی خود رسانه که نوع خاصی از حالت گفتمانی را تحمیل می کند؛ حالتی که محتوای چندگانه و سیال پیام ها را خنثی می کند و الزامات معنایی خاص خود را جایگزین آن می سازد. این حالت گفتمانی عمیق رسانه، برعکس گفتمان آشکار تصاویر، به طور ناخودآگاه توسط تماشاگر رمزشکنی می شود.

👤 #ژان_بودریار
📚 #جامعه_مصرفی
🔃 مترجم: #پیروز_ایزدی

join us | کانال فلسفه
@Philosophy3
▪️#شکسپیر در شاه لیر می گوید:

«از نیاز مگو که حقیرترین گدا هم در ناچیزترین خواسته‌اش زیاده‌خواه است. اگر طبع آدمی بیش از طبیعتش نخواست، پس حیاتش همچون حیوان هاست. آیا آگاه هستی که ما برای بودن، باید زیاده‌خواه باشیم؟»

▪️به عبارت دیگر، یکی از مسائل بنیادیِ مطرح شده توسطِ [تئوریِ] مصرف، این است که آیا موجودات بر حسب بقا، یا معنای فردی، یا جمعی که به زندگی خود می بخشند سازمان پیدا می کنند؟ اما این ارزشِ «بودن»، این ارزشِ ساختاری می تواند به معنای قربانی کردنِ ارزش های اقتصادی باشد. این مسئله‌ای ماوراء الطبیعی نیست، بلکه هسته‌ی مرکزیِ مصرف را تشکیل می دهد و می توان چنین تعبیری از آن به دست داد: آیا فراوانی در واقع در اسراف معنا و مفهوم پیدا نمی کند؟ آیا مانند والری باید فراوانی را تحت لوای پیش‌بینی و تدارکِ مایحتاج تعریف کرد؟ والری می‌گوید:

«آیا مشاهده انبوه مواد غذایی با ماندگاری طولانی با وقت بیشتر برای استراحت و معاف شدن از بسیاری از کارها ارتباطی ندارد؟ یک جعبه بیسکوییت، یعنی یک ماه تمام تنبلی و زندگیِ آسوده. کنسروهای گوشت و سبدهای مملو از حبوبات و تنقلات گنجینه‌ی آسایش هستند، زمستانی آرام و مست از رایحه‌ی خوشِ خوراکی‌ها. رابینسون کروزوئه بوی آینده را در قفسه‌ها و صندوقچه‌های انبار آذوقه‌اش استشمام می کرد. گنجینه او اسباب تن‌آسایی‌اش را فراهم می کرد. از این گنجینه، ماندگاری متصاعد می شد، همان گونه که از برخی فلزات گرما متصاعد می شود... بشریت به آهستگی خود را به مدد آنچه دوام داشته بالا کشیده است. پیش بینی ها و تدارک مایحتاج، اندک اندک ما را از سختیِ فراهم آوردنِ ضروریاتِ حیوانیِ خود یا بهتر بگوییم رفع نیازهای‌مان رهایی بخشیده است... طبیعت خود چنین چیزی را القا کرده است: طبیعت باعث شده است که با خود چیزهایی را داشته باشیم که ما را در برابر رویدادهای غیرمترقبه مقاوم سازد. چربی انباشته شده بر روی اندامها و حافظه‌ی ما که در روح‌مان ماوا گرفته و در دسترس‌مان قرار دارد، الگوهایی از منابع ذخیره شده به دست می دهند که صنایعِ ما از آنها تقلید کرده‌اند.»

