▪️در بابِ نگرشِ «ارباب-برده» نزدِ
#هگل▪️از دیدگاهِ هگل، ابتداییترین، وحشیترین و بیفرهنگترین شرایطِ ذهنیِ بشر عبارت است از خودمحوریِ روانیِ انحصارگرا و اتخاذِ موضعی تدافعی در افراطیترین شکلِ خود. در این شرایطِ ناخوشایند که صرفاً بر منفعتِ شخصی مبتنی است، هر چیزی جز آگاهیِ خودمحور، تهدید تلقی میشود. فردِ دارایِ آگاهیِ «طبیعی» برایِ دفاع و حفاظت از خود، در پیِ حذفِ هرچیزی بر میآید که برایِ آن بیگانه است و میکوشد به روشهایِ گوناگون این حضورِ تهدیدکنندهی بیگانه را از میان بردارد؛ و از این رو، در صدد تخریب، نابودی یا کنترلِ آن برمیآید. بحثِ هگل با نشان دادنِ این امر ادامه مییابد که چگونه این برنامهی نابودسازی و سلطه منجر به آن میشود که فردِ دارایِ آگاهیِ خودمحور، بر خلافِ نیتِ اولیهاش، به آرامی، به حضورِ بیگانه که قصدِ حذفِ آن را داشت دلبسته و وابسته شود. فردِ دارایِ آگاهیِ خودمحور که در جهتِ کسبِ آزادیِ بیشتری برایِ خود عمل میکند، به این گرایش مییابد که وابستگیِ بیشتری پیدا کند.
▪️هگل فرض میکند هنگامی که دو فرد که از آگاهیِ خودمحور برخوردارند واردِ رابطهی اجتماعی با یکدیگر میشوند. نخست این انگیزه در آنها به وجود میآید که یکدیگر را از بین ببرند. این امر مبارزه برای مرگوزندگی را مبنایِ تعاملِ اجتماعی میانِ انسانها قرار میدهد. هگل میگوید هنگامی این مبارزه به نتیجه میرسد که یکی از این دو، سلطهی مطلق پیدا کند و فردِ خودآگاهِ پیروز، با اندیشه و تأمل به این امر پی ببرد که با توجه به منافعِ شخصیاش بهتر است فردِ شکستخورده را به عنوانِ برده یا بنده حفظ کند، نه اینکه جانِ او را بگیرد. به طورِ مشخص، فردِ خودآگاهِ پیروز، منفعتش را در شناساییِ فردِ شکستخورده می بیند زیرا اربابِ سلطهگر از مشاهدهی خود که در ادراکاتِ بردهی تحتِ سلطه انعکاس یافته است کسبِ رضایت میکند. همان چیزی که سارتر آن را ناممکن میداند ـ یعنی یافتنِ خود در دیگری ـ در واقع، هدفِ «ارباب» واقع شود. همچنین هدفِ برده نیز همین است، زیرا سعی میکند خود را از طریقِ بازتابِ شناساییِ کارش توسطِ ارباب بیابد.
▪️برده اسبابِ شناساییِ اربابِ سلطهگر را فراهم میکند، اما ارباب با تردید پی میبرد که این شناسایی توسطِ شخصی صورت میگیرد که از نظرِ او قابلِ احترام نیست. هرچند شناساییِ یک برده بهتر از عدمِ شناسایی است، این شناسایی برای ارباب ارزشِ چندانی ندارد.
▪️به شیوهای مشابه، هرچند ارباب با حفظِ جانِ برده او را شناسایی میکند، اما ارباب برده را صرفاً به عنوانِ موجودی شناسایی میکند که باید او را آلتِ دست قرار داد. بنابراین، شناساییِ برده از سویِ ارباب کاملاً برایِ برده رضایتبخش نیست. زیرا برده به شکلِ تردیدآمیزی توسطِ شخصی موردِ شناسایی قرار میگیرد که موردِ احترامِ او قرار دارد، اما ارباب به نوبهی خود به او احترام نمیگذارد. بنابراین، روابطِ قدرتِ نامتقارن به لحاظِ روانی ضرورتاً نومیدکننده و تردیدآمیز است. به گفتهی هگل، تنها راهِ دسترسی به رابطهای که متقابلاً رضایتبخش باشد، این است که افراد از قدرتِ برابر برخوردار باشند تا در مقامِ طرفهایِ برابر به یکدیگر احترام بگذارند و به شناساییِ یکدیگر بپردازند.
▪️روابطِ قدرتِ نامتقارن، گرایشی درونی برای متوازن گردیدن در بلندمدت دارند، اما تحلیلِ هگل از رابطهی ارباب-برده، گویای این است که رسیدن به همانندی یا برابریِ کامل بینِ سوژه و ابژه ناممکن است.
👤 #رابرت_ویکس 📚 #فلسفه_مدرن_فرانسه join us | کانال فلسفه
@Philosophy3.