▪️این یک اصل اقتصادی است که دیدگاه نیچه (و دیدگاه‌های ستیزجویانه) در تقابل با آن قرار می گیرد. بر اساس دیدگاه نیچه، موجود زنده پیش از هر چیز به دنبال «استفاده» از [یا بیرون ریختنِ] نیروی خود است، نیچه می گوید:

«فیزیولوژیست ها باید پیش از فرض غریزه "حفظ جان" به عنوان غریزه‌ی اصلیِ کلیه‌ی موجوداتِ ارگانیک، کمی بیشتر بیندیشند. موجود زنده پیش از هر چیز، در پی استفاده از نیروی خود است: "حفظ جان" تنها یکی از پیامدهای این امر می باشد. باید علیه اصول غایت گرایانه‌ی زاید هشدار داد! مفهوم "حفظ جان" نیز یکی از این اصول است... "مبارزه برای بقا" استثناست، قاعده بیشتر، مبارزه برای کسب قدرت است یعنی آرزوی داشتن چیزهای بیشتر و بهتر در زودترین زمان ممکن در اغلب اوقات.» #فردریش_نیچه : #اراده‌_قدرت

▪️این «چیزهای بیشتر» که ارزش آفرین هستند، ممکن است به «چیزهای خاص» تبدیل شوند. این قانون ارزشِ نمادین، که باعث می شود چیزهای اساسی همان چیزهای ضروری نباشند، خود را به بهترین وجه در قالب خرج کردن و اتلاف نشان می دهد. اما همچنین می تواند در تملک نیز به اثبات برسد، به شرطی که تملک دارای کارکرد ایجاد مازاد تمایزآمیز یا «چیزهای بیشتر» باشد...

▪️برای این که "فراوانی" به یک ارزش تبدیل شود، "به اندازه کافی" باید جای خود را به "بیش از حد" بدهد، باید تفاوت معنی‌داری میان ضروری و زاید وجود داشته باشد: این، کارکرد اسراف در همه‌ی سطوح است. تمایل به از میان بردن و ادعای حذف اسراف، امری توهم انگیز است...

👤 #ژان_بودریار
📚 #جامعه_مصرفی
🔃 ترجمه #پیروز_ایزدی

join us | کانال فلسفه
@Philosophy3
▪️آسیب‌ها پیشرفت در زمینه‌ی "فراوانی"، یعنی در اختیار داشتن هرچه بیشتر کالاها و امکانات رفاهیِ فردی و جمعی، همواره آسیب‌های بسیار شدیدی نیز به دنبال دارد. عوارضِ توسعه‌ی صنعتی و پیشرفت‌های فنی از یک سو و ساختارهای مصرف از سوی دیگر. تخریب شرایط زندگیِ جمعی توسط فعالیت‌های اقتصادی: سروصدا، آلودگی آب و هوا، ویرانیِ مناظر، ایجاد اختلال در مناطق مسکونی به دلیل احداث تأسیسات جدید (فرودگاه‌ها، شاهراه‌ها و غیره) از جمله عوارض توسعه‌ی صنعتی و پیشرفت‌های فنی به شمار می رود. از سوی دیگر، ازدحامِ ترددِ اتومبیل‌ها، نارسایی‌های فنی و روانی و انسانی عظیمی در بر دارد؛ اما این چه اهمیتی می تواند داشته باشد، چون زیرساخت‌های اضافیِ مورد نیاز، مخارجِ اضافیِ ناشی از مصرف بنزین، مخارجِ مراقبت از مجروحانِ حوادثِ رانندگی و غیره همگی مصرف به حساب آورده می شوند، یعنی تحت پوششِ تولید ناخالص ملی و آماری قرار می گیرند که بیانگر رشد و ثروت است! آیا شکوفایی صنایع آب معدنی که از نشانه های افزایش واقعی «فراوانی» به شمار می رود، عمدتا نتیجه کیفیت نامطلوب آب شهری و جبران آن نبوده است؟

▪️برشمردن کلیه فعالیتهای تولیدی و مصرفی که هدف شان جبران آسیب های داخلی نظام رشد می باشد، امری پایان ناپذیر است. مازاد تولید، هنگامی که به یک سقف معین رسید، تقریبا توسط نوعی شبیه درمانی (هومیوپاتی) برای التیام عوارض ناشی از رشد بلعیده می‌شود... شاید آنچه در مقایسه با از رده خارج شدن محصولات و وسایل بدتر باشد، واقعیتی است که لیل به آن اشاره می کند، مبنی بر این که «هزینه‌ی پیشرفتِ سریع در تولیدِ ثروت، "تحرکِ نیروی کار" و، در نتیجه، بی‌ثباتیِ شغلی است.» تعویض و جابه‌جایی افراد در مشاغل، حاصلی جز هزینه‌های اجتماعیِ بسیار سنگین ندارد و به ویژه سبب می شود تا افراد در یک فضایِ کلیِ ناامنی قرار بگیرند. برای همگان، فشار روانی و اجتماعیِ ناشی از تحرک، حفظ پایگاه اجتماعی و رقابت در کلیه سطوح (درآمد، پرستیژ، فرهنگ و غیره) سنگین‌تر می شود. برای تجدیدِ انرژی و جبرانِ فرسودگیِ روانی و عصبیِ ناشی از آسیب‌های متعدد -تردد در مسیر خانه/محل کار، ازدحام جمعیت، پرخاشگری و استرس مداوم- باید زمان طولانی‌تری صرف کرد.




▪️«قطعاً، هزینه‌ی عمده‌ی جامعه‌ی مصرفی احساسِ ناامنیِ عمومیِ ناشی از آن است... ». این امر باعث می شود تا نظام خود را ببلعد: «در این رشدِ سریع... که به گونه‌ای اجتناب‌ناپذیر فشارهای تورمی پدید می آورد... بخشی قابل توجه از جمعیت تاب تحمل این آهنگ سریع را ندارند. آنان از جامعه "طرد" می شوند. کسانی نیز که در معرکه باقی می مانند و به شیوه‌ی زندگیِ پیشنهاد شده دست می یابند، توفیق‌شان به بهای تلاش و زحمتی حاصل می آید که دیگر رمقی برای‌شان باقی نگذاشته است...»

▪️تعداد روزافزون طبقاتی که نیازمند کمک‌های جامعه می شوند، بی آن که چنین چیزی نوعی آسیب شمرده شود (مبارزه علیه بیماری‌ها و تلاش برای کاهش نرخ مرگ و میر یکی از جنبه های «فراوانی» و یکی از مقتضيات مصرف به حساب می آید)، بیش از پیش خود این فرایند را به مخاطره می اندازد. در نهایت، آن گونه که ژی. بورژوآ-پیشا می گوید: «می توان تصور کرد که روزی افرادی که کارشان تأمین سلامت و بهداشت مردم است، از افرادی که به کار تولید اشتغال دارند، اهمیت بیشتری پیدا کنند.»

▪️خلاصه این که همه جا به این نکته برخورد می کنیم که براساس آن رشد و فراوانی دچار تسلسل شده و حول یک دایره به دور خود می گردد. بدین ترتیب، نظام در بازتولید خود هرچه بیشتر ناتوان می شود. در واقع، آستانه لغزشی وجود دارد که با رسیدن به آن كل مازاد تولید صرف حفظ شرایط بقای نظام خواهد شد. سپس تنها نتیجه عینی، رشد سرطانی ارقام و ترازنامه ها خواهد بود، اما در اصل این به معنای بازگشت به وضعیت ابتدایی است، یعنی کمبود مطلق، تنزل به سطح زندگی جانوران و بومیان، و شرایطی که در آن برای بقا باید تمام نیروی خود را صرف کرد.

👤 #ژان_بودریار
📚 #جامعه_مصرفی
🔃 مترجم: #پیروز_ایزدی

join us | کانال فلسفه
@Philosophy3
▪️یک مثال روشن که فوکو از قدرت اجتماعی در ذهن داشت، تربیت سربازان در اواخر قرن هجدهم بود. قبل از آن زمان، اگر شخصی بدنی تنومند، چابکیِ طبیعی و سرعت انتقال کافی داشت، به طور طبیعی برای حرفه سربازی مناسب تشخیص داده می شد. از این رو، سربازان کشف می شدند به جای این که تربیت شوند. در سالهای پس از آن، هنگامی که «در عصر کلاسیک، کشف شد که بدن نیز شیئی است که می تواند هدفی برای قدرت قرار گیرد، افراد به تدریج بیشتر به اشیایی شباهت پیدا کردند که می توانستند دستکاری شوند، شکل داده شوند، تربیت شوند و به طور کلی، مورد بهره برداری قرار گیرند، دگرگون شوند و اصلاح گردند». در نتیجه، اعمال انضباطی برای تربیت سرباز به یک هنجار تبدیل گردید، زیرا این اعتقاد وجود داشت که افراد مانند موم قابلیت شکل گیری دارند. اصلاح زندانیان از طریق "شکل دادنِ مجدد به ذهنیتِ آنان"، نیز چیزی شبیه این بود و در نتیجه می توانست قابل تعمیم باشد: به طور کلی، بسیاری از نهادهای اجتماعی از جمله آنهایی که بیشترین نیت خیر را دارند، مانند نظام های آموزشی، تکنیک های سرکوبگرانه و کنترل کننده‌ی زندان را به کار می گیرند.

▪️بنابر این تفکر، که بسیاری از نهادهای اجتماعی خصوصیتی زندان مانند دارند، فوکو مشاهده کرد که یکی از کارکردهای اساسی زندانبان نگه داشتنِ زندانیان تحت مراقبت است. در این بافت، فوکو به بحثی گسترده درباره‌ی طرح معماری یک زندان کامل می پردازد که فیلسوف انگلیسی، جرمی بنتام (۱۷۴۸ - ۱۸۳۲) ارائه کرده است. طراحیِ «سراسربینِ» ساختمان زندانی که به شکل شیرینی دونات است که در مرکز آن یک برجِ دیده بانی قرار داده شده است - و این امکان را برای دیده‌بان ها فراهم می کند که همزمان کلیه سلول ها را در خوابگاه های اطراف زیر نظر داشته باشند. برخلاف دخمه های تاریک و دنجِ روزگاران قدیم، سلول های زندانیان به منظور فراهم آمدن امکان نظارت باید کاملا روشن باشند، «مانند قفس های متعدد و صحنه های تئاترِ بسیار کوچک که در آنها بازیگران تنها اند، کاملا فردیت یافته اند و دائما قابل رؤيت‌اند». هدف عبارت بود از این که به شخصِ زندانی، به شکلی آگاهانه و دائمی، حالتِ "قابلِ رؤیت بودن" ببخشد تا کارکردِ خودکارِ قدرت تأمین شود. در این جا قدرت، دیدگاه مشاهداتی به عظمتی تقریبا ابرانسانی دست پیدا می کند، زیرا قصد وارسی، ضبط، کنترل و ارزیابیِ حرکاتِ افراد به صورت یکجا را دارد. از آن جا که زندانی کاملا دیده می شود، اما خود قادر نیست ناظر را ببیند، و از آنجا که ناظر همواره می تواند همه چیز را ببیند بدون این که خود دیده شود، زندانی همواره فشار قدرت ناظر را احساس می کند، صرف نظر از این که در واقع زیر نظر قرار داشته باشد یا نه.

▪️بینشِ فوکو در زمینه‌ی روش هایی که بر اساس آنها ساختارهای نهادی، قدرتِ خود را حفظ می کنند و تداوم می بخشند، می تواند به آسانی به آن سوی محیط زندان گسترش یابد. برای ارزیابی قابلیت کاربرد تحلیل فوکو در دوران معاصر، می‌ توان به حس مراقبتی فکر کرد که پنجره های دارای دیدِ یکطرفه، یا دوربین ها در محیط های غیرنظامی اماکن عمومی، خیابان‌ها، اداره‌های دولتی و خصوصی، کارخانه‌ها و کارگاه‌ها، بیمارستان‌ها، دانشگاه‌ها و مدارس ... وغیره در انسان به وجود می آورند – احساسی که کاملا مستقل از این امر ایجاد می شود که کسی پشت پنجره وجود دارد یا دوربین در واقع عمل می کند یا نه - و پیشرفت های روزافزون تکنولوژیک که این امکان را برای افرادِ واجدِ قدرتِ نهادی به وجود می آورند که بر مکالمات تلفنی و دیگر انواع ارتباطات الکترونیکی نظارت داشته باشند، بدون آن که خود تشخیص داده شوند. در همه‌ی این موارد یک اصل حاکم است: نهادهای اجتماعی قدرت خود را با القای این ایده اعمال می کنند که افرادِ تحتِ کنترل، می توانند مورد نظارت قرار گیرند، یا همواره به شکلی نامرئی از آنان مراقبت به عمل آید. از این لحاظ، تحلیل فوکو از سراسربین - چشمی که همه چیز را می بیند – همچنان به شکلی گسترده مناسبت دارد. همان گونه که فیزیکدانان در عصر کلاسیک هدفشان مشاهده اشیای مادی به گونه ای بود که، حضور آنان نامرئی بماند و هیچ تغییری در اشیای مورد مشاهده ایجاد نکند، ناظرِ اجتماعی یا تکنیسینِ رفتاری هدفش مشاهده‌ی افراد به گونه‌ای است که حضورش نامرئی بماند و با افرادِ تحت نظارت هیچ گونه تعاملی نداشته باشد.

👤 #رابرت_ویکس
📚 #فلسفه‌_مدرن_فرانسه
🔃 ترجمه‌ی #پیروز_ایزدی

join us | کانال فلسفه
@Philosophy3.
▪️بنا به گفته‌یِ #سارتر، پروژه‌یِ همانندسازیِ «سوژه» با «ابژه» تحقّق‌ناپذیر است. دلیلِ این امر وجودِ تنشِ تقلیل‌ناپذیر بینِ این دو است: آگاهی به عنوانِ آن‌چه در موردِ اشیاء می‌اندیشد و آن‌ها را اُبژه قلمداد می‌کند و آگاهی به عنوانِ آن‌چه موضوعِ اندیشه قرار می‌گیرد، زیرا یکی از همان ‌ابژه‌هایی است که موردِ توجّهِ آگاهیِ فعّال قرار دارد. در موردِ اوّل، سوژه آگاهیِ فعّال و فرافکنانه است؛ در موردِ دوّم، «سوژه» ابژه‌ای است که آگاهیِ فعّال به آن می‌اندیشد. سارتر به این فرافکنیِ ابژه‌مانندِ سوژه‌یِ فعّالِ متفکّر، تحتِ عنوانِ «ایگو» یا «خود» اشاره می‌کند و معتقد است با ایجادِ «آگاهی-به-مثابه-سوژه» ظاهر می‌شود و در موقعیتی برابر با کلّیّه‌یِ دیگر ابژه‌ها در جهان قرار می‌گیرد. این «ایگو» یا «خود» همان آگاهی در شکلی منجمد و ایستاست و سارتر بر این باور است که نمی‌تواند با سوژه‌یِ فعّال و متفکّر مطابقت پیدا کند و این دو جنبه از آگاهی در سراسرِ دوره‌یِ هستیِ انسان در تنشِ دائمی با یکدیگر باقی می‌مانند. سارتر می‌گوید سوژه‌ها و ابژه‌ها دو نوع هستیِ ناسازگار با یکدیگرند و انسان که میزبانِ این دو نوع هستی است درونی پُرتنش دارد...

👤 #رابرت_ویکس
📚 #فلسفه‌_مدرن_فرانسه
🔃 ترجمه‌ی #پیروز_ایزدی

join us | کانال فلسفه
@Philosophy3.